1984
پیشاپیش، به نظرم پست ِ بی خودی است. ولی لازم میبینم انتشارش دهم، که باشد.
اولاً؛ موضوع کتاب را درست کردم، نه چون بگویم میخوانم. که گه گاهی بنویسم از کتابهایی که میخوانم، از برای خودم و شاید شما که استفاده ای ببرید چرا که گاها خواندن برخی کتابها شور و شوقی در آدمی برمی انگیزاند. و علاوه بر آن دیدگاهم در زمان حال برای آینده ام؛ و دیدن آنچه خوانده و آنچه یادگرفته یا نگرفته ام. در کل هدفی که دنبال میشود بیشتر خودمم.
خیلی هاتان (!!) این کتاب را ورق به ورق خوانده اید. اما بگذارید بگویم. کتابی بی نظیر است. نویسنده، خارج از بحث اجتماعی و سیاسی داستان واقعا در رمان نویسی استاد است و میداند چطور شگفت زده تان کند که تصمیم بگیرید یکی دو بعد از ظهر را به خواندن صد و خورده ای صفحه اش اختصاص دهید.
جو در دوران داستان، خفقان آور است. هیچ تکه ای از کتاب ننوشتم که بخواهم یادداشت کنم. قبلا خوره ی جمع آوری تکه کتاب داشتم ولی الان بیشتر داستان به چشمم می آید تا جملات! از جو داستان میگفتم، از خفقان آوری اش. از اینکه حتی افکار هم کنترل میشوند و آزادی و زندگی ندارند... اینکه خوراک درست حسابی ندارند و حزب گذشته و تاریخ را هم به آتش میکشد و هربار تغییرش میدهد تا مردم را کنترل کنند. و طبقه ی کارگر حیواناتی محسوب میشوند که تولید مثل میکنند و اصلا اهمیتی ندارند. افکار، رفتار، دزدی ها و خلاف های آنها اصلا کنترل نمیشود و به حال خود رها شده اند. البته عضو حزب شدن و استخدام وزارت خانه ها شدن حاوی ِ سری آزمون هاییست و محدودیتی برای شرکت کنندگان وجود ندارد.
اسمیت دست به تغییر میزند، عاشق میشود و میخواهد انقلاب کند. معتقد است اگر کسانی بتوانند کاری کنند، طبقه کارگرند. قدرت دارند. ولی؟ آنقدر زجر میکشد تا او هم باور های احمقانه ی حزب را پذیرا میشود :) بالاخره او هم میگوید: دو دو تا، پنج تا میشود. :))
من نمیخواهم از تشابهات با هزاران هزار اجتماعات بنویسم. ولی اگر چشم و گوشتان باز باشد میبینید. باورهای کتاب را مسخره ساخته اند تا فهمش راحت باشد اما کمی تفکر لامپی درون آدم روشن میکند که خودمان هم نادانسته، چندان کمی نداریم!
((:
یحتمل کتاب ِ بعدی ای که سراغش میروم، جز از کل است. همزمان دارم تئوری انتخاب را هم میخوانم. شاید از بخش های مختلفش پست هایی بگذارم. فقط یک سری توضیحات، به زیبایی میتواند انسان را روشن سازد. به تازگی فهمیدم. مفاهیم ادبیات را که یاد میگرفتم، هرگز گمان نمیکردم شعرخواندن برایم ساده و روان و لذت بخش شود. ولی شد! و از این طریق فهمیدم خیلی از سادگی هایی که به ظاهر بی ربط می آیند، بسی کمک کننده اند :)