یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

ولی واقعا ارتباطات خیلی موثره. حالا تو ارتباطات هم طرز برخورد موثره واقعا. خیلی زیاد، البته علاوه بر برداشت و تفکرات خودمون.

حالا منظور اینکه، سلام یه نفر ممکنه کلی انرژی سرازیر کنه درحالیکه سلام یکی دیگه باعث گفتن دیالوگ "وای باز دوباره این!" بشه. خلاصه که بیاید سعی کنیم از آدمای شماره دو دوری کنیم، باشد که حالمان کمتر بد شود. البته خب خیلی وقتام دست خود آدم نیست دیگه! مثلا یارو میاد سراغ تو -.- :) ولی خب تا اونجاییش که دست خود آدمه خوبه.

خیلی وقتا اینان که مارو از پا در میارن ولی از بس بهشون عادت کردیم نمیبینیم اینو =)

ولی انرژی مثبت رو میشه از خودمونم بدست بیاریم. فقط خیلییی سخته. مثل کار تو معدن ذهن و استخراج حال مد نظر :")

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۰۹
Mileva Marić

وای پسر مملو از غر هستم! هیچ غلطی نکردم تقریبا و عصبانیم، امروز ازم پرسید چه خبر و من دو ساعت بعدش سین کردم که بگم تقریبا هیچی ندیدم از بعدش و خیلی جاها حق داشتم چون داشتم میمردم و پاره پاره میشدم، بعد تازه ۸ صدم با معدل الف فاصله دارم اونم چون برخی استادان ناااامردانه نمره دادن. اصلا به طرز عجیبی بی منطق. فرض کن دوتا درسات کپی ملتی باشه که دونمره ازت بالاترن و بعضا بیشتر از اونام نوشته باشی حتی :/

خب این قسمت میخوام بگم به درک!

بیایم سراغ پارتی که قراره ازش یاد بگیریم!

خب من دروغ نمیگم تو قرنطینه به تدریج اخلاقیاتم به شدت... چی بگم! و کلا عصبیم. و میپرم به همه :/ و دیشب مامانم گفت خب بیا بگو چیا اعصابتو خورد میکنن و بعدش گفت واقعا بعضیاش تو نیستی و اصلا بهت نمیاد بابت همچین چیزایی حرص بخوری و عصبانی بشی و اعصابت خورد بشه. گفتم خب ولی میشه و انگار از همه طرف روم فشاره و هیچ دلخوشی ای ندارم. بعد گفتم اره میدونم دلخوشیا کم نیست و میدونم همه بدبختیاشونو دارن و سختشونه و الکی خوشن خیلیاشون. خب من اعصابم خورده و ازین دلایل نمیخوام و میدونم اگه یه مشکلیم حل بشه واسم موقتا حالم خوبه و همچنان اون عصبی بودنه هست!

بعد امروز که کلاس آلمانی داشتم داشتیم به اصطلاح :دی لیسنینگ گوش میدادیم و اینقد صدای اینا خوشحال بود! تهش گفتم چقدددد خوشحالن اینا :/ بعد گفت اینا کلا همینطورن و از تجربیاش و برخورداش با آلمانیا گفت. گفت مثلا میان میگن وااااایییی من چقدددددددددد امروز خوشحااااااااااالم کلی خوب بوده امروز! عااااالی بوده! بعد تو میگی واو چه خبر چیشده؟ بعد طرف زن شهرداره و خیلی خفنه، میگه مثلا امروز فلان چیزو تخفیف زده بودن خریدم ://// فک کن :/ یا مثلا یه بار دیگه گفته امروز رفتم کافه و از قوری چای خوردم و کلی خوشحال بوده :/ بعد بازم مثال زد و نهایتا گفت ماها کلا خیلی غمگینیم. اونا راجب هرچیزی خوشحالی میکنن و ازش لذت میبرن. راست میگه. من حتی چیزایی که قبلا ازشون لذت میبردم رو دیگه لذت نمیبرم. میخوام سعی کنم لذت ببرم. الان با این اعصاب وامونده خیلی واسم سخته ولی خوبه حداقل امتحان کنم :)

یه روزی تموم میشه، نه؟ بهتر میشه. الکی امیدوار نیستم. میشه :( باید بشه!

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۱۵
Mileva Marić

این انسان حالش بد است و دارد زندگی بالامی‌اورد. دارد ارتباطات اجتماعی بالا می اورد. دارد انسان بالا می‌اورد. روحش تماما خسته و زخم خورده است و در عین حال ناتوان است از اینکه استراحت کند. از اینکه نه بگوید. اینطور هم نیست که ناراحت و ناراضی باشد. اتفاقا خوشحال هم هست که این همه درگیر است. و اصلا خوب نبودن حالش ربطی به این درگیری ها ندارد. کمی دارد ها البته، بالاخره استرسش هست و این حرف‌ها. ولی از هر کدامشان لذت میبرد. حالا هرکدامشان هم نه، مثلا من زبانم خوب است ولی با آلمانی خواندن حال نمیکنم. میخوانمش دیگر بهرحال. ازش هم بدم نمی‌آید ولی خوشم هم نمی‌آید. با اینکه از نظر خود زبانش، دوستش دارم و به نظرم زیباست. این یک مثال بود البته. با چیزهای مربوط به رشته‌ام خیلی حال میکنم ولی. نهایتا ولی الان که حالم بد است، حالم بد است. و حال کردن همیشه نمیتواند حالت را خوب کند.

یک طوری حالت تهوع درونی دارم که از آشفتگی برگرفته شده. نمی‌دانم آشفته‌ام یا نه. احساس تنهایی هم خرم را گرفته. یعنی خب مثلا گاهی وقت‌ها این احساس می‌آید سراغم که دلم یک نفر را می‌خواهد و این‌ها. بعد دلم میخواهد در کنارش دراز بکشم یا بنشینم. فقط همین. حتی دنبال هم‌صحبت هم نیستم. خیلی بد است آدم اینقد تنهایی خرش را بگیرد؟ البته بقیه وقت‌ها اصلا مشکلی ندارم. ولی آشفتگی‌ام الان یک نفر را می‌طلبد. هرچند هم احساس می‌کنم کاری از دست آن نفر برنمی‌آید. بنده خدا!

خلاصه انگاری که یک ماری در این دل من میلولد! و حالش بد است و آدم بالامی‌آورد و شرایط اجتماعی و دور همی و نمی‌داند هم چه می‌خواهد. اه اه اه!

اگر توضیح بیشتری بدهم احساس می‌کنم تکراری می‌شود. نمی‌دانم چرا اینقدر سخت میگیرم. هعی!

// نیم‌فاصله که در فارسی استفاده می‌شود چرا باید با چند کلید زده شود؟ نامردی نیست؟‌ :(‌ فیکس د کیبورد بی‌تربیت‌ها :(

 

آهان یک چیز دیگر. احساس می‌کنم هرچقدر هم تلاش کنم هیچوقت به اندازه کافی خوب نخواهم بود و این هی دارد اثبات می‌شود و حالم را بد می‌کند. دلم نمی‌خواهد ملت دل‌داری‌ام بدهند، چون این حقیقت است. لعنتی! واقعا؟ چرا؟ چرا من؟ چرا یک بار هم نه، چند بار من؟ خطای نکرده ام چیست؟

این هم حالم را بد می‌کند :(

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۰
Mileva Marić

سلام و درود پس از سالها!

یه مدتی بود دلم میخواست از یه سری چیز میز بنویسم و میترسیدم که به خاطر شرایط روابطم یا حرف زدن تو اون زمان، برداشت خاصی ازشون بشه، و ننوشتم. هنوزم امکان افتادن اون اتفاق وجود داره با تفاوت اینکه من قصد دارم بنویسم و به خاطر این خودمو محدود نکنم :/ کاش که کمتر هی این اتفاقا پیش بیاد و اگرم قراره به خودتون بگیرین، یه طوری بگیرین که درگیر خودتون و رفتارتون شین نه من :/ اینم با شخص خاصی نبودم.

بهرحال فعلا اون رو نمینویسم. چون مغزم کامل براش فکر نکرده و جمع و جور نیست. فکرنکنم هیچ وقت هم جمع و جور بشه البته ولی خب.

میخوام از یه اتفاق بگم، اگه سعی کنین قبل خوندن همش شمام ایده خودتونو داشته باشین و به منم بگین دوست میدارم. ولی خب اجبار و زور که نیست که!

انی وی

تو این دوران من میرفتم پیاده روی. یه روزی که وایساده بودم و منتظر دوستم بودم، یه خانومی اومد و گفت که میشه گوشیتونو بدین من زنگ بزنم و شارژم تموم شده. یکمم عجله داشت. من سرمو تکون دادم. شاید قبلا بود، قبول میکردم. ولی نتونستم قبول کنم. ته ته ته ته دلمم یکمی عذاب وجدان دارم که شاید منم یه روزی یه همچین نیازی داشته باشم و کسی نباشه کمکم کنه، اون وقت چی؟

اینجا میخوام دیدگاهای خودم، دوستم، و یکی از اعضای خونوادمونو بگم. که چرا "نه"

تو فکر من این میگذشت که اگه گوشیمو (هر چند هیچیه ولی خب بهرحال گوشیه دیگه. یه وسیله ارتباطیه که فعلا ازش استفاده میکنم!) گرفت و رفت چی؟ الان به کی میشه اعتماد کرد؟ اصلا میشه دوباره گوشی خرید؟ تو این شرایط و وضعیت؟

بعد دوستم رسید و بهش گفتم و ذهنیتش این بود که کرووونااا و من توضیح دادم که دلیل من این بوده.

بعد رفتم خونه و برای بابام گفتم. حدس بزنید چی گفت؟

گفت اگه زنگ بزنه و یه قتلی صورت بگیره، پیگیری میکنن و میان پیدات میکنن و میگن چرا به فلانی زنگ زدی و بازداشتت میکنن و تا میای اثبات کنی بابا اصن به تو چه کلی گیر میوفتی.

من نمیدونم چی باعث میشه که اینقد دیدگاه وحشتناکی داشته باشه. و من اصلا به ذهنمم خطور نمیکرد. ولی دیدگاهامون و میزان ساده گرفتنامون، واسم بسیار جالب بود!

:)

همین دیگه.

اگه این وسط شمام به چیز دیگه ای فکر کردین، عرض کنید. :/ (الان میترسم هیچکس کامنت نذاره و ضایع شم ولی بیاید با ترسامون رو به رو شیم :/ هاها‌ ://///)

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۲
Mileva Marić