یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میم» ثبت شده است

امشب به ماه و ستاره ها نگاه کردم. ستاره که نبود. اما ماه پشت ابرها، خودش را نشان میداد. میتوانم ماه را ببینم و به تو فکرنکنم؟ قطعا نه! ماه همیشه یادآور معشوقم بوده است. تو باید میبودی و باهم زیر این آسمان صورتی و سورمه ای میخوابیدیم و تا هروقت میتوانستیم حرف میزدیم! تو باید در روز و شبم میبودی، نه خیالت. تو باید با من حرف میزدی، نه خیالت! تو باید به من حقیقت را نشان میدادی و هزاران چیز را به من میفهماندی! با تو جهان جور دگر بود. باور کن حتی از وقتی خیالت به زندگی ام چسبیده دیگر همه چیز فرق دارد. فکر کن خودت هم باشی! :)


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۱:۰۴
Mileva Marić

خب.

از جزئیات بی فایده ی ابتدای ماجرا، بگذریم. یکی از دوستان هست که در این یکسال آزمون همواره جلو و یا عقب بنده مینشسته و نمیدانم دقیقا از کی صمیمی شدیم. یقینا یکی از همان روزهای مودی ِ عجیب که در تمنای ارتباطات گسترده و رفاقت بودیم!

بگذریم.

امروز پاک کن نیاورده بود. فی الواقع، هیچ چیزی نیاورده بود. گفت فراموش کرده است و همین مدادها را هم در راه خریده اند. خب، من پاک کن نداشتم. گفتم: اگه بازم پشت سر هم بودیم من میتونم پاکنمو بهت بدم! خب رفت پیش یکی از دوستانش و نهایتا پشت سرم نشسته بود. که یکی از دوستانش را دید.

فائزه!

خب، فائزه از اسمش قشنگ تر است. باور کنید یا نه... 

از فائزه تراش خواست و بعد گفت پاک کن داری؟ و نهایتا؟ فائزه پاکن خودش را نصف کرد و داد به مائده. 

قیافه ی تعجب کرده ی مرا باید دیده باشید تا بدانید.

گفت: ما اینجوری ایم دیگه، اینجوری معرفتی کار میکنیم! بعدا براش یه پاک کن میخرم. 

عجب!

بعد راجع به این گفت که قبل از امتحانات باهم اشکال برطرف میکردند و همان ها می آمده در امتحان و به این باور رسیده اند که... خودتان میدانید! و عجیبش تفاوت در رشته ها بود.

گفتم منو   و   هم اینجوری بودیم که من و   نمیخواندیم و در راه   برایمان توضیح میداد و ماهم توضیحات او را مینوشتیم. 

زمان آزمون رسید، با موفق باشید او و توام همینطور من، مکالمه به پایان رسید.

آخرهای آزمون، پاک کن من افتاده بود. زیر میز ِ جلویی. خب من بیخیال طی کردم و گفتم نهایتا اگر نیاز داشتم برش میدارم و چون آن هنگام رسید دیدم نیست!!! :| 

تعجب های فراوان!

در نهایت نفر ِ جلویی پاک کن منو کنار صندلیش رها کرد. 

منو میگی؟

اینقدر از این قضیه میخواستم خودزنی کنم! نتونستم متن عربی رو بخونم و بیخیال شدم رفتم سراغ بقیه درسا...

هرچی فکر کردم آخه چرا؟ راضی نشدم. حتی نمیخوام خودمم با این قانع کنم که شاید لازم داشت. میخواستم فریاد بزنم سرش و بگم میپرسیدی، به چه حقی ازش استفاده کردی؟ 

سکوت کردم.

الانم آرومم...

خداییش تفاوت رو حس میکنید؟

مائده میگفت با فائزه از راهنمایی بودن و سه ساله همو میشناسن.

گفتم من همه ی بچه های مدرسمون برام اینجورین و حالم داره از این همه آشنا بهم میخوره :)

بذارید پست رو با جمله ای که نمیدونم از کیه، منور کنم:

غروبگاهان در کوچه های خلوت شهر که بوی پیچک هذیان عاشقی میگفت، تو در کنار من آهسته راه میرفتی...

این روزا جدن اینقدر تو خیالت غرق شدم که گاهی وقتا یه جوری میشه که انگار خیالام اتفاق افتادن و الان دیگه خاطراتن... یعنی همینقدر صمیمی :)

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۱۳
Mileva Marić

What are all the stars for if you wouldn't be here in my arms to watch them with me?

The first night we met, you showed me the stars...Stucker

جانا؟! با کدام زبان باید اعتراف کنم که دوستت دارم تا مشخص شود این حجم ِ دوست داشتنم؟!

بگذار بمیرم. بگذار نابود شوم. در راه خاک پای تو من هیچم. ذره ی گرد و غبارم. بر من قدم بگذار... که همین توجه تو مرا به عرش میرساند. بگذار بمیرم... بمیرم، تا شاید بتوانم برای همیشه در کنار ِ تو باشم و لبخندهایت را ببینم. بگذار بمیرم. تا همیشه پیش تو باشم. مرهم تمام دردهای گفته و نگفته ات. میگذاری؟ در حریم شخصی ات. همه جا... بگذار بمیرم. شاید این آغاز کار ما باشد. شاید بتوان با مردنم جور دگر ادامه داد. تو نباشی، بودن من هم معنا ندارد. پس بگذار بمیرم. اگر قرار است نباشی من حتی نمیخواهم یک هزارم ِ میلی متر را در این کیهان لعنتی را اشغال کنم. تو که نباشی من حتی اگر جو ِ کره ی زمین هم باشم دیگر معنا ندارم. میگذاری؟ ستاره ای باشم در آسمان شبت... گه گداری از کنار پنجره نگاهت بیوفتد به آسمان و یکباره ببینی یک ستاره هست که همیشه به تو چشمک میزند و توی دیوانه، مرا "ستاره ی من" بنامی. چه چیز از مال ِ تو بودن زیبا تر؟ بگذار ستاره ی شب و روزت شوم. تا باشم. تا اگر میخواهی نمیرم بدانی هستم تا از دلتنگی هایت بشنوم. باشم تا مرهم باشم. باز باشم و باشم و باشم. که آرزو کنی ستاره نبودم و در کنارت بودم. تا دیو و دلبر شود قصه ی ما. تا من خودم شوم و با لبخند در کنارت بنشینم. میگذاری؟ آرزو میکنی مرا؟ تا چشم در چشم شویم. تا من بتوانم با این دست هایم تو را در آغوش بفشارم. آنطور که هرگر کسی را چنین نفشرده ام. مرا آرزو کن تا با تو در کنار ِ پنجره ات بنشینم و دیگر نگذارم دلتنگ شوی. آرزو کن مرا تا به تو بودنم را نشان دهم، اثبات کنم. آرزو کن مرا و به من فرصت بده باز هم به تو نگاه کنم و تک تک اجزای صورتت را ببلعم! تا اثبات کنم همه ی آمدن ها، با رفتن معنا نمیشود... تا بدانی که بودن هاست که آمدن میشود. تا ببینی که آمدن معنایش خیلی تفاوت دارد... آرزو کن مرا و نگذار بمیرم، تا بدانی کیستم که چنین در انتظار ِ تو هیچم...

بالای تصویر رو امروز صبح نوشتم. بعد عکس رو پیدا کردم. پایین عکس رو هم قبلا از شدت علاقه... :)

عنوان : "فیلتر"شکن لازم!

خدایا این حجم از عاشقی را لایق نیستم شاید...

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۹
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۵
Mileva Marić

فقط هربار که عکساشو میبینم میمونم که چطور یکی میتونه اینقدر زیبا باشه؟

یه روزی خواهم مرد قطعا، و تمام.

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۷ ، ۲۱:۱۲
Mileva Marić