یادداشت‌ها و برداشت‌ها

نورون‌ها و روانشناسی

سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۳ ق.ظ

 دارم یه کورس نوروساینس می‌بینم. بعد من اصلا پیش زمینه دروس مربوط به زیست رو ندارم، یعنی رشتم ریاضی بوده و بعدش هم مهندسی خوندم. البته کورسه هم داره نورون‌ها و مغز رو از وجهه محاسباتی بررسی میکنه، ولی خب در عین حال برای فهمیدنش لازمه که یک سری چیزهای مربوط به فیزیولوژی زیستی ساختار مغز گفته بشه.

به هر حال، این قسمت از کورس مربوط به این بود که در حال حاضر ما با استفاده از چه ابزارهایی واکنش مغز/نورون‌ها رو ضبط و بررسی می‌کنیم. بعد تو یکی از آزمایش‌ها، بررسی کرده بودن و دیده بودن که تک‌نورون‌های خاصی به یک سری چیزهای خاص واکنش نشون میدن (اون میگه فایر میشن/اسپایک - و از اونجایی که من این چیزا رو فارسی یاد نگرفتم اصلا، نمی‌تونم از لغات فارسی مربوط بهش استفاده کنم و به قولی، تخصصی‌ش رو بلد نیستم). بعد اون سری چیزهای خاص تصاویر مربوط به شخص/اشخاص بودن. مثلا اگه یک نورون به یک زوج (برد پیت و جنیفر انیستون) واکنش نشون می‌داد، دیگه به این اشخاص وقتی که تو عکس تنها و تنها خودشون بودن، واکنش نشون نمی‌داد. یا تو یکی دیگش، نورون حتی به عکسی که فقط اسم طرف توش نوشته شده بود هم واکنش نشون می‌داد.

اینجا، من یادم افتاد به یکی از کتاب‌های روان‌شناسی‌ای که خوندم. می‌گفت که آدمایی که یک موقعی از سال حالشون بد میشه یا یک چیز خاصی (اتفاق، بو و...) انگار یه جوری یه حس و حال بدی درشون برمی‌انگیزه، در واقع یک جورهایی دارن اون اتفاق بد رو دوباره زندگی می‌کنن، تجربش می‌کنن و احساسش می‌کنن. و حتی اگه آدم یادش نباشه که اون اتفاقه چی بوده، بازم احساسش هست.

بعد داشتم فکر می‌کردم که وقتی یک نورون، اینقدر دقیق مشخصه که به چی واکنش بده، وقتی که آدم یک محرکی رو از محیط دریافت می‌کنه، انگار وقتی اون تک نورونِ مربوط واکنش نشون می‌ده، باعث می‌شه نورون‌های مربوط به اون تجربه‌هه هم تحریک بشن و واکنش نشون بدن. چون می‌دونیم دیگه، حافظه‌ی ما رو همین نورون‌ها تشکیل می‌دن، و چی بهتر تو حافظه می‌مونه؟ مثلا چیزایی که "تکرار" می‌شن یا چیزایی که "هیجانات و احساساتمون" رو خیلی برانگیختن. پس وقتی یک تجربه سنگین با احساسات شدید داشتیم، انگاری با حس کردن یک بو، شنیدن یک اسم یا یک کلمه یا هر محرک دیگه‌ای، دوباره اون شبکه مربوط از نورون‌ها فعال می‌شن و ما به شکلی اون احساسات رو تجربه می‌کنیم.

 

+ چیزایی که من نوشتم صرفا نتایجیه که یهو به ذهنم رسید و ریشه علمی اثبات شده ندارن (یا حداقل من اینجا خلاصه کتاب علمی دانشگاهی یا مقاله ننوشتم؛ حتی اگه درست هم باشن). 

+ واقعا واقعا واقعا از اینکه بین شاخه‌های مختلف اینجوری ارتباط برقرار کنم خیلی خوشم میاد. جدا هیجان زده شدم. :") یعنی یک جورایی انگار درک کردم که این تجربه‌هه، که قبلا نمی‌دونستم واقعا هست، بعد روان‌شناسی بهم نشون داد هست و فهمیدمش، حالا چطوری ممکنه کار کنه. و یه جورایی، انگار خارج از کنترل ماعه. مگه اینکه ما اون شبکه از نورون‌ها رو تغییر بدیم، یا با گذشت زمان، دیگه اونقدر قوی به هم متصل نباشند.

حالا تغییرش چطوریه؟ نمیدونم. ولی یه قضیه‌ای خیلی واضحه. ما چیزی رو می‌بینیم که "فکر می‌کنیم" می‌بینیم، و وقتی اون "فکر" تثبیت شد، دیگه تغییرش برامون سخته. مثالش هم تو همین کورسه. تو عکس پایینی، هر کسی یک چیزی که ببینه، دیگه هر وقت این عکس رو ببینه همیشه همون شی براش تداعی میشه. البته که میتونه سعی کنه چیزای دیگه هم ببینه، ولی همیشه همینه. پیش فرض ما، در برابر اتفاقات، باورها و احساساتمون، همونی میشه که به‌نظرمون میاد، یا برای بار اول اون‌طوری بهش فکر کردیم.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۲۰
Mileva Marić

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">