یادداشت‌ها و برداشت‌ها

دلم میخواد کامنت ها رو ببندم. اما به علت اعتراضات قبلی، بیخیال میشم. بیا فرض کنیم کامنتا بستست. و بیا از مرزای خودمون رد شیم واسه نوشتن و نترسیم و نخوایم رمز بذاریم. هرچند، وقتی کامپیوتر باشی، سخت میشه. ولی خب. بیا فرض کنیم!

شاید باورت نشه، همین الان یادم رفت چی میخواستم بنویسم. این اتفاق خیلی وقتا برای من میوفته و فکرمیکنم برای تو هم همین طور. 

تو کیه؟ نمیدونم. اینجا، تو منه. تو یه آدم ِ فرضیه. آدمیه که خود ِ آدمه و دوست آدمه و فرقی نداره چقدر وقته باهاش حرف نزدی، بازم باهاش راحتی و حرفارو بهش میزنی. من بارها سعی کردم واست اسم بذارم. نشد. اسمت ثابت نموند. واسه همین بیا این قرتی بازیارو بیخیال شیم. واقعا که نمیتونم بیام پی ویت و اسمتو مخفف کنم و صدات بزنم و توام جوابمو بدی! پس مهم نیست.

دلم دبیر تاریخ سال یازدهممو میخواد که بیاد و توضیح بده و نظرشو راجب اتفاقات اخیر بگه. اون که میگفت میتونستم شفاف تر ببینم. بهتر درک کنم و بیشتر بفهمم. بعد گفتم شاید منم با بیشتر خوندن تو چونان حوزه هایی، بیشتر بفهمم. نسبت به خودم البته. اینکه شعارا تکرارین جالبه. ولی برعکس اون شعار ِ محکم ِ "مرگ بر آمریکا!" که بر تن من موی را سیخ میکند، اینا نمیکند. اینا جالبن :) هیچ وقت درک نمیکنم چرا با ملت بدیم. حالا اونا باهامون بدن، باشه این فرض اونا، مام بد ِ متقابل باشیم؟ :| حداقل مرگ برمون نمیفرستن. حداقل میدونن مرگ برمون، ینی مرگ بر خودشون. درک نمیکنم خلاصه. تو درک میکنی؟

دلم برا همه چیز میسوزه، اما در توانم نیست در حد بقیه واکنش نشون بدم. دست خودم نیست، هیچوقت اینطوری نبودم. تو که نمیخوای سرزنشم کنی؟

نمیخوام بگم. بیا فک کنیم خواننده نداریم. اون وقت اینجا میشه همون دفتر خاطراتی که بیشتر توش مینویسم. پس باید بتونم توش از چیزایی که به نظرم پیشرفت خودم بوده بگم و قضاوت نشم و از طرفی فکر نکنم، ینی من که نه، ناخودآگاهم فکرنکنه چون یه چیزیو گفتم، بهش رسیدم و یهو اون قابلیت بپره. به هرحال، یــه طورایی، شاید بشه گفت کتاب خوندنه داره میشه عادتم اگه خداوندگار قبول کنه :| دوست دارم. مثلا ظهرا قبل خواب به جای گوشی :) عین بچگیام :))

کد زدنم همینطور البته. امروز رسیدم خونه اعصابم خورد بود و بعدش گفتم خب بشینم دوتا کد اکسپت کنم حالم خوب شه :| هرچند، نکردم. ولی خب همین خطور کردن فکرش به ذهنمم جالب بود برام.

عقاید بچه های ورودیمون زیادی فرق داره باهام. اذیتم. ولی تو بقیه ورودیا اینطوری نیست. مامان میگه چون اونا تازه از اجتماع بستشون اومدن بیرون و فلان (اجتماع بسته، منظور از بسته بودن اجتماع اونا نیست. منظور از کم بودن ارتباطات و اطرافیانشونه! و کم بودن اطلاعاتشون و عدم توانایی مقایسه و تصمیم گیری. احتمالا؛ شاید.). من؟ نمیدونم. میدونم توام نمیدونی. کلا مهم نیست اصلا. من خودم میمونم :| 

از این لحاظ البته، از بقیه لحاظا فقط "امیدوارم"؛ از یه سری لحاظام خوبه که شبیه دوستای الانم بشم.

دیشب احساس میکردم از همه متنفرم. احتمالا چون شب سختی بوده. به هرحال احساس میکردم از همه متنفرم!

یه دوست تو دانشگاه پیدا کردم روزای اول، اولش راضی نبودم. بعدترش مهربونیش ثابت شد. سادگیش، خودش بودن و اون حجم از خوب بودن! یه طوری که انگار از خودت میپرسیدی واقعا هستن هنوز؟ همچین ادمایی هستن؟!! و بود. و بعدترش، شد بالاترین نمره ورودی تو یه درس سخت، و الان، شده کسی که وقتی میاد صداش میزنن که ازش سوال بپرسن. خیلی بچه خوبیه. وسطای ترم داشتم فکر میکردم تابستون داشتم میگفتم کاش دقیقا همچین دوستی گیرم بیاد و از قضا سر راهم قرار گرفت :)

از بعد امتحان مبانی کامپیوتر، مغزم هی داره باگای کدایی که نوشتمو پیدا میکنه. لعنتی چرا اینقد اسلویی؟ :|

خب بسه. بریم گسسته بخونیم *___* ای جیـگر :) *_____*

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۳
Mileva Marić

امروز هرس ِ نسیم مرعشی را تمام کردم. بالاخره. وسط امتحانات لعنتی ام و کدهای نزده ام. 

آخ یوما. آخ. تو که دل مویه بردی با این رمانت. روایت تلخی که میگه جنگ چه بلایی سر همه چیز، حتی ساده تریناشون میاره. نمیدونم. من هیچوقت تو این کار خوب نبودم. به هرحال؛ بعد بلند شدم بروم کتاب را پس دهم، رو در و دیوار کتابخونه پرده سیاه زده بودن ایران تسلیت. غم رو دلمون آوارتر شد باز. تو راه یکی داشت حیاطشو میشست... میخواستم دم در خونشون بگم: این حجم از آب ریختنت که کوچه رو هم شسته (هم تو رفتم کوچه خیس بود، و تا برگشتمم داشت آب میریخت :|) نشون میده تو هیچیم که نباشی غیر مستقیم قاتلی. قاتل اون کوآلاهای قشنگ ِ نازنین. از بین برنده گونه های حیوانات و گیاهان. بدبخت ِ بیچاره. عصبی بودم. نگفتم. چقد باید طول بکشه تا یاد بگیرم بگم؟ لعنت!

اتاقمو که عوض کردم بسی خشنودم. یه دیوار کلا پنجرست و امروز از زیر پتو ریختن سرماریزه‌ها رو تماشا میکردم. واسه چند لحظه خوب بود تا اینکه گوشی رو روشن کردم. اِی... عِی! هعی! چی بگه آدم. ولی دو روز دیگه خودمم تو اتوبوس دارم میرم دانشگاه معلوم نیست زنده برگردم. یکی از دوستای دانشگاهم تو کانالش نوشته: "ناراحت نباشین فردا روز ِ بهتریه. البته نسبت به پس فردا :|" . دیگه هیچی نمیدونه آدم. هیچی!

و کلمات و زندگی و امید و آینده و  اخلاق و حروف، و صدالبته اخبار و اتفاقات دارن معنیاشونو از دست میدن...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۳
Mileva Marić

خب خیلی بیشعورم که پست نذاشتم. ولی خلاصتا و اجالتا بگم براتون که خعلی زور میگه ادم مقاله های رشته خودشو نخونده باشه و پاشه بره حداقل 5 تا مقاله تاریخ تحلیلی اسلام خلاصه کنه. ای لعنت به زندگی. ای لعنت :| تازه فهمش برا یکی ک مث من تو ادبیات خنگه شدیدا سخته! شدیدا! :|

ی روز میام بیشتر مینویسم :(

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۱:۳۷
Mileva Marić

از الان میدونم اگه یه روزی خواستم خودکشی کنم یادداشت خودکشیم این خواهد شد:

به علت نوشتن کد زیاد برای یک و تنها یک سوال و بارها دیباگ کردن آن و به نتیجه نرسیدن در کل آخر هفته، دیگر تمایلی به زندگی کردن در خودم نمیبینم.

cpu خنگ است. من نیز خنگم. و خنگ ها حرف همدیگر را نمیفهمند...

و خلاصتا، لعنت به مک لورن و توابع!

// میرود برای بار هزار و یکم، کد را تغییر دهد و فکر کند. 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۸ ، ۲۱:۴۳
Mileva Marić

یه کد زدم که خیلی خنگه. و دارم چل میشم. حس میکنم تا از خنگی درش نیارم شب نمیتونم بخوابم. و مسئله اینه که ملت میبینن اینو! لعنت به کوئرا -.-

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۱۳ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۳
Mileva Marić

so let me ask you again!

does this satisfy you?

is it what you want?!

+ و همچنان گیر بمان در زندانی که از من برای خودت ساختی! (: تو یه چیز ِ غیرواقعی! 

+عکس میذارم چون خواستم و خواستین ازم و سعی کردم عکس بگیرم. بعدازظهره ولی فکرمیکنم اون ماهه که پیداست و پشت ابرای قرمز خورشیدن. شایدم ماه نیست خورشیده. کلا جالب اومد به نظرم :)

 

گفته بودم علاقه وافر به تیربرق دارم؟ :|

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۰:۰۶
Mileva Marić

1- سوالای انگلیسی کد برام یه طورین که برا فهمیدنشون بیشتر باید انرژی بذارم تا حلشون. البته داریم سخن بزرگان! فهم السوال نصف الحل :دی

2- چرا اینقدر دروغ میگین؟ چرا؟ واقعا چرا؟ (بلانسبت خواننده های عزیزم :) )

3- خدایی پرمشغلگی هم درد خوبیه ها!

4- کلا خوبم ولی (:

5- دلم یه اکیپ درسی باحال میخواد. ترجیحا با وجود حداقل یه غیر همجنس که فان قضیه زیاد شه (:

6- ولی to do list بهترین گزینست به نظرم.

7- فوبیا دارم. فوبیای اینکه کسی تو یونی حرفامو بشنوه، یا کسی از یونی وبلاگمو بخونه و من قبیلهم. بعد فکرکردم دیدم تقصیر خودمه. ینی اینکه به یه قضیه کلی رسیدم. من از چیزایی ترسیدم که خودم با بقیه کردم. درحالیکه قرار نیست مطابق اونچه من فکر میکنم اعمالی انجام بشه، اما "ممکنه". :) 

8- خب بقیه صحبتام تو مغزم گم شدن. خدارو به شما میسپارم :|

9- ســــــــــــــــرما خوردم ای خدا :( لعنتی :( کلیم کار دارم که دلم میخواد یکی برام انجامشون بده :|:)

10- عای لاو مای میجر *___*

11- کراش :(

12- بقیشونو راحت نیستم بنویسم که یادم نمیاد؟

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۱
Mileva Marić

آرین هی چیزم میگه، حس درونیم مانعم میشه، ایمیل میدن و درخواست یه شخص دیگه رو میکنن، کسی که هیچوقت تو زندگی من وجود نداشته، و مغزم میگه این کاری که الان داری میکنی کاری نیست که میخواستی بکنی و حس درونیم میگه نکنه حذفم نکنه و همه ترسای کودکی و نوجوونیم بیدار میشن. قلبم. آه...

هیچ کاری نمیکنم. دقیقا هیچی. نمیدونم... دلم همونی رو میخواد که هیچ وقت وجود نداشته (بعضی اوقات داشته شاید) بشینم ی دل سیر باهاش حرف بزنم... یا حرف نزنم حتی، اون فقط درکم کنه. همین! ):

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۲۱:۲۳
Mileva Marić

FeElinG heart BrOkeN, WiiLinG tO CloSE iT -.- 

حقیقتا از زندگی خسته شدم! :| زمانو نگه داریم فردا نشه که اصلا دلم نمیخواد دانشگاه شروع شه -.- اونم وسط میانترما :/ و تو شب بیدار شدنا -.- اَه :(

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۱:۱۸
Mileva Marić

I miss.. but they are here, they know this place. I can't talk about it. (:(

خودمو تو غیرواقعیات خفه کردم و واقعا نیاز دارم یکی بکشتم بیرووون!! 

NOT FOUND ):)

ولی واقعا دلم.. تنگ شده! سو استیوپید! این روشو مدت ها بود ندیده بودم )": آخ مهربووون باااشعور (((": نپرسید کیه. باتشکر. آدم جدیدی نیست!

___*___*___*___

آهنگ ها را با اسم خواننده مرتب میکند، و قسمت Simge را میآورد، از آهنگ اولی پلی میکند، اول ben bazen، ریتم شادش خرش میکند. بعدی، prens & prenses، برای خودش سیچوعیشن متصور میشود. بعدی، Misafir، و غرق در خاطرات لعنتی، لعنتی تر از همیشه! و تلفظ کلمات ترکی که منو یاد یکی میندازه، ریتمش یکی، دورانی که گوشش میکردم چی؟ و منو میبره! ولی من تنها چیزی که دستمه آیندست، و تصور میکنم تو هستی و داری آرومم میکنی وقتی من دارم عین ابربهار که چی، پائیزی گریه میکنم. ولی توم نیستی الان. فقط خوش خیالی محضه! Uzulmedin Mi و قلبم... vuruldum... (((: و اسم نمیارم آهنگارو. بسه دیگه.Drowning in my own. Just drowning for eternity! 

And all I've left is you to want. SO. That I don' think he would give a shit. He just doesn' care and solve things. With somehow coloured eyes and that damn smile. OhHhFf!...

Ok it wasn't enough. I miss you. You you you! 

پاراگراف اخر ازش جمله های بالا موند. به دلایل مختلف. شایدم یه دونه دلیل، و چندتا ادم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۸ ، ۲۲:۴۲
Mileva Marić