with your hand in my hand and a pocket full of soul I can tell you there's no place we couldn't go
What are all the stars for if you wouldn't be here in my arms to watch them with me?
جانا؟! با کدام زبان باید اعتراف کنم که دوستت دارم تا مشخص شود این حجم ِ دوست داشتنم؟!
بگذار بمیرم. بگذار نابود شوم. در راه خاک پای تو من هیچم. ذره ی گرد و غبارم. بر من قدم بگذار... که همین توجه تو مرا به عرش میرساند. بگذار بمیرم... بمیرم، تا شاید بتوانم برای همیشه در کنار ِ تو باشم و لبخندهایت را ببینم. بگذار بمیرم. تا همیشه پیش تو باشم. مرهم تمام دردهای گفته و نگفته ات. میگذاری؟ در حریم شخصی ات. همه جا... بگذار بمیرم. شاید این آغاز کار ما باشد. شاید بتوان با مردنم جور دگر ادامه داد. تو نباشی، بودن من هم معنا ندارد. پس بگذار بمیرم. اگر قرار است نباشی من حتی نمیخواهم یک هزارم ِ میلی متر را در این کیهان لعنتی را اشغال کنم. تو که نباشی من حتی اگر جو ِ کره ی زمین هم باشم دیگر معنا ندارم. میگذاری؟ ستاره ای باشم در آسمان شبت... گه گداری از کنار پنجره نگاهت بیوفتد به آسمان و یکباره ببینی یک ستاره هست که همیشه به تو چشمک میزند و توی دیوانه، مرا "ستاره ی من" بنامی. چه چیز از مال ِ تو بودن زیبا تر؟ بگذار ستاره ی شب و روزت شوم. تا باشم. تا اگر میخواهی نمیرم بدانی هستم تا از دلتنگی هایت بشنوم. باشم تا مرهم باشم. باز باشم و باشم و باشم. که آرزو کنی ستاره نبودم و در کنارت بودم. تا دیو و دلبر شود قصه ی ما. تا من خودم شوم و با لبخند در کنارت بنشینم. میگذاری؟ آرزو میکنی مرا؟ تا چشم در چشم شویم. تا من بتوانم با این دست هایم تو را در آغوش بفشارم. آنطور که هرگر کسی را چنین نفشرده ام. مرا آرزو کن تا با تو در کنار ِ پنجره ات بنشینم و دیگر نگذارم دلتنگ شوی. آرزو کن مرا تا به تو بودنم را نشان دهم، اثبات کنم. آرزو کن مرا و به من فرصت بده باز هم به تو نگاه کنم و تک تک اجزای صورتت را ببلعم! تا اثبات کنم همه ی آمدن ها، با رفتن معنا نمیشود... تا بدانی که بودن هاست که آمدن میشود. تا ببینی که آمدن معنایش خیلی تفاوت دارد... آرزو کن مرا و نگذار بمیرم، تا بدانی کیستم که چنین در انتظار ِ تو هیچم...
بالای تصویر رو امروز صبح نوشتم. بعد عکس رو پیدا کردم. پایین عکس رو هم قبلا از شدت علاقه... :)
خدایا این حجم از عاشقی را لایق نیستم شاید...