یادداشت‌ها و برداشت‌ها

267 - پَرت اَندَر چَرت ! :دی

شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۳۷ ق.ظ

وقتی که وقتم تلف میشه درحالیکه تو ذهنم به قول این کانال شخصیت شناسیه (حالا چرته یا نیست یا هرچی)، دقیقا مطمئن نیستم ولی 6 هزار و خورده ای، شایدم شصت هزار شایدم ششصد هزار و خورده ای، کار تو ذهنم هست که انجام بدم یا هدف دارم که بهشون برسم؛ (نباید جمله طولانی باشه ولی حال و حوصله ادیت و درست نوشتن ندارم) شدیدا عصبی میشم! صبح تا الان افتادم این ور و اون ور و آلمانی خوندم که این کلاس ِ کوفتی درست شه، آخرشم الان اسکلیم. اه :| اینقد بدم میاد. خب اصلا بگو امروز کلاس نباشه. کی بوده من قبول نکردم؟ لااقل برم کدامو بزنم، فیلمامو ببینم، با تی ایمون صحبت کنم :((( ایح ایح ایح :(

به طرز عجیبی، دلم میخواد بنویسم. ولی حس میکنم فلجی، چلاقی، چیزی هستم. درحالیکه نیستما! حالا تو همون کانال شخصیت شناسیه (:|)(دیشب حوصلم سر رفته بود، جهت انرژی مثبت سرچ کردم شخصیتمو و چیزای راجبشو خوندم. هر چند معتقدم من ترکیبی از یه سری شخصیتام ولی بهرحال با توصیفاتش حال میکنم دیگه. حالا با توصیفات این حال میکنم. شما فک کن کتاب انگیزشیه :| [نمیدونم چرا بی اعصابم. میدونما؛ بند بالایی نوشتم. میخوام انکار کنم :| کلا انکار تو کار منه. مخصوصا در مواجهه با هرگونه احساسی. حتی وقتی مطمئنم و میدونم قشنگ یه لایه غبار منطق میشینه روش. :| الان این منطق نیست البته به نظرم. این عصبی بودنمه که پنهان شده داره خودشو نشون میده. بسی چرت و پرت نوشتم :|]) حالا! تو همون کانال شخصیتیه نوشته بود که اونایی که نظر خوب میدن ولی فک میکنن نظرشون بده. حالا من نمیدونم خوب نظر میدم یا بد، ولی به نظرم نظرام بده. :/ ربطش به نوشتن اینه که مثلا فک میکنم خوب نمینویسم و چرت و پرته و چرا بنویسم و باید دنبال یه جیزی بگردم و بنویسم و اینا. شایدم اینا همش بهونس. منم خودم جوونم؛ اینو خودم میدونم :"

دیدین انتهای بند قبلی رو؟ دیشبم دیوونه شده بودم. بعد فاطمه میگفت چقد درس خوندی؟ :دی ولی باور بفرمایید نمیدونم چمه. مهم هم نیست. بالاخره زمان حلش میکنه نه؟ مثل همیشه. :)

چرا دوست دارم پستام دراز باشن بعد اینقد چرت و پرت مینویسم؟ :|

هنوز نرفتم اچ تی ام ال سی اس اس یاد بگیرما! از کدای خودمم عقبم. لعنت به من. :| از همه چی عقبم. همش این احساسو دارم :|

البته!

دیشب بود انگار، داشتم با خودم صحبت میکردم (!) میگفتم که ببین، تهش که چی؟ تو باید ببینی با چی حال میکنی همون کارو بکنی. بعد اینطوری همیشه حال میکنی. وگرنه خیلی چیزا واقعا عمیقا تفاوتی ندارن و فقط ظاهریه. (نپرسید چی، راحت ترم. بپرسید چی، مطمئنم توضیحاتم نامفهوم خواهد بود چون راحت نیستم با قضیه. :)) ) پس سعی کن همون چیزیو پیدا کن که ازش لذت میبری و همون کارو انجام بده. که بر میگرده به خودتو و اینا که بند داره میره تو چرت و پرت های شعاری، که خلاصه جونم بگه واستون، این شد که امروز سر همین کلاس آلمانیم عین انسانهای خوشحال ِ اسکلی که 2 سالشونه و تازه یاد گرفتنم نه، بد تر، میگفتم آخر هفته چیکار کردم. اینطوری که بابا، آب (آیکون تفکر و سه ثانیه بعد... : )، داد. :دی

ich habe mit meiner familie gesprochen.

اینم شوعاف اینکه بگم بلدم؛ ولی اندک مثقالی! :دی

یه چیز دیگم میخواستم بگم که باز یادم رفت :|

what about stop telling people things again? and this time, stick with it more! 

I'm shaking Bcuz of anger and there's nothing I can do but to walk but now? I can't Bcuz Of this country, This month, so Damn this life! 

آیا این میتونه نقطه ضعفم باشه؟ اینکه هیچوقت دروغ نمیگم؟!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۳
Mileva Marić

نظرات  (۳)

والا من خوندم همون‌ موقع‌ها ولی خا نفهمیدم چیشد '_' 

پاسخ:
متوجه نمیشم! چیشو نفهمیدی؟ روزم بود و افکارم؟!

کلا یکم گنگ شدم و موندم چه حرفی باید زد :/ بعد البته اینکه وسط درس و سریع و اینا هم خوندم بی‌تاثیر نبود. 

حالا اینا به کنار؛ تو چطوری فرزندم؟ خوبی؟ ^_^

پاسخ:
;D
قربونت خوبم، تو چطوری؟!

خداروشکر :)) 

منم خوبم ولی اگه یه عده رو خفه کنم خیلی بهتر میشم =)))

پاسخ:
:دییییییییییی بابا آروم باش و سعی کن اهمیت ندی :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">