۱۶۸
اینقدر فیلم دانلود کردم که بالاخره نتمون تموم شد. الان اینقدر خوشحالم! :)))) تا بی نهایت حتی! حالا میتونم فیلمارو ببینم تا وقتی که دوباره شارژ بشه :)
+ آیا انسان ها از احساس کردن زیادی، خواهند مرد؟ مثلا ممکنه من از شدت حسادت یا فضولی بمیرم؟ :/ فک نمیکنم. چون اینطوری آزاد میشم. تازه فضولیه... آخ. لااقل حسادته یه چیز قطعیه. مثن وقتی فضول میشم هی میگم نه! تو نباید بری ببینی! نه، تو اگه بفهمی اعصابت خورد میشه! نه! فلان بهمان. ولی یه چیز ته دلم میگه مثن من باید بفهمم رلش کیه و بشناسمش! بعد بش میگم خفه شو! به ما چه :/ بعد میگم ن اگ بفهمم کیه ک اذیت نمیشم؟ خلاصه دیالوگ پایان ناپذیریه. نمیرم چک کنم. به کتفم (:
+ چشمم از صب درد میکنه. نمیسوزه ها، درد میکنه. تا تو پیشونیم. اه -.-
+ دو روزه صبحا وقتی بیدار میشم به خوابیدنم ادامه میدم. بعد اتاق من یه طوریه کا ساعت نه و نه و نیم و اینا نور میوفته رو تختم و دقیقا رو چشمم. تو نورگیرم ک خب سنگه، ک خب زمان این اتفاق با کمک بازتاب بیشترم میشه. بعد پامیشم میرم تو اتاق داداشم میخوابم یا مامان بابام. تا ده و نیم یازده. امروز به مامانم گفتم تمام سوراخ های وجودیم که به خاطر کم خوابی به وجود اومده بود داره پر میشه :)))
+ گفتم مامانم! اصلا دقت کردین رابطه مادر/پدر - فرزندی، چقدر ویرده؟ خیلی جالبه! و خیلی هم متفاوته. مثلا مامانه بای دیفالت عاشق بچشه. هنوز ندیدتش یا هنوز نمیشناستش. مثلن من الان وقتی یه مامان و بچه تو فیلم میبینم ک رابطشون خوبه خیلی خوشحال میشم. یا وقتی یه تینیجر میبینم که نمیخواد با بابا مامانش در ارتباط باشه ناراحت میشم. خیلیم ناراحت میشم! گریم میگیره. میگم نکنه بچه منم اینطوری شه؟ :(((( تا قبلش میگفتم من بچمو آزاد میذارم و فلان و بهمان. الان دیگ نظرم این نیست. الان حاضرم همه چیزو ول کنم، خودمم گوشیو ول کنم، تا یه فضای سالم برا اون بوجود بیاد. ن اینکه از چهار سالگیش بخواد بشینه با این بی صاحابا بازی کنه -.- بعد مثن مامانه، نه ماه تمام هرجا میره، با خودش بچشو میبره. تا دو سال همش خودشو وقف اون میکنه تا بزرگ شه. عوضش بچه هه هم عاشق مامانشه. سالهای اول خب سالهای شکل گرفتن رابطست و خب این رابطه به خوبی بیشتر وقتا شکل میگیره تا بچه بتونه احساس امنیت کنه و بعدا هم توانایی برقراری رابطه و اعتماد کردن رو داشته باشه. عشق بی نهایتی که دریافت میکنه باعث میشه هم بتونه پذیرای عشق باشه هم بتونه به کسی عشق بورزه. ولی مامان اولین آدم زندگیشه. به مامانش میخنده. هرکاری داره به مامانش میگه. با همه بازی میکنه، تو بغل همه میره، ولی تهش؟ مامان :) حتی وقتی هزار سالش میشه و مامانش هزار و پونصد سالشه، بازم میاد پیش مامانش. اصن واسم خیلی عجیبه. بعد مثلا بابابزرگ من هر هفته میره سر خاک مامانش. خب؟ همین که اونجاست حس خوبی بهش میده. با اینکه مامانش مامان خوبی نبوده و اذیتش میکرده. با اینکه با زنی ازدواج کرده که دوسش داشته. بچه داره، نوه داره، رفیق داره. ولی هفته ای یه بار میره پیش مامانش و اروم میشه. منم وقتی ناراحتم میرم پیش مامانم میخوابم :) بعضی وقتا میگم چیشده و کمتر وقتی نمیگم. اونم همینطوره. و خب ببین چقد یه رابطه میتونه کیوت باشه واقعا؟ خود مامانمم هر روز میره پیش مامانش. :))))))) عرررر (:
+ بعضی وقتا دلم میخواد یه خواهر داشته باشم. ولی! بیشتر وقتا میدونم ک من اونقدر عتترم که باهم دعوامون میشه و اصن کیوت میوت نیستیم و مث بقیه باشیم.خوبه که نیستی! از دور دوست دارم ولی :) (قرار بود اسمش پانته آ باشه. پریسا پویا پانته آ نیما. ولی وقتی پویا به دنیا اومد دنیا بهم ریخت :))))) مث من اروم نبود. (:)
+ دارم دختری با گوشواره مروارید رو میخونم. اون که تموم بشه میرم سراغ کتاب خانوم معین :| اصن شرمم میشه اینقدر دیر شده! ولی خب. چشممم درد میکنه همچنان -.-
^-^