از همون چیزای همیشه دیگه! مگه من چی مینویسم؟ :/
تایپ، پاک... تایپ! پاک... یا شایدم تایپ تایپ تایپ و بعدش؟... پاک! نمیدونم چرا منم این بیماری رو گرفتم. دارم به خودم میقبولونم اینجوری بودنو، کم حرف بودنو. چرا؟ به درک اصلا دلیلش مهم نیست؛ فقط الان رو مخم بودم، خودم رو مخ مخ خودم! اه. :// -___-
امروز یکی از بچهها بهم گفت پریسا، مرسی که هستی، دوست دارم! بعد من اولش نمیدونم چم شد، شک کردم! گفتم چی؟ دوباره تکرار کرد! گفتم چرا؟ گفت چون تو این دو سال من همش با کسایی بودم که اونا میخواستن حرف بزنن و بالاخره منم یکی رو پیدا کردم که بتونم باهاش حرف بزنم و بعد من بهش گفتم اتفاقا منم خیلی حرف میزنم و نمیذارم طرف مقابلم حرف بزنه! بعد گفت نه خوبی! من خیلی باهات راحتم! الان دارم فکر میکنم کی اینجوری شدیم؟ من اول حرف میزدم؟ چیشد؟ فقط یادمه آهنگای مشترک گوش میدادیم؟ یادمه آخرای پارسال همین آدم بود که باهام میومد که عین احمقا الکی! برم پایین آب بخورم که چی؟ اونو ببینم! و چقدر زندگی این ادم پیچیدس! انی وی، یه اثبات خوبی برای چند تا چیز برام بود، یکی اینکه من اگه طرف مقابلم همش حرف بزنه سکوت میکنم، و یا میذارم حرف بزنه، ولی بهرحال وقتی حرف نزنه و رابطه رو بخام خودم حرف میزنم :دی، و اثبات دوم، فک میکردم ازین آدمای خاله زنکی شدم که همه چیزو به همه میگم، ولی نشدم! :))
این بود انرجی مثبت امروز+ آره من هنوزم میتونم حیدرو بخندونم! حتی وقتی هر روز در حالت بی اعصاب و غمگین و چومچششده بیاد مد! و حتی اگه باهم خیلی حرف نزنیم :) و حتی اگه اون با من حرف نزنه :|