یادداشت‌ها و برداشت‌ها

301 - شونصد بار اینارو گفتم ولی کافی نیست واسم :(

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۰ ب.ظ

دلم برای پارسال بی نهایت تنگ شده. دلم واسه وقتای برگشت که تو اتوبوس من بودم و من و چهره آشنای آدمایی که هیچ اشتراکی باهام نداشتن، حتی مدل لباس پوشیدنشون و صد درصد عقایدشون. که تو کاپشنم غرق میشدم و هندزفیری میذاشتم و یا آهنگ گوش میدادم یا پادکست‌. روزایی که شیش برمیگشتم و شب بود بیشتر کیف میداد. دلم واسه تکیه دادن به شیشه چرک اتوبوس و هزار بار چک کردن اینکه پول همراهم هست یا نه تنگ شده. بعد چشمام رو می‌بستم و فقط گوش میدادم. الان دیگه نمیتونم گوش کنم، خیلی واسم سخته! 

دلم واسه صبحای تنهایی تنگ شده. واسه اینکه کلی سرد بود و می‌نشستم تا هشت بشه و تریا زبان باز کنه که برم یه لته بگیرم و وای! چقدر میچسبید. دلم واسه دوئیدن تو این مساحت بزرگ تنگ شده، همش باید میدوئیدیم، اونم چقدر زیاد! 

دلم واسه مسیر فنی به سلف تنگ شده. مسیر مزخرف شیبدار خسته کننده ای که همش حالشو نداشتیم ولی مجبور بودیم، خورشت سبزیای مزخرف و خودمون، که حالشو نداشتیم بریم یاس چون دور بود. 

دلم واسه اون روز تنگ شده که یکی رو می‌دیدم و حال و حوصلشو نداشتم بهش سلام کنم، یا فکر کنه روش کراش دارم، رومونو میکردیم اون طرف. واسه اون روزایی که هرجارو نگاه میکردی پسر بود، همه‌شون فاتح، هیچ جایی نبود بشینی :)))

واسه تریای مزخرف فنی جدید که توش هیچی نداشت! 

حتی واسه اون شب مزخرفی که تو خوابگاه خوابیدم با یه دختره و لعنتی جغد بود، وقتی من اومدم خواب بود، بعد رفتم تو اتاق دوستم و شب دوازده برگشتم و بازم خواب بود و بعدش ساعت دو و سه بیدار شده بود میلولید. :||| صبح ساعت هفت و نیم کلاس داشتیم، و واقعا زجر بود زجر! آخه چرا؟ ولی حتی واسه همون کله صبح، که خوابم میومد هم دلم تنگ شده. که بعد کلاس اول همیشه گشنه بودیم و پناه می‌بردیم به چیزای مزخرف تریا فیزیک یا این دستگاهای مسخره‌ی دانشگاه. و دایجستیو می‌خوردیم :دی

یا وقتایی که خسته بودیم و ولو می‌شدیم تو نمازخونه ها، یا کف فنی، و اینقد می‌خندیدیم که دیگه نمی‌دونستیم داریم به چی می‌خندیم! یا حتی سایت مزخرف کامپیوتر با صندلیای مزخرف ترش که خداروشکر نزدیک اتوبوسای من بود ولی دسشویی نداشت و همش آواره زیست و دارو بودیم! و چقدر دارو لاکچری بود. چقد ادماش لاکچری بودن، چقد اونجا ناهار خوردم :( 

ولی بیشتر از همه چیز قضیه همون شنیدنه. خیلی سختم شده گوش دادن. به پادکست، به آهنگ جدید، نمیتونم یک ساعت تمام یک جا بشینم و فقط گوش بدم. 

حتی دلم تنگ شده واسه اینکه برسم خونه و از خستگی بمیرم!

ولی آهنگای پست مالون، یه آلبومی داده بود اون دوران، منو قشنگ یاد اتوبوس و مسیر و اولای دانشگاه که هنوز هندزفری تو گوشم بود و وایساده بودم تو اتوبوس (هیچوقت جا نبود بشینیم) منتظر که برسم بالا میندازه. مخصوصا هالیوودز بیلیدینگ :)))

و چقدر دلم واسه بیرون رفتنامون تنگ شده!!! دو سه بار بیشتر نبود. چرا بیشتر نرفتیم تباها؟ :((( چرا بیشتر به تیربرقای افتاده نخندیدیم؟ چرا بیشتر تو پل هوایی مسخره بازی درنیاوردیم؟ هعییی :(( قرار بود فقط بند اولو بنویسم، دلم باز شد :(

 

دوست داشتم راجب یه سری چیز دیگم غر بزنم ولی طولانی میشه، باشه واسه بعد به امید اینکه از بین بره :)

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۶
Mileva Marić

نظرات  (۱)

۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۳:۱۴ هیوا جعفری

فکر نکنم از بین بره من که بعد سه سال هنوز دارم حسرت می خورم

پاسخ:
ای لعنت :( من همیشه فکر میکنم پس چطوری قراره زندگی ادامه پیدا کنه، اینطوری که معلومه قراره حوصله‌سر‌برتر شه :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">