dear me...
ای من! بگذار یک سری چیزها را برایت مشخص کنم. تو زندگی را گاهی ساده میگیری و فراموش میکنی که به دنبال چه ها هستی و چه ها باید انجام دهی. تو فرصت ها را از دست میدهی و فکر میکنی گونی های فرصت پشت ِ در است، درست مثل قماربازهای خوش شانسی که پول ها را یکی یکی پرتاب میکنند، همان صحنه ی تکراری. درست است، تو یک عمر فرصت داری اما زمان مثل پول نیست. اصلا مساله قیاس این دو نیست میدانی؟ ذهنت را متمرکز کن. زمان هرچیزی را تشخیص بده و مرگ ِ من، سعی کن فراموش نکنی این مساله را. خب؟ خب. همه ی حرفهای همیشگی را هر روز ِ خدا تکرار کن اصلا، مشکل چیست؟
به قول مامان، آدم باید به خودش متعهد باشد. توام باید بگذری ازین چیزها. من که دیده ام میتوانی! پس ول کن این چسبیدنت به این خواب ِ لذت بخش در تخت ِ لعنتی ات زیر ِ دو پتو را! آفرین فرزندم. این هفت و چهل و پنج دقیقه ی سوم ِ آبان ماه ِ نود و هفت. :)