Just
دلم میخواد برم رو پشت بوم...
و سیگار بکشم
و سیگار بکشم و اشک بریزم
تا وقتی که بتونم خورشید رو ببینم...
ببینم که آسمون سیاه، سورمه ای میشه، بعد کمرنگ تر، و بعد آبی میشه و بعد با زرد ترکیب میشه...
دیده بودی؟
وقت غروب
تو پاییز و زمستون... دیدی؟
ابرا قرمز میشن... دیدی چقدر قشنگه؟
دیدی بعضی وقتا، صبحا؟ ماه پیداست. تو آسمونه. دیدیش؟
دوست دارم بشینم رو پشت بوم و اشک بریزم...
سیگار ندارم...
نمیدونم، شاید خوابم نبره...
و خب، رو پشت بومم نمیرم...
فقط اشک میریزم...
تو که نمیدونی. کی میدونه؟
یه پست رمز دار هست، رمز داره چون نمیخواستم من ضعیفو کسی ببینه...
با کلی کلمات پیچونده در هم از حرفام، و تهش نوشتم:
وقتی پا میشدم زمین خیس بود...
حالا چی؟
متکام قراره خیس بشه؟
صبح بیدار میشم، میبینم خیسه هنوز؟
صبح میشه و بیدارم، و هنوز دارم اشک میریزم...؟
نمیدونم...
حتی نمیدونم چه حسی دارم...
خسته هم نیستم! عجیبه، نه؟
تو که نمیدونی...
شاید یه روز یه نامه بهت رسید، با کلی صفحه، و برات نوشته بودم...
اینا همش رویاست ولی، مال فیلما...
بالاخره که باید... هیچی. ولش کن... :)
تو که هیچی نمیدونی :)))...
#REAL!
#SO_GODDAMN_MUCH...!