یادداشت‌ها و برداشت‌ها

302 -

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۴۲ ب.ظ

دوست داشتم یه متن به شدت مبهم بنویسم، یا حداقل تشبیهی، که در عین اینکه خیلی قشنگ گویای حالمه، باعث تجاوز به حریم خصوصی خودم و اطرافیانم نشه اما احساس میکنم حالم اونقدر خوب نیست که همچین متنی رو درست ادامه بدم و قشنگ تمومش کنم و تهش میشه یه شکست دیگه. ولی آخه آدم چارش چیه؟ آدم باید تو این مواقع چیکار کنه؟

دوست داشتم میتونستم واضح همه چیو بگم، ولی مسئله فقط حریم نیست، مسئله خودمم هستم. اینطوری به دلم نمیچسبه، لذت نمیبرم. و آدم مگه اولین دلیل نوشتنش، کسی جز خودشه؟ چیزی جز لذت و آرامششه؟ قطعا نه.

دوست داشتم اینقد نمیترسیدم و ناامید نبودم. که ایده های تو مغزم رو عملی میکردم. دوست داشتم مستقل تر بودم، دوست داشتم اینقدر نمیرفتم هی سوال بپرسم. وقتی درونگرایی و میخوای قدم بذاری تو برونگرایی، فکر میکنی خوبه. ولی وقتی یک سال از روش گذشت تهش کاشف به عمل میاد که ضعیف شدی. احتمال میدم که هرگز نشه این تعادل رو پبداش کرد. شایدم میشه و من از اولش ضعیف بودم.

چرا از اولش ضعیف بودم؟ مثال بارزش رو از همین وبلاگ میزنم که چندین بار ترجیح دادم اسمم نباشه اینجا، ترجیح دادم آدمای واقعی نیارم توش، بعد با خواست خودم این کارو کردم. الان یه سریشون میان میگن "اگه نمیخوای ما نمیخونیم" و این حرفا، من دنبال این نیستم که این حرفارو از طریق پست وبلاگ بهتون بزنم. راحت میام به خودتون میگم یا آدرسمو عوض میکنم. مسئله خودمم. خودم نتونستم به قرار خودم پایبند باشم، چطور میخوام به هرچیز دیگه ای باشم؟ هیچوقت نتونستم به خودم پایبند باشم که اگه بودم، الان خیلی چیزا بهتر بود. میدونم ممکنه اتفاقاتی بیوفته، ولی اتفاقات یه چیزه و عمل نکردن به عهدی که واضح یا درونی با خودت بستی، یه چیز دیگه.

چرا دوست داشتم ایده های تو مغزم رو عملی میکردم؟ چون خالی میشدم. چون از بک گراندم میرفت، بسته میشد. یا موفق میشد، یا شکست میخورد. به هرحال تموم میشد میرفت. جای اینکه هربار حتی اکسیژن هوا هم منو یادت بندازه، یا خودتو داشتم، یا بلاکم کرده بودی، یا ازت بدم میومد. بهرحال الان نبودیم، وضعیت تغییر میکرد. میدونی، هزار بار به این نتیجه رسیدم تو زندگیم، و هزار بارم بعدش که کاری کردم پشیمون شدم. هزار بار ِ بعدش به خودم گفتم دیگه نمیرم بگم. دیگه هیچ کاری نمیکنم. بیخیال میشم. حتی اگه دق کنم. شاید بشه گفت مدتیست بر این عهد به خودم پایبندم. خب، خوشحالم از بابتش. اما واقعا نفس گیره که ایده هاتو عملی نکنی، سعی نکنی، و همینطور منفعل بمونی. خلاصه که میترسم ایدمو عملی کنم. اینطوری میشه یه مشت تناقض که از هیچ کودومشون راضی نیستم.

اما قضیه اینجا تموم نمیشه، اینجا بدتر میشه. چرا؟ چون ما مجبوریم کارهایی که دوست نداریم رو هم انجام بدیم. آدمایی که دوست نداریم رو باهاشون معاشرت کنیم، اخلاقشون رو تحمل کنیم. به خاطر کی؟ به خاطر اشخاص مهم زندگیمون که خیلی بیشتر از اونی که ما بدونیم و بتونیم، واسمون یه کاری کردن. ولی بعضی وقتا، این قضیه زیادی میشه. یعنی اولش تحمل شخصه و اخلاقیاتش، و بعد شروع میکنه یه اعمال مزخرفی رو انجام بده.

من اینستاگرامم رو دی اکتیو کردم، چون نمیخوام پست و استوری آدمای آشنای دور و برم رو به هردلیلی، ببینم. اینطوری آرامش بیشتری دارم و به کارام میرسم. اینستاگرام رو پاک کردم چون نمیخواستم تگ بشم، نمیخواستم تو دایرکت با کسی صحبت کنم. پس محض رضای خدا، نیاید پستاتونو نشونم بدید، چون نمیخواستم ببینم. چون خودم نشستم تو خونه، و دارم میترکم، وقتی هفته ای دوبار بیرونید و عکس میذارید شوعاف کنید. من انتخاب کردم نبینم، پس چرا مجبورم میکنید؟ به جز اینکه من به خاطر تو خونه نشستنم هم سرزنش میشدم، به خاطر رشتم هم سرزنش میشم هنوز و یه طوری باهام رفتار میشه انگار عقلم نرسیده که اوه، ببین من استعداد هنری دارم باید میرفتم هنرستان. خب نرفتم؟ چرا دانشگاه نرفتم دانشگاه هنر؟ بابا، انتخاب خودمه. من دیوونه نیستم که میرم درسای سخت تر بخونم. نمیخوام بگم درسای هنر راحته، ولی وقتی منو اینطوری جاج میکنن، قطعا دیدگاهشون هم همینه. من دوست داشتم که اینطوری دیوونه بشم و سه روز فکر کنم که چطوری به کامپیوتر بفهمونم کاری که میخوام رو انجام بده. و دوست دارم با آدمی که درکم میکنه صحبت کنم و باهم لذت ببریم. نه دلم میخواد اینستا باشم، نه دلم میخواد گوش بدم حرفای خاله زنکیتونو، نه دلم میخواد فکرکنید حسرت اینو میخورم که کاش یه کوفت دیگه ای خونده بودم. خسته شدم از این آدما. و متاسفانه نه میتونم دیگه این آدما رو نبینم، نه میتونم بهش بگم نمیخوام ببینم عکسایی که گرفتی و نقاشی هایی که کشیدی رو.

منم دبیرستان نقاشی کشیدم و عکس گرفتم. برید ببینید چند تاش تو اینستامه. برید ببینید چند تا از جاهایی که با دوستام رفتم رو میبینید، چقدر از روزای خوبمو میبینید. این همه سعی کردم برم دنبال چیزایی که دوست داشتم، اینقد سعی کردم فکر کنم ببینم کودوم کار درسته، و تهش همچین آدمی بیاد گند بزنه به برج باورهای من که هیچی، باهاش آزارمم بده. من هیچی نیستم ها، نه آدمیم با باور های خفن، و نه آدمیم تحصیل کرده هنوز کاملا، و نه داناام. ولی دارم اذیت میشم. واقعا در عذابم.

مورد بعدی چیه؟ مورد بعدی رو فراموش کردم :) اینقد گیر این مورد شدم که یادم رفت.

عرضم به حضورتون که، در چنین مواقعی، که خسته ام به شدت از آدما و رفتاراشون و فکراشون، فکر میکنم باید فاصله بگیرم و مستقل شم. و وقتی بهش فکر میکنم؟ اوه. من هیچی نمیدونم. چی بلدم باهاش مستقل شم؟ چطوری؟ چی جلومو گرفته؟ چی نیاز دارم؟

بعد میبینم در راستای این، هیچ کاری برای خودم نمیکنم. :) اینجا دردش بیشتر میشه.

و این دوره، دائما تکـرار میشه. نمیتونم بگم مرتب تکرار میشه، چون ممکنه طولانی باشه دورش یا کوتاه، ولی تکرار میشه.

بذارید بازم صحبت کنم.

دلم میخواست میتونستم یک هفته نه بیام سراغ گوشی و نه لب تاب، یا حداقل انلاین نشم، یا حداقل با کسی انلاین، صحبت نکنم. هیچکودوم ممکن نیست. و بازم نمیشه!

برگردیم یکم عقب تر، و متن رو اینطوری تموم کنیم که دوست داشتم بهت میگفتم دوستت دارم و ازت خوشم میاد، دوست داشتم دوست میبودیم، دوست داشتم من متعهدتر و بهتر میبودم، ولی زندگی من تا الان پر شکسته و من اونقدر خسته و ناامیدم، که نمیتونم عین این بمب انگیزه ها بگم الان درستش میکنم، چون اعتماد به منی که اینقد تعهد شکسته، واسم سخت ترین کارِ ممکنه!

 

++ آهنگی که حین نوشتن گوش میدادم :) (احساس میکردم کیفیتش بهتر باشه :/) Click

++ چقد خوب که وبلاگ هست که به هیچی فکر نکنم، و بنویسم. :) در عین حال فکر میکنم البته :))

++ چقد خوب که آهنگای زیبا هی پیدا میشن. چقد خوب که آدمو خوب میکنن، و آدم میگه شاید یه روزی تو شلوغی ِ شبِ شهری، دارم خوشحال اینو گوش میدم، یه نم بارونی هم میزنه و منم دارم قدم میزنم، لبخند رو لبمه و فکر میکنم تا حالا تونستم، و فکر میکنم چقدر خوشحالم. و به یه تویی که احتمال بیشتری داره فکر میکنم؟ در عجبم که چطور همیشه یه "تو" یه نقشی تو داستان داره :)

++ من برم کدای لعنتی ساختمان دادمو بزنم :)

++ خالم فردا دفاع دکتراشه. بگم دعا کنید؟ نمیدونم. دعا داره اصلا؟ اصلا نمیدونم دنبالش برم؟ نرم؟ ولی تنوع خوبیه دوست دارم برم، هرچند کار زیاد هست واسه انجام دادن، ولی دومین دفاعیه که میرم اند آی لایک دت :)

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۷
Mileva Marić

نظرات  (۹)

۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۶:۵۷ استیو ‌‌

در عجبم که چطور همیشه یه "تو" یه نقشی تو داستان داره :)

 

خدایا، من رفتم گریه کنم :/

پاسخ:
چراااا؟!؟
۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۸:۱۶ استیو ‌‌

هیچی، احساساتم جریحه‌دار شد =((

چقدر آدما بدن، اه، واااقعا خوشحالم که درون‌گرام و آرزو می‌کنم که حتی بیشتر درون‌گرا می‌بودم و حتی گاهی می‌گم کاشکی جامعه‌گریز بودم تا هیچ نیازی به تعامل داشتن با آدما و دیدن‌شون نداشتم. من از طرف اونا که اینستامینستاشون رو هی نشونتون می‌دادن و به هرشکلی حالتون رو بدتر کردن معذرت‌خواهی می‌کنم =(((

 

+راستی، شما جاوااسکریپت هم کار کردین؟ چه نرم افزاری رو براش پیشنهاد می‌کنین، که سبک هم باشه، و در حد نیاز ابتدایی منِ نوآموز؟ ویدیوی آموزشیِ خاصی رو پیشنهاد نمی‌کنین؟

پاسخ:
در راستای وجود و در عین حال عدم وجود تو؟
من خیلی بدم در واقع، من تحملم پائینه و نمیتونم با آدما کنار بیام و خیلی حساسم، البته این از اخلاقیات مزخرف اونی که می‌ره بیرون تا شوعاف کنه کم نمیکنه ها، ولی خب من می‌دونم که این مشکلو دارم :دی، و وقتی تنها میمونم زیاد و تو خونه بیشتر هم میشه :) 
من دوست داشتم یه غار داشتم، یه مدت میرفتم اونجا زندگی میکردم قشنگ :) 
اونا شعور عذرخواهی ندارن که، این آخر باری آورده بود فیلترای اسنپ چت رو رو من امتحان کنه، منم کلمو کردم تو دفترم اونم فک کنم بدش اومد رفت. :| ولی تهش اینطوری بودم که به درک که بدش اومد چیکار کنم حالا، تا ابد تحملت کنم :| 
ولی آره آدما بدن، و من چند وقت یکبار میرم رو موود ` آی هیت پیپللللللل`
میخواستم یه سخنرانی درازیم در راستای اینکه درونگرایی زیاد هم خوب نیست و اینا بدم دیدم ولش کن، خیلیم طولانی میشه، و احتمالا خودتون هم میدونین :دی 

+ نه، ولی جاوا یا جاوا اسکریپت؟ و اگر جاوا، چرا سی پلاس پلاس نه :دی
ولی نه نمی‌دونم واقعاً، اما میتونین از رفیق شفیق همیشگیتون، گوگل کمک بگیرید :) منم میتونم سرچ کنم ببینم به چه نتیجه ای می‌رسم :دی
نمی‌دونم جاوا اسکریپت کامپایل میشه یا نه، ولی همه اینارو میتونید آنلاینش رو پیدا کنید و دیگه سبک و راحته :دی
۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۹:۱۶ استیو ‌‌

در راستای وجود و در عین حال عدم وجود تو؟

نمی‌دونم منظور این جمله رو درست فهمیدم یا نه، ولی اگر درست گرفته باشم، دقیقا!

آخ، غار! خود خودشه، هعی... واقعا! مگه ملت چقدر حال بد آدم رو تحمل می‌کنن که آدم باید بیست‌چهاری همه رو تحمل کنه -_-

اییین‌قدر بدم می‌آد از اینا که هرچی می‌شه می‌آن فرو می‌کنن تو چشم ملت، واقعا اه -_- بابا زندگیتون رو نگه دارین واسه خودتون! خوشحالیای خاصتون رو هدیه بدین به مخاطب خاص‌تون، بابا این شبکه‌های اجتماعی مجازی همه چی رو نابود کردن...

درون‌گرایی از یه طرف بدبختیه، برون‌گرایی از یه طرف، اه!

 

+جاوااسکریپت. اوهوم، نهایتا از همون اوشون کمک گرفتم :دی حالا

پاسخ:
نمیدونم چرا احساس میکنم اگه همچین موجودی باشه تحمل همه چیز آسون تر میشه، ولی میدونم اینطوری نیست :دی یعنی همیشه صادق نیست!
اونام مارو تحمل میکنن خب. من بعضی موقعا مامانم کلی سرم غر میزنه که فکر کردی تو که به کسی کاری نداری فلانی؟ بهمانی؟
ظاهرا هرکسی ناخواسته و اینطوری که دست خودش نیست بقیه رو اذیت میکنه خودشم در عذابه!

نه برونگرایی زیاد و درونگرایی زیاد (که من یه مدت داشتم) جفتش خیلیییی بده. در کل ولی درونگرایی کیوت تره. :))))))) البته من این ترم دانش خانواده دارم که بحث میکنیم سر اینا، باورتون نمیشه چقدر همه بدشون میاد از درونگراها، اینقد که حاضر نیستن قبول کنن شاید خودشونم درونگران. تفکر جامعه خیلی منفیه هنوز :/


+اوشون همیشه خیلی داناست و همیشه هم حاضر به خدمته. کاش مارو به کار بگیره یه روزی :دی
۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۹:۳۵ استیو ‌‌

چی بگم. من لااقل سعی می‌کنم خودم و علایقم رو تحمیل نکنم به ملت. البته وقتی کسی خودش رو مشتاق نشون می‌ده فرق داره‌ها. می‌بینه البته واقعا مشتاق نیستن، فقط هیجان‌زده‌ان، هعی... :)))

 

آره واقعا، درون‌گرایی خیلی قشنگ‌تره به نظر من هم =/ همین‌قدری که الان نیاز به دیدن آدما دارم کلی عذابم می‌ده و آرزو می‌کنم تمااام نیازهایی که برای برطرف شدنشون به یه نفر دیگه نیاز دارن، از بیخ از بین برن =/

ملت بیمارن بابا =/

 

+انشااالله! ولی من همیشه دوست داشتم یه روزی تو مایکروسافت مشغول بشم :دیییی

پاسخ:
بحث تحمیل نیستا، قشنگ هرچیزی، حتی نفس کشیدن یکی می‌تونه آزار تلقی شه :/ :)

یه جمله ای بود تو اجتماعی دبستان، می‌گفت انسان موجودی اجتماعی است. خلاصه که لعنت به اجتماع و اجتماعی بودن!

جدی؟ من هدف خاصی ندارم هرکودوم بشه راضیم =))))) مهم زندگی و درآمد خوبه اول =)
۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۰:۱۹ استیو ‌‌

اونش دیگه تقصیر من نیست =/ دیگران هم می‌تونن نفس بکشن، من مشکلی ندارم، فقط تحمیل نکنن خودشونو خب!

 

بییش باد -_-

 

اوهوم، نمی‌دونم چرا یه دلبستگی خاصی به این لعنتی دارم :دی اون که بعله، ولی خب آرزو بر نوجوانان عیب نیست :دی

پاسخ:
:)))

عجب :) پس آرزو میکنم که برین مایکروسافت کار کنین =] در حد خفن :))
۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۲:۴۰ استیو ‌‌

ممنوون :دی منم گوگل‌تون رو به خاطر خواهم سپرد :)))

پاسخ:
:))))
البته گفتم که، من دلبستگی خاصی به چیزی ندارم :)

اهنگت خیلی قشنگ بود. مرسی

+ می فهمم چی میگی.

پاسخ:
قابلی نداشت :)
:))
۰۴ آبان ۹۹ ، ۰۰:۰۴ آ ى با کلاه

دلم می‌خواست می‌تونستم بهت این حس رو بدم که حتی اگر هم شکسته باشی، موفتیه و همه چیز بهتر می‌شه و همین که راجع به مشکلاتت می‌دونی، اولین قدم راه حل شدن و بهتر شدن همه چیز رو رفتی. اما فکر کنم باید یک کم بیشتر بشناسمت و ازت خبر داشته باشم که حرفم رو باور کنی.

به جاش، برات آهنگ می‌فرستم. امیدوارم که نشنیده باشیش و دوستش داشته باشیش.

http://s6.picofile.com/d/8260013968/0c0243fa-6957-49d6-a3f4-8fbd37aa1210/Tom_Odell_Heal.mp3

پاسخ:
آخه می‌دونی، مسئله صرف این نیست که من مشکلاتم رو بدونم یا قرار باشه بهتر بشه یا بدتر بشه و اینا، من از این همه شکست خسته ام. امیدوارم موقتی باشه، امیدوارم یه روزی خوشحال باشم از این شکستنا، و خوشحال باشم که بازم سعی کردم و همچنین خوشحال باشم که خودم موندم بعد این همه شکست! 
ولی من از خود این شکستا هم خیلی خستم. هنوز سنی ندارم واقعا، ولی همه اینا عین یه کوله پشتیه که من دارم حملش میکنم و همش به خودم میگم ببین؛ اینجا هم نتونستی، اینجام دوباره همون گند قبلی رو زدی! خب پس کی میخوای یاد بگیری؟ و هی اینطوری میشه و من هی از خودم ناامید میشم تا اینکه یه آدمی میاد و امیدوارم می‌کنه و میگه تو میتونی به این هزار و یک دلیلی که من ازت دیدم، چون این کارت فایده داشت و حالمو خوب می‌کنه. بعد خیلیییییییی وقتا، اون آدمه نمی‌مونه و می‌ره و دیگه کسی نیست که انرژی بده و منیم که تو این حرکت ضعیفم تنها! و هی خوب میشم، هی بد میشم، بعد میگم خب انرژی مثبتارو از خودت بگیر نه از بقیه، ولی همچین چیزی غیر ممکنه و کلا تو یه لوپ‌ اینطوری می‌چرخم. (میخواستم کامنت دراز تر نشه دیگه :دی)

با عرض تاسف(!) باید بگم شنیدمش. کلا خیلی آدم آهنگی‌ای‌ام =) البته انگلیسی بیشتر. ولی آره، دوستش دارم. مرسی از این کامنت **
۱۳ آبان ۹۹ ، ۰۱:۴۸ آ ى با کلاه

>>>><<<<

پاسخ:
این چیست آیا؟!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">