یادداشت‌ها و برداشت‌ها

یه احساس فیک بودن عجیب و بدی نسبت به همه چیز دارم! حتی به کتاب خوندن!

این روزا، هیچکودوم مثل روز قبل نیستن. همه چیز اونجور که فکر میکنیم تکرار نیست... 

من مثل یه دردمندم که سعی میکنم ساختمون هایی که خراب شدن رو دوباره بسازم، چون لازمشون دارم و این وسط، دست میبرم به خراب کردن ساختمان هایی ک لازم نیستن! تا بتونم از مصالحشون برای دیگر ساختمانها استفاده کنم! 

دردمندم، چون دنبال چیزی میگردم که نیست. دنبال یه گوش شنوای با حوصله ی ... با کلی ویژگی هایی که خب به نظر میرسه پیدا نخواهد شد. ولی من امیدوارم. احساس میکنم پیدا میشه... :))

امروز داشتم به خودم میگفتم: «من نباید قدم جلوبذارم اگ کسی منو خواست میاد!» و میدونید چیه؟! حتی این قضیه هم کار نمیکنه و حتا کسایی که خودشون خواستن باشن هم معلوم نیست چشون میشه و میذارن میرن. خواستم به خودم بگم پس نباید به کسی اعتماد کرد، دیدم نمیشه. من تمایل دارم به اشتراک گذاری عمیق تفکرات و تنهایی درونم، ولی نباید! چون این سری چیزا انگاری که شاید برای منن، فقط من. عین همون قضیه که میگه شاید هیچکس لیاقت این درد رو نداره...!

خیلی دوست داشتم این حجم از غمگینی بعد از ظهرم تبدیل به یه متن ادبی زیبا بشه، امکانات نذاشت ولی :) 

(میشه هنوز همونقدر خوب باشی و بقیه فقط حرفشو بزنن و در واقع تورو نفهمن؟ میدونم تو همیشه تو ذهنم یه بتی که مثل فرشته میمونه، اما تو خوب باش... و خوب بمون! این ویژگی ثابت توعه... :) من دران نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم... به باده چه حاجت، که مست روی تو باشم...؟!)

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۱۰
Mileva Marić