278 -
ولی خیلی وقتا اینطوریه که هرچقدرم توصیف کنی، بازم کم گفتی.
خب
سعی میکنم آروم باشم، به همه انشعابات فکریم فکر نکنم، اضافیات رو حذف کنم و یه بند اون چیزی که تو ذهنم بود رو بنویسم و همه حرص خوردنام رو انبار نکنم اینجا.
بعلاوه همه فشارها و و ناراحتیایی که از دست خودم و شخصیتم دارم.
فقط اینکه فشار خیلی وقتا منو شدیدا عصبی میکنه. خیلی زیااد! احتمالا یکی بخواد زندگی منو جهنم کنه باید منو از لحاظ روحی تحت فشار بذاره که معمولا این حرکت رو بقیه نمیتونن انجام بدن و دستشون باز نیست، بیخیال ترین عالم میشم؛ هار هار (آیکون عینک دودی)
و امروز یکی از اون روزا بود. و من تا کارم انجام نشده بود میخواستم همه رو خفه کنم. و در مواقع فشار احساس میکنم ضعف اعصاب گرفتم. و الان که شب شده در حد مرگ خستست اعصابم و آرزو میکردم کاش یکی بود شب پیشم میخوابید و نیست، بازم هار هار.
حس خستم تو متن جریان داره؟ نمیدونم.
بهرحال اینکه متوجه شدم طبق تئوری گلاسر، آخرین نیاز من عشق و احساس تعلق و اولیش آزادیه. داشتم بهش فکر میکردم و دیدم راست میگه. اگه تا آخر عمرمم هیچکس باهام عاشقانه رفتار نکنه و تنها بمونم خیلیم اذیت نمیشم، نمیگم اصلا، چون به نظرم مرحله ای از زندگی ک کامل شدنمونه. به هرحال این من الان نیاز داشت که تو میبودی و بغلش میکردی.
// تو کسیه که اصلا وجود خارجی نداره. چه بسا بخواد بیاد و پیش من باشه!