یادداشت‌ها و برداشت‌ها

295 - دریافتی از فصل اول lacasa de papel

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۱۶ ب.ظ

پیشاپیش، اینو بگم که من هیچی حالیم نیست و هیچ قصدی ندارم و صاحب نظرم نیستم، اینا صرفا دریافتی‌های منه. حالا نمی‌دونم بقیه چی گفتن، مثل اینه، نیست یا چی!

خب.

یکی از آدمایی که میشناختم، نوشته بود چرته. دروغ میگه. چرت نبود. اینجاست که احساس می‌کنم آدما، همشون، هممون، جوگیر می‌شیم آخرش. بگذریم.

خلاصه که، اولا، تو هر گروهی که قراره موفق بشه، یه مغز داستان می‌خوایم. مغز داستان باهوشه، جوانبو میسنجه، نقشه می‌کشه، ولی خودش بازیش خوب نیست. عملش خوب نیست. پس یه سری آدم میخواد که واسش بازی کنن. آدمایی که متهور باشن، تجربه داشته باشن، و به‌درد بخورن، و صد البته مناسب باشند. مناسب بودن اینجا معنی‌اش این می‌شد که چیزی واسه از دست دادن نداشته باشند. 

خب. حالا مغز داستان تجربشو از کجا میاره که خوب نقشه بکشه؟ آفرین! از کتابها. از تاریخ! از جنگ، از دزدی‌های قبلی، از خانوادش، از باباش، از طریق ارتباطاتی که داشته. اینطوری مغزش بلده. ولی همچنان عملی نیست. (هرچند احتمالا مجبور میشه که خیلی جاها دست به عمل بزنه و واقعا سختشه، ولی خب)

این کلیت!

یه سکانس هست که دختره میگه، وقتی بچه بوده مامانش می‌رفته سر کار و اون تو خونه تنها بوده و می‌ترسیده. کسی هم نبوده بره پیشش. پس مامانش براش یه در جادویی می‌کشه رو دیوار، میگه هر وقت تنها شدی و ترسیدی این در رو باز کن و من پشتش ایستادم :) میتونی منو ببینی. اما یادت باشه! فقط یک بار میتونی این در رو باز کنی! و اینطوری میشه که هربار می‌ترسیده و تنها می‌شده با خودش فکر می‌کرده، خب! شاید فردا بیشتر ترسیدم یا پس فردا تنهاتر بودم. و هرگز در رو باز نمیکنه. اینجا می‌دونید چه احساسی بهم دست داد؟ همیشه میشه قدم به قدم یکم قوی‌تر بود، یکم بهتر بود، میشه کمتر ترسید، میشه بیشتر سعی کرد، و هربار، بهتر از دفعه بعدی میشه، و احتمالا هرگز مجبور نباشی اون در رو باز کنی، و خودت از پسش بر بیای! (دیگه بفهمید دیگه! من تو توضیح دادن افتضاحم 😁⁦☹️⁩) 

مورد بعدی، این عشق هرجا باشه هم ویرانگره، هم نجات بخش. هم اینکه داستان رو گیرا می‌کنه واسه من. یه چیزی که همیشه واسم مسخرست اینه که اینا یه جا گیر افتادن و دوتا دوتا (حالا نه همه، صرفا دو سه نفر) میرن با همدیگه. خب ببینید، هرجایی بریم یه جفتی واسه خودمون پیدا می‌کنیم. من دقیقا هر محفلی (!) میرم یه کراش می‌زنم جهت دور هم بودن. مسخرست خب واقعاً. :/

دیگه عرضم به حضورتون با مغز ماجرا احساس همذات پنداری دارم :" هرچند احتمالا اصلا مثلش نیستم از خیلی جهات ولی خیلی می‌تونم احساسش کنم و این لذت بخشه :)))

فعلا همین :) 

//یه طوری شده که نمیتونم متوقف شم و از کار و زندگیم موندم و هی میبینمش :|

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۰۴
Mileva Marić

نظرات  (۶)

زهرمارو تو توضیح دادن افتضاحم :|

خب کار کن رو خودت درست بشی این موضوع خیلی به دردت خواهد خورد.

پاسخ:
خب انکار نمیکنم که دوست دارم بهتر شه ولی تا بهتر نشده این جمله جهت عذر و رفع مسئولیت است.
۰۴ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۰۸ مائده ‌‌‌‌‌‌‌

به‌به پیش به سوی money heist پس! :))

پاسخ:
بله بله :))) خیلی خوبه! من اول این دیدگاهو داشتم که موندن تو یه مکان و دزدی چه جذابیتی داره آخه 😂

 فردا روز بهتری برای تسلیم شدنه!

 

 

چنین چیزی میشه مفهومش ؛ مثلا این جمله ی بالا رو من توی یکی از سریالام شنیدم !

 

و خوب جمله ایه!

پاسخ:
آره آره دقیقاً =] اینجاست که به تعویق انداختن به کار میاد ^^

اینکه از کارو زندگی افتادی طبیعیه:))

منم ۳ فصل رو توی ۲ روز دیدم:))

پاسخ:
پروردگارا! کور نشدی؟ :))

+شدیدا خوشحالم ک دیدیش:)

منم دارم دارک میبینم:))

پاسخ:
بوس بوس :)))
دارم هم خیلی زیباست واقعاً 😭⁦❤️⁩

چرا چشمام درد گرفته بود و  یکم از خود بیخود شده بودم ولی روانی شدیدا حالم خوب بود:))

 

پاسخ:
یعنی اصلا عااااااالیهههههه 😍😭

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">