باز هم اندی دریوری، فوران احساسات!
عکسی که میخواست لینک بیاید :/
آه... همیشه اینقدر نامهربان بودهام که از افراد بنویسم، و بهشان نگویم، ندهم بخوانند و شاید فقط فخر فروشی کردهام به بقیه، ولی مهم نیست. این منم دیگر.
خلاصه که، از این یکی بگویم؟ موجودی شیرین و دوست داشتنی، اولش نچسبطور بود راستش را بخواهی، گفتم میشناسمت؟ گفت فلانیام. بعد فردا رفتم مدرسه، گفتم آمده گفته فلانیام! خب هستی که باش! بله، درک نکردم فازش را. همیشه همینقدر بدم. بعد ادامه داد. اصلا هم نفهمیدم از کی شروع کردم به دوست داشتنش؟
خلاصه که، حقیقت را عرض کنم. شاید من شلم، و این یک ویژگی بد است. حالا منظورم از شل چیست؟ ینی من وا میدهم وقتی یک نفر ازم دو ذره تعریف کند. بله، و لعنت به من. (ای بابا، قضایا یکم دارن در ذهنم قاطی میشوند. خفه شو دیگر. اه. اه! خستم کردی! -___-) آره خلاصه، فکرکنم از همان موقع بود که ذهنم گفت: عع! یکی دیگه دوباره دوتا جمله از تو شنید و خوند و تو باز پیچیده بازی درآوردی و اونم گف عح! چقد تو خفنی! و به گیر سه پیچ هایت هم این ویژگی که نمیتوان بهت دروغ گفت و الکی حرف زد را نسبت بداد. خلاصه، این شد که ما هم از ایشان خوشمان آمد. دقیقا همینقدر بیشعور!
سپس ادامه دادیم و گهگاهی هم بهش گفتیم که استاد، عزیز من، توهم خوبی. احساساتی بودنت هم خوب است. (بله شاید تنها انسانی بوده که احساساتی بودنش درست حسابی بوده و مرا شوت نکردهاست به یک وری!) بله، و از کمکهایش درمان گرفتیم.
حالا که وضعیت از همیشه خونینتر است خوب است که آدم یک نفر را داشته باشد که بیاید بگوید بابا، فلان بهمان شده! تو هنوز میتونی. و یکم بهت حال خوب بدهد. بگوید انسان نگران نباش! امید بدهد، توضیح بدهد، بگوید با خودت مهربان تر باش. و تو فقط بخواهی که باشد؟
ینی میشود...؟
پ.ن: اگر میخواستم بگویم کیست، هم اسم داشت، هم فامیل، هم میشد اشارههایی کرد. فقط میخواستم فخرفروشی کنم اصلا، به من ِ آینده حتی! که ببین، چه وضعیت داغونیه بعدن، که من الان داره بهش فخر فروشی میکنه. همینقدر امیدوارم.
چرا نمیرم بمیرم همه رو راحت کنم دیگهههههههه 😐😑