لجبازی :)))
مامان برای ماشینش یه قانون گذاشته، بدین ترتیب که بین من و پویا هرکسی که زودتر بیاد، جلو میشینه. خب این قانون رو گذاشته که ما زود بیایم. امروز پویا دویید اومد و میخواست جلو بشینه، من نذاشتم. چون حق ِ من بود که جلو بشینم! و قبول نکردن، منم کوتاه نیومدم کیف و کتابمو گذاشتم و پیاده برگشتم! بحث اینه که چقدر لجبازی کیف میده، مخصوصا اینکه کل راه پدر گرام منو با ماشین همراهی میکردن! :)))
دوم اینکه تو راه فکر کردم که شاید طرحواره استحقاق همیشه چیز ِ بدی نیست و اتفاقا شاید یه جاهایی هم خوب باشه که فکرکنی حقت بیشتر از این حرفهاست و براش تلاش کنی و این حرفها! چون اینجوری که مشخصه میتونیم با طرحواره ها آدما رو دسته بندی کنیم و فکرنمیکنم کسی باشه که طرحواره ای نداشته باشه! مگه اینکه من کلی کتاب بخونم و بشینم ببینم میشه یه بچه رو سالم بزرگ کرد یا نه!
به هرحال، به نظرم گه گاهی خوبه لجباز بود، و کنار نیومد با همه قضایا، گاهی نباید همه چی به خوشی و خوبی تموم بشه! باید به خوشی تر و خوبی تر تموم بشه حتی :) به دست ِ خودمون!
+ اینقدر به این مدل پستا حس ِ بدی دارم! انگار همه چیز باید فلسفی و روانشناسی باشه!