یادداشت‌ها و برداشت‌ها

Run

آدم یه وقتا گم میشه بین مکان و زمان و آدما! یه مسیر ِ بسته ی مستطیل شکل یا دایره شکل رو هی طی میکنه. میره بیرون و برمیگرده خونه! خودشم نمیدونه چطوری میتونه غلبه کنه بر این همه ترس و استرسی که قبلا داشت! اصلا چی باعث این قدرت ِ من و توی ِ آدم میشه؟ قبلن میگفتم که تنها نمیتونم برم کافه! حالا نگران نبودم ک اگه طرف مقابلمم نیومد، من میرم و تنها میشینم تو! میترسیدم از چند بار ی جا رو رفتن و بقیه بهم نگا کنن بگن وات د ..؟ حالا؟ اصلا ببین، مگه مردم چی میخوان بگن پشت ِ من و تو؟ شاید ما دچار یه جور خود مهم پنداری هستیم! که آدما براشون مهمه من و تو چی و چه رنگی پوشیدیم! انگار براشون مهمه عینکمون بهمون میاد یا نه! مهمه براشون؟ اصلا برای خود ِ تو مهمه که من چی بپوشم و هزار بار یه خیابون رو ب مانند بی هدف طوری طی کنم؟ چرا میگم بی هدف طوری؟ خب آخه به نظر من پشت ِ هر چیز ِ بی هدفی هم هدفه! حتی میتونه هدفت بی هدف بودن باشه.. دقیقا مثل همون چیزی که همیشه میگیم... چی بود؟ آهان! حتی تو بی نظمی هام یه نظم خاصه! نیست مگه؟ اون نقاشیارو دیدی؟ انگار نقاشه رنگارو پرت کرده به بوم و کلی هم پول میگیره؟ خب من واقعا اونقدام خوب نیستم که بدونم دقیقا چیکار میکنه و پشتش چه هدفیه و چه مفهومی، ولی باور کنی یا نه اون رنگام با هدف میچسبن به بوم و یه نظم خاصی تو بی نظمیشون بوجود میارن! 

+ نمیدونم چرا اینو نوشتم!!

+ عکس هم جهت تلطیف فضا اصلا :)

+ میشه خاموش دنبال نکنین؟ عصن دنبال نکنین، خصوصی دنبال کنین، ولی خاموش نه! عصبی میشم! یا حداقل بیاین بگین کی این! مگه اینکه آدم آشنایین بخواین من ندونم! خب ببین یو، خواهشاً مخفی طوری دنبالم نکن. چون نمیخوام! دیس ایز مای فضای مجازی اند آی وانا بی فیری! :) یا عصن دنبال کنین! فقط عواقب پای خودتون و خاموش هم نه! :) و بدون قضاوت و به خود گیری! 

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۱:۳۴
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۰
Mileva Marić

هیچوقت ندونستی!

هیچوقت نفهمیدی، چطور دوستت دارم؟ 

راست میگی از اتفاق، تقصیر منه!

هربار تا آخرین حد توانم

از جام چشمانت

نوشیدم و مست شدم...

و تو، خوب شدی و به جهانی رسیدی 

و منِ مست، غیب ماندم پشت جهانت...

هربار! 

پی نوشت: خدا ببخشه منو بابت دیرشدن! ولی زشت بود دعوت رو‌ایگنور کنیم :)

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۳۴
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۰
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۸
Mileva Marić

آقا من کتاب شاهنشاهی رو دیدم، کپشن رو خوندم ک ببینم چیه و اینا.. بعدش خوابیدم. منظورم اینه که خب نه دقیقا بعدش، ولی خب وقتی خوابیدم خواب دیدم که تو کشور یه پسره ای توبالکن رو کشتنش. دلیلش چی بوده؟ دلیلش این بوده که داشته کتاب شاهنشاهی رو میخونده!!

اون از فضای مجازی

اون از مملکت و جامعه و امنیت

واقعا آدم دیگه نمیدونه چیکار کنه :|||

حالا باز من خیلی حساس نیستم. اونا که حساسن چیکار میکنن ناموسا؟ :||

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۳۶
Mileva Marić

دارم فکر میکنم جدا از اینکه لغت جذابیه؛ اسم خوبیه واسه اینکه خودتو صدا کنی و با خودت باهاش حرف بزنی. یه جور آزادی و فهم با هم بهت میده...

پ.ن: فقط به صورت توهین نباید تلفظ شه مثلا 

چرا همه پستام با دارم فکر میکنم شروع میشن واقعن؟

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۰
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۲
Mileva Marić

نشسته ام، جلویم کتاب باز است و میخوانمش، طرف چپم، دوسومش کمد است و روی درهای کمد آینه هایی که هر وقت درشان نگاه میکنم خودم را میبینم که موهایم دقیقا عین انیشتین است! هر روز صبح.. و طرف راستم تماما پنجره است. نور می‌آید و هوای درون اتاق را زنده می‌کند... ازینجا٬ آسمان هم پیداست. و گل‌ها.. گل‌های رنگ به رنگ!

داشتم کتاب را میخواندم.. چه میگفت؟ از گل ارغوان! دقیقا نمی‌دانم که طرح گل ارغوان را می‌گفت٬ روی پردشان یا خود گل ارغوان را؛ اما داشتم فکر میکردم به خانه‌ای که دوست دارم و بی شک همه جا از برگ گل و گیاه٬ سبز است! بگذریم از تمام لاکچری‌های ذهنی پیانو و یک پنجره به روی کل شهر و اتاقی برای کتاب و کتابخوانه به جدا..

نه اصلا شاید خانه ای که من دوست دارم یک خانه چهل متری کوچک است که به خاطر گل‌هایش پرطراوت است... و احتمالا اپارتمانی است! ولی چه اپارتمانی؟ که هرکس وارد میشود از فضایش٬ تعجب می‌کند! و دقیقا در جایی که کتاب میخوانم٬ روی میزم٬ سبز است که به دور پنجره چسبیده و هر روز خدا به من انرژی می‌بخشد! و میتوانم نفس بکشم آنجا٬ من! با تمام چیزهای حیاتی لازمه...

یا اینکه نه٬ چه اصراری بر وجود میز است؟ کنار پنجره‌ی سفید ِ درور سبز٬ یک جایی برای نشستن هست... آنجا کتاب میخوانم؛ پشت میز٬ درس :) 

(تمام خیالات در ۵ثانیه!) و در نهایت به این نتیجه رسیدم که حالا که نمیتوانم به آنچه که میخواهم برسم٬ پس چرا نباید حداقل بتوانم آن را بکشم؟ کااااش آنقدر می‌توانستم خوب بکشم٬ که میتوانستم خیالاتم را رسم کنم )): 

پ.ن: گریه هم بر هردرد بی درمان دواست٬ ولی غیرازاینه که گریه کردنم هنره؟!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۷
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۴
Mileva Marić