یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۲۸۳ -

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۲ ب.ظ

باری، هوس نوشتن کرده ام. دلم خواست بروم و در دفترم بنویسم ولی بعد گفتم چرا؟ چرا دست های خودم را بیشتر خسته کنم وقتی میتوانم از تکنولوژی روز استفاده کنم؟ اما اکنون که دارم تایپ میکنم، ذهنم دوباره خالی شده. انگار اگر وقتی افکارت قدم میگذارند ازشان استفاده نکنی، تا ابد از دستشان خواهی داد. انگار شیفت و دیلیت را زدی و تمام.

ذوق نوشتن من هنگام خواندن کتاب ها افزایش میابد و نگویم که این چند روز بیشتر از اینکه پی درس و کار و بار و زندگی ام باشم، نشسته ام داستان خوانده ام. تازه اگر داستانی که میخوانی، ایرانی هم باشد که آدم بیش از پیش هوس نوشتن به سرش میزند. اینجاست که میفهمم چرا قبلا اینقدر تمایل زیادی به نوشتن داشته ام و اخیرا تلاش بیهوده میکرده ام. البته ناگفته نماند، داستان های خارجی هم خیلی خوبند. گاهی به این فکر میکنم که آن ها که آرایه و کنایه و این زیبایی ها را به کار نمیبرند چطور بهتر مینویسند و بعد میگویم خب، شاید داستان های بهتری مینویسند. اما به هرحال ادبیات پارسی هماره شیرینی خودش را دارد.

البته بگویم که واقعا منتظرم که کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» تمام شود و بیایم راجبش نظرم را بنویسم. رفته بودم توی اپ طاقچه و داشتم نظر ملت را میخواندم. یکی نوشته بود هیچی نداشت. احساسی که من هنگام خواندن کامنت وی داشتم و با ستاره کمی که داده بود این بود که هیچ چیز از معنای ضمنی متن متوجه نشده است. (الان برای اینکه مطمئن شوم معنای ضمنی را درست استفاده کرده ام یا نه آن را سرچ کردم. در واقع در انگلیسی کانوتیشن و دنوتیشن داریم. // از آنجایی که اسپلینگ من افتضاح است ترجیح میدهم انگلیسیشان را ننویسم.// که میشوند معنای دیکشنری و معنایی که آن کلمه به مخاطب القا میکند. از نظر احساسی و اجتماعی و هیجانی. خب، به نظرم اشتباه استفاده کرده ام. اما به نظرم شما میفهمید. من هم که آنقدر تخصص ندارم که بتوانم کلمه درست را پیدا کنم. فعلا به همین بسنده میکنیم.) به هرحال، بعد از اینکه این احساس به من دست داد متوجه شدم به هدفی که داشتم دارم نزدیک میشوم.

چه هدفی؟

خب. من قبل تر ها درحال خواندن نوشته های کافکا بودم. کتابی نسبتا کلفت حاوی نوشته های کوتاه و بلندِ استعاری. خب. من هیچ چیزی از آن ها دریافت نمیکردم و نهایتا وقتی دادم مامان یکی دوتا داستان های تک صفحه ای را بخواند، یک خاک بر سرتی به من گفت و توضیح داد که من شم ادبی ندارم و متوجه نمیشوم. خب ولی من دلم میخواست متوجه شوم. البته حس میکنم قبلا درباره این ماجرا در وبلاگ نوشته ام. از حرفهای تکراری هم بدم می آید اما اکنون درمانی برای این بند ندارم جز اینکه برای القای معنی و احساسم بنویسمش.

بعد با خودم گفتم خب بهتر است کمی بیشتر کتاب بخوانی و بعدا به سراغش برگردی. خب، فکر میکنم زمان آن رسیده باشد که همین اخیر دوباره تلاش کنم. نهایتا شکست میخورم دیگر.

بگذریم.

از درون اقیانوس افکارم در مغزم نمیتوانم یک متن درست حسابی و قابل بیان پیدا کنم و وقتی با ماهیگیری در میان انها یکی را پیدا میکنم، هزار دلیل پسش می آید که چرا از این فکرم ننویسم.

یک چیزی البته یادم آمد.

میدانید خیلی وقت ها (به جز وقت هایی که افکار فرار میکنند و این حرف ها که در همین متن گفته ام) برایم یک اتفاقی می افتد که میخواهم درباره چیزی بنویسم و موضوعات قشنگ ردیف میشوند و من به این فکر میکنم که خب بنویسمش؟ و به زمانی که مخواهم انتشارش دهم، عقب میندازمش. بار آخری که یک همچین حرکتی از من سر زد تقریبا دو ماه و نیمی درگیر این بودم که چه بنویسم. خلاصه که کلا نمیدانم چه اتفاقی می افتد و نمیدانم چرا این را نوشتم. بهرحال در مغزم بود که باید نوشته شود اما نهایتا به نظر بیخود میرسد. به یا نمی آورم که هدفم چه بود.

این هم ماهیگیری در اقیانوس افکارم.

ظاهرا افکارم دنبال الگویابی و یافتن راه حل برای مشکلاتی که اصلا وجود ندارند است.

یک سوالی هم دوست دارم بپرسم. آیا تا کنون دقت کرده اید برای خیلی از کارهایمان هدف نداریم؟ یا حداقل، هدف درست و منطقی و قانع کننده ای نداریم؟ خیلی عجیب است. :/

لیدر عزیزان.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۱
Mileva Marić

نظرات  (۱)

من یادمه خیلی سال پیشها که کتابخون نبودم، نشستم به خوندن "سمفونی مردگان" که بعد نشستم بعدش به نقد خوندنش و فهمیدم که من اصلا متوجه داستان نشدم

بعد از اون از کتابهای اسونتر شروع کردم و انگار وزنه زدن برای مغز

الان خیلی بهتر شدم و این خیلی خوشحالم میکنه

پاسخ:
آره واقعا، منم اون قبلنا میخواستم کتاب بخونم اصلا نمیتونستم پیوسته حواسمو جمع کنم و بشینم پاش و بفهمم چی شد و خیلی بد و سخت بود!
خیلی خوبه :))) آفرین :)) *_*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">