یادداشت‌ها و برداشت‌ها

بابا خدایی لعن و نفرین بر دانشگاه و حذف نکردن ترم. اصلا چیه دانشگاه؟ ما واسه چی درس میخونیم؟ ولمون کنید عامو. مسخره بازیه :| اه. وقت تلف کنِ مسخره. خوبی ِ قبلا؛ کپی کردن تمرینا، گوش کردن سر کلاسا، و خوندن پایانترم که جبران همه چیزو میکرد و گشت و گذار و خندیدن به دک و دیوارِ سه تاییمون بود. الان چی دارم من؟ دانشگاه زیباییش به رفیقای آدمه. :( گفته بودم قرار بود دو هفته یک بار بریم بیرون سالاد سزار بخوریم از ترم دو، و زارت! کرونا اومد؟ گفتم بهرحال الان. لعنت به همه چی! 

حالا در راستای شوعاف دوستان، چند وقت پیش فاطمه گفت که برام ویدئو گرفته و اینا، برای تولدم. ولی نفرستاده شب تولدم چون نتش بد بوده (خدایی هم بد بود تو تماس تصویری. هی میرفت و میومد گوشیشم عین همیشه (همیشه‌ی خدا!) شارژ نداشت و هی دیسکانتکت میشد رو قیافه های جالب. این لعنتیا اینقد منو میخندونن که حتی تو تماس تصویریم همینطوره. دو شب پیشم تو اسکایپ هارهار با فاطمه میخندیدیم :دی) خلاصه! آقا این ویدئو رو فرستاد، اولا من فک میکردم که گیتار قراره بزنه، ولی واسم حرف زده بود. :)) و اینقد حال داد! اینقدررر حال داد! مرور یه سری خاطره‌ی خاطره برانگیز، که باعث میشد آدم اشک شوقش دربیاد، و به این فک کنه که درسته اولش خعلی سخت گذشت! ولی حداقل دستآوردی داشت که می‌ارزید. کاش ببینمشون بازم و اینقد بخندیم تا بمیریم. :)))

یه چند روزی هست دلم میخواست پست بذارم، بعد نذاشتم هی. نمیدونم دنبال چی بودم. بهونه همش جور میشه بهرحال. دقت کردین؟

به قول فاطمه، نیاز به مرخصی دارم. من خیلی وقته نیاز به مرخصی دارم و الکی خودمو شارژ میکنم که کش بیام. کش میام؟ نمیدونم گنجایشم چقدره اصلا. ولی مزخرفیش به اینجاس که ما هیچوقت پاره نمیشیم از شدت کش اومدن. همیشه ظرفیتمون زیاد میشه. :" هعی. حقیقتا، هعی!

بهرحال الان نیاز دارم عمیقا و شدیدا فک کنم و بعد تصمیم گیری کنم و با توجه به تصمیم گیریم یه سری حرکات انجام بدم. یکم اعصابم بهم ریخته‌ست.

آقا! دروغ نگید. اصلا یعنی چی این حرکت؟ فک نمیکنید بعد از مدتی، ضایع خواهد بود؟ :/ کوتاه بیاید دیگه. حالا بعضی وقتا مجبوری، ولی صرفا واسه نشون دادن اینکه عاقا، من خیلی خفنم، اصلا حرکت جالب و قشنگی نیست. خدایی احساس نمیکنید خفت و خوارید وقتی این کارو میکنید؟ :| چیش حس ِ خفن بودن میده؟ گول زدن ِ ملت؟ :|

+ اینقد دلم میخواد پست زیبنده بذارم. ولی نمیذارم. چون پستای زیبنده حسشون نمیاد. مشکل از منه. و فکر نکردنم، و در عوضش غر زدنم!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۲۵
Mileva Marić

ولی دانشگاه باید یه بستری می‌ساخت واسه لذت‌بخش‌تر کد زدن ِ ما! نه اینکه الان من کلاس آنلاینمو ضبط کنم، که چون دارم کد میزنم نخوام گوش بدم. نه اینکه تمرین ریاضی حل کنم. ایییییح :| البته بستر رو میسازه ها، ولی زمانمون رو میدزده لعنتی. اصن آدم وارد کد میشه دیگه نمیخواد خارج شه :(

دو پست قبلم هیچکس به خاطر پستی که پین تو تاپ (!) کردم ندید :(

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۱
Mileva Marić

وقتی که وقتم تلف میشه درحالیکه تو ذهنم به قول این کانال شخصیت شناسیه (حالا چرته یا نیست یا هرچی)، دقیقا مطمئن نیستم ولی 6 هزار و خورده ای، شایدم شصت هزار شایدم ششصد هزار و خورده ای، کار تو ذهنم هست که انجام بدم یا هدف دارم که بهشون برسم؛ (نباید جمله طولانی باشه ولی حال و حوصله ادیت و درست نوشتن ندارم) شدیدا عصبی میشم! صبح تا الان افتادم این ور و اون ور و آلمانی خوندم که این کلاس ِ کوفتی درست شه، آخرشم الان اسکلیم. اه :| اینقد بدم میاد. خب اصلا بگو امروز کلاس نباشه. کی بوده من قبول نکردم؟ لااقل برم کدامو بزنم، فیلمامو ببینم، با تی ایمون صحبت کنم :((( ایح ایح ایح :(

به طرز عجیبی، دلم میخواد بنویسم. ولی حس میکنم فلجی، چلاقی، چیزی هستم. درحالیکه نیستما! حالا تو همون کانال شخصیت شناسیه (:|)(دیشب حوصلم سر رفته بود، جهت انرژی مثبت سرچ کردم شخصیتمو و چیزای راجبشو خوندم. هر چند معتقدم من ترکیبی از یه سری شخصیتام ولی بهرحال با توصیفاتش حال میکنم دیگه. حالا با توصیفات این حال میکنم. شما فک کن کتاب انگیزشیه :| [نمیدونم چرا بی اعصابم. میدونما؛ بند بالایی نوشتم. میخوام انکار کنم :| کلا انکار تو کار منه. مخصوصا در مواجهه با هرگونه احساسی. حتی وقتی مطمئنم و میدونم قشنگ یه لایه غبار منطق میشینه روش. :| الان این منطق نیست البته به نظرم. این عصبی بودنمه که پنهان شده داره خودشو نشون میده. بسی چرت و پرت نوشتم :|]) حالا! تو همون کانال شخصیتیه نوشته بود که اونایی که نظر خوب میدن ولی فک میکنن نظرشون بده. حالا من نمیدونم خوب نظر میدم یا بد، ولی به نظرم نظرام بده. :/ ربطش به نوشتن اینه که مثلا فک میکنم خوب نمینویسم و چرت و پرته و چرا بنویسم و باید دنبال یه جیزی بگردم و بنویسم و اینا. شایدم اینا همش بهونس. منم خودم جوونم؛ اینو خودم میدونم :"

دیدین انتهای بند قبلی رو؟ دیشبم دیوونه شده بودم. بعد فاطمه میگفت چقد درس خوندی؟ :دی ولی باور بفرمایید نمیدونم چمه. مهم هم نیست. بالاخره زمان حلش میکنه نه؟ مثل همیشه. :)

چرا دوست دارم پستام دراز باشن بعد اینقد چرت و پرت مینویسم؟ :|

هنوز نرفتم اچ تی ام ال سی اس اس یاد بگیرما! از کدای خودمم عقبم. لعنت به من. :| از همه چی عقبم. همش این احساسو دارم :|

البته!

دیشب بود انگار، داشتم با خودم صحبت میکردم (!) میگفتم که ببین، تهش که چی؟ تو باید ببینی با چی حال میکنی همون کارو بکنی. بعد اینطوری همیشه حال میکنی. وگرنه خیلی چیزا واقعا عمیقا تفاوتی ندارن و فقط ظاهریه. (نپرسید چی، راحت ترم. بپرسید چی، مطمئنم توضیحاتم نامفهوم خواهد بود چون راحت نیستم با قضیه. :)) ) پس سعی کن همون چیزیو پیدا کن که ازش لذت میبری و همون کارو انجام بده. که بر میگرده به خودتو و اینا که بند داره میره تو چرت و پرت های شعاری، که خلاصه جونم بگه واستون، این شد که امروز سر همین کلاس آلمانیم عین انسانهای خوشحال ِ اسکلی که 2 سالشونه و تازه یاد گرفتنم نه، بد تر، میگفتم آخر هفته چیکار کردم. اینطوری که بابا، آب (آیکون تفکر و سه ثانیه بعد... : )، داد. :دی

ich habe mit meiner familie gesprochen.

اینم شوعاف اینکه بگم بلدم؛ ولی اندک مثقالی! :دی

یه چیز دیگم میخواستم بگم که باز یادم رفت :|

what about stop telling people things again? and this time, stick with it more! 

I'm shaking Bcuz of anger and there's nothing I can do but to walk but now? I can't Bcuz Of this country, This month, so Damn this life! 

آیا این میتونه نقطه ضعفم باشه؟ اینکه هیچوقت دروغ نمیگم؟!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۳۷
Mileva Marić

خب من دلم میخواست راجب تولد نداشتم بنویسم. هیچوقت این کارو نمیکنم البته ولی این دفه خیلی حسش بود. تنها چیزی که جلومو گرفته بود این بود که میخواستم ازش بگذره تا کامنت حاوی "تولدت مبارک" نگیرم. با هرآرزویی یا تاسف واسه ندونستن یا دیر شدن یا هرچی. چون اصلا یکی از دلایلی که میخوام این پستو بذارم اینه که من از اینا بدم میاد. :/

تو زندگی من، تعداد خیلی کمی آدم هستن که من ازشون انتظار دارم (اونم سعی میکنم نداشته باشم، ولی خب :/) تولدمو تبریک بگن. این لیست ثابت نیست. چون بستگی به روابطم داره که ممکنه هرسال تغییر بکنن یا یه رابطه مودی باشه. لایک می اند مای بستی! بنابراین میتونم در کل به جرات بگم آدمایی که انتظار دارم ازشون چیزی بیشتر یه چیز معمولی همیشگی بگن، زیر پنج تاست. به هرحال، این یک دسته از تبریک گویندگانه! 

دسته بعدی دسته ای هستن که ازشون انتظاری ندارم جز اینکه یادشون باشه. همین که بگن "عه فردا تولدته!" و مشابه این، حتی اگه تبریک نگن (کلا ازین جلمه خشک و خالی بدم میاد :| ولی انی وی واسه بعضیا جا داره که تو دسته بعدی جا میگیرن.)، بازم همین که انتظار منو برآورده کردن خوشحالم میکنه. یعنی یادش بوده من دوم اردی‌بهشت به دنیا اومدم!

دسته سوم دسته‌ایَن که فراموش کردم بذارم تو لیست بالایی، یا انتظارم ازشون کمتر بوده و اگه یادشون نبوده طوری نبوده برام، یا با خودم گفتم، چه خوب میشه اگه اینم تبریک بگه ها! :) این مورد کسی بود که واسم نوشته بود تولدت مبارک رو و من چون خوشم نمیاد جواب بدم اینارو دیر سین کردم که دیدم ای دل غافل! ایشون یه ویدئو درست کرده از بچگیمون تا الان با عکسامون و هیچوقت تو زندگیم فکر نمیکردم همچین چیزی اینقدر به دلم بشینه :"))) (من جلوی کسی اینطوری ذوقشو نمیکنم. پس صد درصد که ایشون ولباگ بنده رو ندارن!)

یه دسته دیگه ای هستن که معمولا استوری میذارن. من با خودم میگم، ببین چقد لیم تولدشو تبریک گفتی! این دیگه قطعا سال دیگه تولدتو تبریک نمیگه. حداقل استوری نمیذاره. مطمئن باش! بعد استوری میذاره و من اینطوریم ^_^ او مای گاد! 

و همه این آدما قطعا زیر ده تان. پس بعد از اینا وارد دسته ای میشیم که "ازشون واقعا واقعا انتظاری ندارم!" و حتی ناراحت و عصبی هم میشم وقتی تولدمو تبریک میگن. از امثالهم میتونیم اشاره کنیم به کسی که تو مدرسه به کتفش هم نبود من تولدمه و اصلا باهام حرف نمیزنه، شماره دو کسی که سایه منو با تیر میزنه، شماره سه امثالهم. نگار میگه که بهرحال اونا خوش دلن و فقط میخوان منو خوشحال کنن. ایهاالناس! کسی که از پست ِ کسی یا استوری کسی متوجه میشه من تولدمه و تبریک میگه، کار اشتباهی میکنه. تمام! از کسی که یادش نیست و هرگز هم یادش نبوده انتظاری نمیره. چرا ما باید فکر کنیم هرکسی میفهمیم تولدشه، تبریک بگیم؟ من اصلا حال و حوصله جواب دادن بهشونو ندارم. میدونم بیشعورم، ولی واقعا اینطوریه. و اذیت میشم. تا قبل از نوشتن این پست، احساس میکردم باید یه بازنگری تو روابطم بکنم و کمشون کنم. چون واقعا خسته شده بودم از حجم زیاد ِ تبریکا و پیاما. (اصلا هم زیاد نبودن. هم اینکه از مرز 10 تا آدم یا انتظاراتم یکم بیشتر رد شه، خستم میکنه.) 

ولی واقعا بازنگری در روابط رو نیاز دارم. باید برای اینکه کمتر ازم انرژی بره، یه سریا رو دورشون رو خط بکشم. مخصوصا اونایی که فقط ناراحتم کردن اخیرا!! :| به عنوان یک درونگرای عجیب غریبی که ربات تلقی میشه، واقعا خسته میشم بین یه عالمه آدم، و خب پس حق دارم این کارو بکنم دیگه، ندارم؟ :(

خب از فاز اینا بیایم بیرون. اینقد کار دارم (مثل همیشه :| مثل همه اخیرا. نمیدونم چرا بقیه تو قرنطینه بیکارن یا فان دارن :|؟!) نمیدونم میرسم همشونو انجام بدم یا نه :" از بس به همه راجبش غر زدم خجالت میکشم چیزی ازش بگم دیگه :" :/ آیم سو ساری گایز! 

liebe grüße *--*

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۲۳
Mileva Marić

پس کی این انسان ِ مهندسی کامپ خون میره اچ تی ام ال سی اس اس یاد بگیره یه دستی بکشه به سر و روی قالبش؟ :) ای تباه ترین ِ تباه ها :) کی میخوای یکم مثل آدم قشنگ پست بذاری :-"

بی تی دابلیو؛ من مهندس نیستم :/ نات یت!

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۰۴
Mileva Marić

از غر زدن متنفر و خسته ام، ولی چاره چیه؟ تعداد روزایی که دارم تسلیم میشم، بیش از حد عذاب میکشم و دیگه نمیدونم چیکار کنم و شدیدا عصبیم داره سر به فلک میکشه. متاسفانه من آدم تخلیه کنی نیستم، که کاش بودم. میدونم با راه رفتن بهتر میشم مثلا و اینا ولی نمیتونم مث بعضیا داد و بیداد کنم، بزنم بشکنم و من قبیلهم. اینطوری میشه که فوران میکنم و تنها کاری که از دستم برمیاد گریه کردنه. و تازه وقتی گریه میکنم همه چیز آوار میشه رو سرم. تازه غمای بیشترم یادم میاد. تازه مغزم شروع میکنه به دلیل تراشی واسه گریه کردن و اگه بهش اجازه بدم تا ابد گریه خواهم کرد واسه همه چیزایی که ناراحتم کردن، بهم ضربه زدن، ناامیدیام و ترسام. همه چیزایی که قایم کردم از خودم و از همه، و همه چیزایی که نگفتم و دم نزدم ازشون. و هر روز بیشتر از دیروز گریم میگیره و هم میخوام گریه کنم و هم سعی میکنم یه کاری پیدا کنم. و دارم دیوونه میشم رسما. با این حجم فشاری که الان رومه. حداقل کاش کرونا نبود و من اینطوری درحال افسردگی گرفتن نبودم. کاش ترسو نبودم. کاش امید داشتم به خودم حداقل، باور داشتم! 

لعنت به من.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۱۸
Mileva Marić

خب چیزهای عجیبی به آدم اثبات میشه. مثل اینکه هنوزم بعد این همه تلاش بعضی موقع ها نمیتونی از حق خودت دفاع کنی. مثل اینکه احتمال داره این حجم از کم رویی و ترسیدنت به خاطر این بوده باشه. احتمال خیلی زیاد!

چرا آدمای دور و برمون هیچی از روانشناسی نمیدونن؟ الزامیه. مثل یه درس تو دبیرستان. الزامی تر از خیلی درسای دیگه. که البته بازم خیلیا نمیخوندنش و انگ چرت و مزخرف بودن و به درد نخور بودن میزدن و معلماشون لعن و نفرین میشدن.

چقدر، چقدر تباهیم ما! هممون!

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۴۱
Mileva Marić

I wish she just knew how much bad feelings she is giving me... 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۰۵
Mileva Marić

فعلا بیاید با اولین سیزده به دری که بعد از 18 سال تو خونه ام این آهنگو باهام گوش بدین و حال ِ حال و هواشو ببرین تا بعد بریم تو حیاط یه کتابی چیزی بخونیم :دی

(معنیش اصن به حسش نمیخورد اصن واسه من :|)

متنش، ترجمش به انگلیسی :|

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۳۳
Mileva Marić

من یه آدم شدیدا تنبلم. به معنای خیلی خیلی واقعی. و تا مجبور نباشم، یه کاریو انجام نمیدم. مشاهده شده حتی حال فیلم دیدن هم نداشتم. در عین حال خیلی تمایل دارم به یادگرفتن و فعالیت کردن. ولی، هممون دیدیم که تنبلی همیشه برنده میشه. این وسط یه سری آدما منو حین انجام دادن اجباری جات میبینن، و میگن عه ببین این چقدر خوب کارشو انجام میده. خوشم اومد و فلان. بعد میان به من تسک میدن، من میخوام تسکو انجام بدم و دوست دارم ولی انجامش نمیدم. فقط یه نوک ازش میزنم. و اینطوری میشه که حسی خیلی خیلی بدی بهم دست میده که چرا من اون آدمو ناامید کردم از خودم، در عین حال همچنان تنبلیه باعث میشه مقاومت کنم در برابر انجام اون کار :| کلا مزخرفه به هر روی |:

حس ِ بدی دارم که کارامو انجام ندادم. همیشه میگم امیدوارم آدم شم. آیا یه روزی آدم میشم؟ :(

معلم ِ آلمانیم (هاو ویرد ایز دیس نیم :|) میگفت که یه روز آدمو از هیچ کاری نکردن شوکه میکنی، یه روز از کلی کار کردن. خلاصه اگه هر روز مجبورم کنید خیلی بچه خوبیم و به نحو احسن و دلپذیری اعمال مربوطه رو انجام میدم :دی

پشتیبانمم راجب درس خوندم هم همینو میگفت :/

خداوندا، یه ریست کن شاید درست شد :|

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۳۱
Mileva Marić