یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

چند وقت پیش اومدم و این پست رو یکمی نوشتم و پیش نویس کردم. نوشتم ازینکه دلم میخواد بنویسم و دلم برای صفحه سفید تنگ شده و اینکه چقدر این روزا افسرده و داغونم و با اینکه فکر میکردم بنویسم حالم خوب میشه، چند شب متوالی کاغذ و قلم برداشتم و نوشتم و بی تاثیر بوده تو حالم. بعد نهایتا، دیدم متنم داره به ناکجا آباد ختم میشه واسه همین ولش کردم. گفتم حداقل بعد این همه وقت برمیگردی، یه چیز بهتر بنویس. اگه قشنگ نمینویسی، لااقل غر نزن.

امروز داشتم از یه چیز دیگه مینوشتم تو تلگرام که دیدم خب خوبه اینجا بنویسمش، پس پست پیشنویس رو پاک کردم و اومدم بنویسم :) چون خیلی دوست دارم به دامان وبلاگ برگردم. :))

ازینکه اینقد با آدما رو ام، باهاشون زیاد صحبت می‌کنم، مواظبشونم، دوستشون دارم، بهشون اهمیت میدم، براشون زیاد وقت میذارم گاهی خیلی آسیب می‌بینم.
تا گاهی بود خوب بود، الان یک روز نه یک روز بابتش ناراحتم و احساس می‌کنم زیاده رویه و نمی‌تونم اینطوری و دلم می‌خواد بی‌نهایت کم‌حرف شم و خفه شم و هیچی نگم و واسه منی که یه روزی به خودم یاد دادم ازین حالت بیام بیرون که بتونم با آدما ارتباط قوی‌تری داشته باشم، خیلی سخته.
سختمه که حرف نزنم، توضیح ندم، ابراز احساسات نکنم. سختمه که نگم بهشون واسم مهمن، دوستشون دارم. سختمه که این احساس رو دریافت نکنم. سختمه که وقتی میشینم گوش بدم مشکلش چیه، چیشده که ناراحته، نو مغزش چی‌ می‌گذره، جواب سر بالا بگیرم.

واسه همین، دلم میخواد ازشون دور شم، و دیگه هیچ کاری نکنم و بی نهایت تنها باشم و واسه خودم! ولی بعدش یهو یکی دیگه از آدما میاد، و نزدیکم میشه و یهو من باز برمیگردم به حالتی که الانم، که سعی کردم باشم.

خلاصه که یه طوری رفتار نکنین که آدمی که واستون مهمه، فکر کنه اونقدرا مهم نیست. به اندازه لازم ری اکشن بدین، اهمیت بدین، و حرف بزنین.

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۲۵
Mileva Marić