یادداشت‌ها و برداشت‌ها

292 -

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۰ ب.ظ

این انسان حالش بد است و دارد زندگی بالامی‌اورد. دارد ارتباطات اجتماعی بالا می اورد. دارد انسان بالا می‌اورد. روحش تماما خسته و زخم خورده است و در عین حال ناتوان است از اینکه استراحت کند. از اینکه نه بگوید. اینطور هم نیست که ناراحت و ناراضی باشد. اتفاقا خوشحال هم هست که این همه درگیر است. و اصلا خوب نبودن حالش ربطی به این درگیری ها ندارد. کمی دارد ها البته، بالاخره استرسش هست و این حرف‌ها. ولی از هر کدامشان لذت میبرد. حالا هرکدامشان هم نه، مثلا من زبانم خوب است ولی با آلمانی خواندن حال نمیکنم. میخوانمش دیگر بهرحال. ازش هم بدم نمی‌آید ولی خوشم هم نمی‌آید. با اینکه از نظر خود زبانش، دوستش دارم و به نظرم زیباست. این یک مثال بود البته. با چیزهای مربوط به رشته‌ام خیلی حال میکنم ولی. نهایتا ولی الان که حالم بد است، حالم بد است. و حال کردن همیشه نمیتواند حالت را خوب کند.

یک طوری حالت تهوع درونی دارم که از آشفتگی برگرفته شده. نمی‌دانم آشفته‌ام یا نه. احساس تنهایی هم خرم را گرفته. یعنی خب مثلا گاهی وقت‌ها این احساس می‌آید سراغم که دلم یک نفر را می‌خواهد و این‌ها. بعد دلم میخواهد در کنارش دراز بکشم یا بنشینم. فقط همین. حتی دنبال هم‌صحبت هم نیستم. خیلی بد است آدم اینقد تنهایی خرش را بگیرد؟ البته بقیه وقت‌ها اصلا مشکلی ندارم. ولی آشفتگی‌ام الان یک نفر را می‌طلبد. هرچند هم احساس می‌کنم کاری از دست آن نفر برنمی‌آید. بنده خدا!

خلاصه انگاری که یک ماری در این دل من میلولد! و حالش بد است و آدم بالامی‌آورد و شرایط اجتماعی و دور همی و نمی‌داند هم چه می‌خواهد. اه اه اه!

اگر توضیح بیشتری بدهم احساس می‌کنم تکراری می‌شود. نمی‌دانم چرا اینقدر سخت میگیرم. هعی!

// نیم‌فاصله که در فارسی استفاده می‌شود چرا باید با چند کلید زده شود؟ نامردی نیست؟‌ :(‌ فیکس د کیبورد بی‌تربیت‌ها :(

 

آهان یک چیز دیگر. احساس می‌کنم هرچقدر هم تلاش کنم هیچوقت به اندازه کافی خوب نخواهم بود و این هی دارد اثبات می‌شود و حالم را بد می‌کند. دلم نمی‌خواهد ملت دل‌داری‌ام بدهند، چون این حقیقت است. لعنتی! واقعا؟ چرا؟ چرا من؟ چرا یک بار هم نه، چند بار من؟ خطای نکرده ام چیست؟

این هم حالم را بد می‌کند :(

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۲
Mileva Marić

نظرات  (۳)

۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۷ هیوا جعفری

چ متفاوت نوشتی ایندفعه

پاسخ:
خیلی نوشتاری یعنی؟
۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۶ هیوا جعفری

نه نسبت به سبک نوشته های قبلیت منظورمه 

پاسخ:
اها :))

"بعد دلم میخواهد در کنارش دراز بکشم یا بنشینم. فقط همین. حتی دنبال هم‌صحبت هم نیستم." چقدر حرف دل بود :') البته بیشترش بود، ولی این بیشتر از آن بیشترها.

 

مرگ بر آنان که یک کلید ناقابل برای نیم فاصله نساخته اند :/ اصلا کاش هر کیبرد یک دکمه سفید داشت که خودت کارکردش را تنظیم می کردی، بماند که این روزها گوشیم را کنار گذشته ام و با گوشی مامان از همان نیم فاصله معمولی هم محرومم :/ شاکر باشیم :/

 

آخ از این کافی نبودن ها، که گاهی آدم خیال می کند اصلا اگر نباشد دردش کمتر از بودن و کافی نبودن است.

 

+بعد از نوشتن نصف کامنت تازه فهمیدم ناخودآگاه منم نوشتاری نوشتم :دی

پاسخ:
اولین چیزی هم که به ذهن من می‌آید، همین است. واقعا انگار خستگی‌ام توسط آن به‌در می‌شود :)

من گوشی خودم هم نیم‌فاصله ندارد. قبلاها جیبورد داشتم ولی الان ندارم و نصب هم نخواهم کرد چون زور رمم و گوشی‌ام بهش نمی‌رسد و حالش از الان هم بدتر می‌شود. چه را شاکر باشم؟ :" و اینکه بله. واقعا کاش. :( ولی اینطوری باید یک نفری برایتان آن دکمه را تنظیم می‌کرد که کمی کامپیوتر حالی‌اش باشد. هوم؟

من خودم را با این استدلال که اگر بیکار بودی بیشتر عذاب می‌کشیدی قانع می‌کنم! :دی

+ یه کرم خاصی داره اصلا :)‌ درک می‌کنم :)‌ البته نمیدونم چیشد که یهو فازم این شد :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">