نمیدونم...!
هنوز هیچی نگذشته و من دلتنگ روزمرگی شدم... دلتنگ اینکه بدونم میخوام دقیقا چیکار کنم ولی الان نمیتونم تصمیم بگیرم. ناراحت هم نیستم. دو سه هفته کمه برای عادت کردن ِ من به چیزی که باید باشه. چون هنوز نمیدونم چی باید باشه. بهرحال پیش میره و منم تا الان از نتیجه ناراحت نبودم و تمام تلاشم رو کردم که خودم رو برسونم... ولی دلتنگ روزمرگی ام. دلم میخواد کتاب بخونم. فیلم ببینم... ولی گاهی اوقات ذهنم اونقدر خسته میشه که با خودم میگم این درس خوندنه برای ِ چی بود...؟ الان تو دوسش داری؟ نداری؟ تمام تحلیلا از بین رفته. اینجا فقط یه هدف تو نظرته و همه سعیتو میکنی که به اون هدف دست پیدا میکنی. همه ی سعیتو میکنی که از چیزی عقب نمونی مبادا جا بمونی... نمیدونم میتونم یکسال دووم بیارم؟ ذهنم و دلم همصدا میگن البته که میتونی! اما من دلتنگم :)
ترسم ازینه که یهو وارد ِ یه زندگی ِ تکراری ِ کسل کننده شم و روند ِ زندگی منو بگیره و ببره و این چه درد ِ غم انگیزیه... :)