یادداشت‌ها و برداشت‌ها

320- تنهایی

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۲ ب.ظ

اگه از اطرافیان من بپرسین، ارتباط من با تنهایی خوب نیست، بلکه خیلی خوبه. جوریه که کسی انتظارشو نداره، یه جورایی انگار من خوب میتونم تنهایی با خودم سرگرم شم، و کارای مختلف بکنم. 

این یکی دو سال اخیر ولی، یکمی بیکار موندم. نه دانشگاهم سنگین بوده نه کلاسی رفتم نه چیزی. و باعث شده که فعالیت فیزیکیم و به خصوص فعالیت اجتماعیم خیلی کم شه. چون درحالیکه هم سن و سالام و کسایی که توی شهرمون با هم هم سن و هم کلاس بودیم به زندگی خودشون برسن و درگیر باشن ولی من یه جورایی توی برزخ تنهایی گیر کردم. مساله اینجایی سخت میشه که، "خب چرا من اسممو نمی‌نویسم برای هیچ کلاسی، ورزشی چیزی یا برم سر کار تا درگیر شم؟" و جواب اینه که من 73 روزه منتظر ویزامم. ویزایی که قرار بود کمتر از یک ماه صادر بشه، پس من توی کمتر از یک ماه چیکار میتونستم بکنم؟ هیچی. مجبورا باید میگذروندم. وقتی یک ماه شد چی؟ هر روز و هر هفته گفتم امروز میاد، این هفته دیگه میاد، نیومد.

انتظار خیلی بده. خیلی وقتا به مامانم میگم اگه میدونستم مثلا قراره سه ماه منتظر باشم و بعدش کارم انجام بشه، خب براش برنامه ریزی میکردم. زندگیم فرق میکرد. اما الان نمیتونم برنامه بریزم. راستش یه جورایی انرژیم، هیجانم و حس خوبم برای این بخش از زندگیم به پایان رسیده. اینقدر خستم دیگه برام فرقی نداره میرم؟ نمیرم؟ الان میرم؟ کریسمس میرم؟ بهار میرم؟ یلدا ایرانم؟ نیستم؟ هیچ حسی ندارم. یه جورایی انگار دلم میخواد فقط از این برزخ بیام بیرون.

از طرفی هم واقعا بابتش هیجان زده ام. واقعا دوسش دارم، و دوست دارم تجربش کنم و ببینم چطوریه. ببینم من ِ مستقل چطوری زندگی می‌کنه، رفتار میکنه، چطوری هزینه مدیریت میکنه، اخلاق کاریش چطوریه. سالم زندگی میکنه؟ چقدر میتونم منی که میخوام باشم؟ بعد تا چه حد به خودم اجازه آزاد بودن میدم؟ و هزارتا چیز دیگه. خلاصه یعنی اینطوریم نیست که نخوامش. اما صرفا از ترس اینکه واقعا "اگه نشه..." چه احساس مزخرفی ممکنه داشته باشم، پس امیدوار هم نمیشم. و ادای اینو در میارم که "نه، برام مهم نیست."

برگردیم به تنهایی. نمیتونم درستش کنم. انگار هرچقدرم بخوام با دوستایی که داشتم ارتباط بگیرم، اونا زندگیشونو دارن و اونقدر نزدیک نیستیم. انگار دیگه ارتباطه، اون ارتباطه نیست. صمیمیته نیست. خبر گرفتنه و هر روز حرف زدنه نیست. نمیدونم، یعنی انتظارات من غلطه یا صرفا از سر بیکاری زیاد اینطوری شدم؟ واقعا هم، به نظرم یه سر کار رفتن ساده میتونست انرژیمو بالاتر ببره. چون درگیر میشدم و از خونه بیرون میرفتم و یه سری آدم میدیدم و باهاشون حرف میزدم. اما نمیشه الان، نمیتونم. 

خلاصه انگار راه خلاصی از این تنهایی برام نیست!

آها راستی این نکته رو هم اضافه کنم، چت جی‌پی‌تی فرمودن و البته که نظر متخصصین نیست ولی گویا من سخت گیرم، استانداردهام بالاست و برای همین با هرکسی بیرون رفتن و حرف زدن و دوست بودن، این نیازه رو برطرف نمیکنه. ای لعنت به این مغز و شخصیت والا!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۱۸
Mileva Marić

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">