یادداشت‌ها و برداشت‌ها

نه اینکه برا جلب توجه باشه.

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ق.ظ

امروز برای بار هزارم، این بار، هزار دفعه آرزوی مرگ کردم و چون خویشتن انسانی بسیار چلاق و دست و پا چلفتی، و انواع و اقسام فحش های مختلف که مادر گرامی میدهد تحویلمان هستم این بار به مادر خود پناه برده و سپس فرمودیم: لطفا! مرا از بالای پشت بام پایین انداز. و درست است که بعد از ظهری پیش خودم میگفتم ببین داری بزرگ میشوی! و پدر گرام هم فرمودند: امروز خودت برو و پول را بریز به حساب که میگویی هیژده ساله شدم و فلان، هرچند هیچ چیز نمیفهمی. ما هم خوشحال رفتیم پول را ریختیم به حساب و فیش را دریافت کردیم. کسی چه میدانست از بعد از ظهر به بعد اینقدر روی نرو انسان است؟ و کسی چه میدانست تر که ساعت یازده و نیم شب قبل از مصاحبه کاشف بعمل می آید که، هی دیر می، تو یه سری چیزها را نمیدانستی. و بازهم خودم را برای کوتاهی هایم لعنت فرستم که احمق. احمق احمق. نه اینکه این چرت و پرت ها خسته ام کرده باشد، نه. ولی روی سالها چیزهای تلنبار شده، جمع شدند و من از آینده هراسناکم.

امضا: آدم بلند پروازی که تنبل بود و با چسب دوقلو چسبیده بود به تختش! (بعلاوه انتظار مرگ)

و باز هم خستگی، نادانی و لعن فرستادن و آرزوی مردن در سن 15 سالگی، وقتی در بلوغ چیزی حالیت نیست و خوشحالی. 

نامه ی پیش از نامه ی اولم هم احتمالا درباره انسانهای دیگر بود که روز جمعه به ذهنم رسید. که کاش میشد همه انسان های اطرافم را در یک کانفرنس، کانگرس، یا هر کان دیگری جمع کنم و صف کنم و در چشم هایشان زل بزنم، و از روی سالنامه ی مکتوبی که جمع آوری شده اطلاعات در آن که فراموش نکنم بخوانم و سوال هایم را رگباری بپرسم که یعنی تو...؟! مخصوصا اعضای خانواده پدر گرام. این لیست همه انسان های زندگیم را دربر میگیرد به جز پدر و مادر گرام را. 

امضا: یک بی اعصاب الکی درگیر! 

و آخرین جمله بر خودت باد خودم؛ اینقدر بیکاری که درگیر چرت و پرتی. امشب وقتی از شیشه ماشین بلوار را میدیدم فهمیدم. منتها بهتر است کمتر آبروی خودت را ببری. شنقل! 

امضا: هراسیده ازینکه دیگران بفهمند که...! که شاید هم فهمیده اند. ما و آنها به روی خویش نمیاریم. 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۱۰
Mileva Marić

نظرات  (۹)

خوبیش اینه که در راه علم و خدمت و این دری وریا دارم به فنا میرم یا بدیش اینه؟!

پاسخ:
فعلا حال فکر کردن نیست!

امضای اولی خود منمااا

پاسخ:
چقد بد! :)))))))

امضای اولی هستم :))

پاسخ:
اصن احساس تنهایی و اینا نکنیا! هشتاد درصد از ملت ایران اینن :))
۱۰ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۱ دچارِ فیش‌نگار

بزرگ شو :) (حرف همیشگیمه)

پاسخ:
هم نمیخوام، هم نمیخوام. نه اینکه برای لجبازی باشه ها، هرچی بزرگتر میشی مزخرف میشه :( 
ولی از لحاظ رفتاری و اخلاقی در تلاشیم! همواره

زیبا بود😁

پاسخ:
:))))

مصاحبه‌ی چی پری؟ مگه اومدی قاطی فرهنگیانیا؟ یا یه رشته‌ی خاصِ دیگه!؟ D:

پاسخ:
یه دونه دبیری ریاضی زدم دهنمو صاف کرد همون. تازه از تو 21 تا انتخابی که کردم 17 و 18 اینا بود. اصلا تعجب کرده بودن که دعوت شدم مصاحبه گفت اگه ده تا اولیت نباشه احتمال قبولیت خیلی کمه :| :/

 رتبه‌تو دست کم‌گرفتیا. :))))

من چهل تااااااا :| زدم و مصاحبه دعوت شدم بالاخره‌. D:

پاسخ:
نه بابا :////
عه چه خوب! امیدوارم خوب داده باشی؟! یا خوب بدی مصاجبه رو، قبول شی. خوشحال ببینمت خوشحال شم :)))
۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۱ مهدی محمدبیگی

سلام

متن جالب و زیبایی بود.

منم 15 سالمه و بلوغ مزخرف ترین چیزیه که دیدم. بینی قشنگم داره می شه برج ایفل:(

با آرزوی موفقیت:))

پاسخ:
سلام... ممنون :)
فکر میکنی بابا! :| همش توهم و حساسیته! باور کن :) من دقت کردم از بچگی تا بزرگسالی همش دماغه یه شکله، فقط شاید رشدش از بقیه اجزای صورت بیشتره :) بعد دوباره مثل قبل میشه!
بازم ممنون و ولکام :)
۲۳ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۴۵ مهدی محمدبیگی

هر چی باشه دماغم خیلی بزرگ شده خیلی غصه می خورم اگر برنگرده می رم عروسکی عمل می کنم(شوخی کردم) 

پاسخ:
:/ فقط حساسی! باور کن. من خودم دماغای بزرگی که به صورت بیادو به اندازه دماغای متعادل دوست دارم. پسرا رو نمیدونم، ولی برای دخترا احساسم اینطوریه :) 
نگران نباش خوب میشه. سخت نگیر :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">