.
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۲۰ ب.ظ
دلم خرده خرده شده بود. پی امش دادم: برایم داستان میخوانی؟
میخواستم کمی بیشتر داشته باشمش. میخواستم به یاد بیاورم چگونگی تلفظ کلماتش را...
اما وی طبق معمول همیشگی اش بود. بی خبر از حال من و تماما راحت طلبی و خود دوستی...
نخواند حتی جمله ای را!
من پناه بردم بر پشت بام و رفتم در جای امن همیشگی ام ، خیالم.
و یعنی مثلا که بیاید پشت در ناز کشد و زنگ زند و من برندارم و...
اما او؟ من؟ خیال خام :)
۹۸/۰۱/۲۶