305 -
از همین تریبون میخوام اعلام کنم که کیوت خر است. چرا؟ چون اومده واسه خودش تابع درست کرده و تابعای خود زبان رو پاک کرده و کتابخونه هاشو البته -.- بعد تابعای خودشم نمیشه فهمید چطوری کار میکنن. یعنی میشه، ولی خب لعنتی میمردی بذاری تابعای زبان همشون بمونن؟ :|
این قسمت: با انسانی که کیوت بلد است، در ارتباط بمانید.
پی نوشت: میتونیم فکر کنیم اسبه، منم سوار کارم. هارهارهار :|
فحش اصلی البته مال اساتیدیه، که کارایی که باید رو بهمون یاد ندادن، بعد اینطوری ما موندیم تو گل :(
پی نوشت: شاید بگین چرا بهش نمیگیم کیوتی؟ چون کیو بزرگه و تی کوچیکه. البته هرکسی یه چیزی میگه (آیکون نیش باز :|)
از ادمایی که نفهمیدن چی گفتم معذرت میخوام ولی واقعا حرص دربیار بود :(
آقا من امروز یه حرکتی نزدیک به هدفی که خیلی وقت بود میخواستم و میخوام (!) بهش برسم زدم، و از فکر اینکه بشه، حقیقتا داشتم بال در میاوردم و ذوق مرگ شده بودم. در عین حال هم کلـــی استرس داشتم =)) البته حرکتای دیگه هم زده بودم ولی مثلا تهش به بن بست خورده بودم و نفهمیده بودم چی شده و چی میشه و چی باید بشه، این دفه خعلی منبع موثق بود! و مشخص :)
حالا که دارم پست میذارم، بذارین راجب یه موضوع دیگه هم صحبت کنم.
عرضم به حضورتون که من اخیرا خیلی استرسی بودم، و همش داشتم فکر میکنم خب چیکار کنم، چی بهتره، و یا اینقد کار میکردم تا بمیرم، یا افسردگی و استرس داشتم که نکنه این فایده نداشته باشه، نکنه اشتباه باشه، به دردم نخوره، اتلاف وقت باشه و فلان و بهمان. البته احتمالا اسمشو نشه افسردگی گذاشت ولی طی این قضیه اطرافیانم رو خل کردم.
ولی امروز یهو انگار به خودم اومدم، قرار نیست من آینده رو پیش بینی کنم دقیق و بگم آره این اتفاق قراره بیوفته، یا این کارو بکنم فلان میشه، فلان موضوع اینطوری اتفاق میوفته و اینا. در واقع زیادی فکر کردن به آینده، باعث شده بود که اینقد نگران باشم و نتونم هرکاری که انتخاب میکنم انجامش بدم رو درست انجام بدم. در نتیجه، آدم باید هر روز تلاششو بکنه و تو مسیری که دوست داره قدم بذاره، حتی اگه فکر کنه به دردشم نمیخوره. درحالیکه میخوره. یه روزی، یه جایی، این حرکتی که زدم، تلاشی که کردم، چیزی که خوندم و یا یادگرفتم، قراره به درد من بخوره و من اگه هی بشینم عقب و به هزارتا چیز فکر کنم، هیچی نمیشه. در نتیجه این افکار، اکنون حال بهتری بر ما گذراست :دی
امید است این حال تا ابد بر ما بگذرد :دی
و یه چیز دیگه اینکه، خیلی وقتا، یه چیزی به من ربطی نداره. اتفاق افتادنش نه جا رو برای من تنگ میکنه و نه چیزی برای من به ارمغان میاره. پس قرار نیست بابتش خوشحال یا ناراحت شم. درسته؟ تا اینجاش خیلی منطقی بود. بخش عجیبش اینه که این اتفاقِ بی ربط به من، ذهن منو درگیر میکنه. چرا واقعا؟ این اشتباهه. نباید برام مهم باشه. و باید اینو یاد بگیرم، چون مغزم رو در جاهای دیگه نیاز دارم :| (بله خیلی خفنم اصلا :|:/)
تا بلاهای کدی دیگر و منِ جو گیرِ دیگر، بدرود :)))
😂هیچوقت خوشم نیومده از کیوتی و حتی اون ترمی که مرسوم بود با کیوتی پروژه ی ap بزنیم،من با unity زدم.برات ارزوی موفقیت و بهروزی دارم بااین پلتفرم