یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

دیالوگ شماره یک:

میم.جیم: اینا دو نفر دلباخته بودن که روزگار نذاشت بهم برسن واسه همین تصمیم گرفتن دوستای معمولی باشن.

میم.یا: ـــدَم بهتون |:

من: :// 

دیالوگ شماره دو، رخداد پیش از دیالوگ شماره یک:

من: از فلانیا بدم میاد، از فلانیام بدم میاد...

میم.جیم: فقط کازم خوبه! 

(کازم از پله ها پائیین می اید و من خزان خزان از شدت خندیدن به درون راهرو میپیچم و ...)

دیالوگ شماره سه، زین پس بدون ذکر همچنان دیالوگ ها با من و خودم، من و مغزم و من و افراد رویاهایم و من قبیل است و خلاف آن در صورت وجود، نامبرده خواهدشد:

+ چشمام تمام ِ شهرُ میگرده دنبال تو... (اکچولی! هو یو اور بین این لاو؟ من یکبار در طی پاییز رفتم تهران، و رفتم تئاتر که حاوی حرکات موزون زیبایی بود و قصه ی عاشقا رو ذکر میکرد. یه خانومی با پیرهن قرمز هر روز میرفته میدون. میگن معشوقش بهش گفته بوده که با پیرهن قرمز بیا، فلان وقت فلان جا(میدون) اونم هر روز به امید دیدنش همون وقت میرفته! میدونی؟ مث ِ منه. من ِ لعنتی. مگه میشه من نسجم احتمالات رو؟ مگه میشه نسنجم که کی برم و بیام احتمال دیدار بیشتره؟ منم یه چیزی تو همون مایه هام. از پشت شیشه زل میزنم به خیابون که شده حتی دیدنتو هم از دست ندم!)

+ توام نمیفهمی بعداز ظهرا چجوری لمس میشیم، نه؟

+تجربی با معدل 18.40 چرا باید کنکور بده؟ :| چوم. چقد من چیزم :/ 

+ نمیدونی چقد با خودم حرف زدم از چیزای مختلف. حالا میخام دوتاشو بنویسم مگه چیزی یادم میاد؟ اینقدر احمقانه؟ 

+ میدونی؟ اگه جامعه انسانی رو یه مجموعه درنظر بگیریم، بخوایم بگیم ایکس عضو انسان ها به طوری که... چند درصد از ما اصلا ایکس های جزو انسان هاییم؟ از اینکه نباشم میترسم. هیژده ساله شدن بزرگترین خطر زندگیه. خطر پس افتادن و توقف یادگیری. خطر اینکه هر روز فکر مدرسه واموختن و امتحان دادن نباشی! خطر اینکه روزی یه چیز جدید یادنگیری، راکد بودن، ساکن بودن. عدم وجود هیجان واقعی و غرق ِ هیجان های لحظه ای کاذب. کاهش انسان هایی که میشود در آن ِ واحد همه شان را دانست و شناخت و هر روز دیدشان. کاهش صمیمیت با آدم های با تجربه و دانا و... مانند دبیران و مشاوران. کاهش احتمال وقت داشتن برای کارهای دیگر به علت غرق شدن توسط موج احمقانه و تکراری ِ روزمرگی... 

از همین تریبون به خودم قول بدم حداقل تو همین سطحی که الان هستم، بمونم؟ چقدر مسخرست که من از قول به خودم میترسم. ازینجور قولا، میترسم عملشون نکنم. چون همیشه تا پای مرگ سعی کردم بمونم رو حرفم مگه اینکه یکی بیاد بگه بابا دیگ داری اشتباه میزنی! واسه همین همیشه میگم سعی میکنم که اگه نشد شرمنده نباشم. و کاهلی میکنم، و خب باشه... از همین تریبون قول میدم. خوبه؟ :(

+ بین من و خانمی که زنگ زد و همسایه بود و نشناختم: چته! بی حالی؟! (بی حالم :((()

+LATER :)

+ عنوان: صد آ هش (صد و هشت)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۱۶
Mileva Marić

آقا من از کربوهیدرات ها و چربی ها و قندها و اینا خستم! ازینکه باید کلی ازینا وارد بدنم کنم تا مغزم بفهمه خستم! انگار همه مشکلات حل شدن و تنها مشکلی که باقی مونده اینه که من نمیتونم این همه بخورم! و جالب اینه که جدیدا متوجه شدم زیر چهارتا شکلات برای من کفاف نمیده! چقد غم انگیزه واقعا :/ فک کن نخوای چاق بشی و از ادمایی نباشی که داعم درحال چاقین ولی مجبور بشی! چقد یه چیزی ناک! صفتشم یادم نیست. برم یه میوه ای بخورم ببینم به دادم میرسه؟ -.-

به نظرم اومد عنوان وب رو عوض کنم که مشخص باشه قضیه چیه! یه وقت مسئول نباشیم واقعا :| 

بعد از تموم شدن ژه، که واقعا خیلی کتاب ِ نازنینی بود و من نهایت تلاشم رو کردم که اروم اروم بخونمش که طول بکشه و دو هفته یا بیشتر طول کشید و صد صفه هم بیشتر نداشت، (چه بدل ِ طولانی و زیبایی! عصن این حذف شه دیگه جمله جمله نیست :/) شروع کردم به خوندن یک بعلاوه یک و در حین خوندنش فکرمیکردم که خب ببین خارجیا دیگه نمیان این کتاباشونو پی دی افی کنن و اینا یا کانال بزنن تله، بعد بیان کلی دری وری مری بنویسن و یه مشت ملت بیکار (من جمله خودم در سالهای پیش) بشینن بخونن بعد تازه! مملکت بیاد کانالو به دلیل این چیزای اخلاقی ببنده بعد دوباره کانال بزنن و... تازه! نویسندگان اون رمانام تفکرات تخیلی جنسیشونو به طرز فجیعی بیان کنن و بعدم تبلیغشون این باشه که بیا پارتای خشن داره و دوس داری و کوفت و زهرمار! اینا خیلی ساده مینویسن و همه باهم راحتن! :دی و عشقم قاطیشه و واقعن تصوراتش در حد ی زندگی عادیه! مساله مهم اینه که کتاب وارد کشور ما شده، حالا کاری ب اینکه جوجومویز چرا دری وری مینویسه ولی یه مدت همه کتاباشو میخوندن نداریم، بعد سانسور شده. بعد آدم دهانش سرویس میشه واقعا، هی میخاد اینا بهم برسن ولی نمیرسن. :/ دیگه چه مفتضح اندر افتضاحی! :| این کتاب 560 (؟!) صفه ای رو هم به سه روز خوندم. مفتخرم، بای :|

فک میکردم میشه مثن جهت تفریح در میان درسها رمان خوند (روانشناسی که نمیتونم الان بخونم واقعا مخم کش میاره!) ولی به نظر میرسه کتابای نسبتا فلسفی ِ غیر پیچیده ای که رمان نیستند و نظریه ای رو بیان نمیکنند و فقط تو بطنشونه احتمالا بهترین گزینه ست :| 

میشه هم عصن چیزی نخوند :/ 




+ پاکنم رو گم کردم. دارم فکر میکنم اگه مجتهد بودم الان حکم میکردم که میتونید از پاک کنی ک مشخص نیست صاحبش کیه، استفاده کنید. به شرطی که واقعا صاحبش مشخص نشه. دلیلشم اینه که شخص اگه متوجه باشه، میدونه که حیف ِ محیط زیسته و اینا و منابع و همه این حرفا، درنتیجه همه راضی و خشنود میبودن. پول پاک کنم دیگه پولی نیست، کسیم که نیاز داره برداره. نه؟ مگه غیر از قوانین متغیر در کنار قوانین ثابته؟ هشتگ اسلام این است ؟!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۱۹
Mileva Marić

اقا یکی که به پشمشم نیست ب اقای مهری کنکور اسان است زنگ بزنه بگه کی گفته میخوایم بات کار کنیم که تازه رتبه دو رقمیم نشیم تازه شرطم میذاری یک ساعت و نیمم مخ ادمو میذاری تو فرقون ک بگی خیلی خفنی و خفنین و اینا!!؟؟ تازشم!!! م اگ مشاور میخاسم همون تابستون میزنگیدم باو. بیا بروووو ://// یه فیلم خاسیما! اه :| ینی تازه وقتشم مهمه براش! 

م سرم درد گرفته :/ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۱
Mileva Marić

خب الان یه مشکلی هست :| من به عنوان یک انسان اصفهانی از زاینده رود نه استوری گذاشتم نه پست، الان تابع اصفهانی بودنم منع میشه. چیکار کنیم حالا ://

واقعا یه چی جالب! :| الانا ک مثن دو مین تو اینستا میچرخم هی فک میکنم پسر این چی داشت که من معتادش بودم؟ چقد ما مریضیم لنتی ://

هاف و اوف بر انلاف وقت و دری‌وری‌جات!!!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۴۰
Mileva Marić