یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

امشب به ماه و ستاره ها نگاه کردم. ستاره که نبود. اما ماه پشت ابرها، خودش را نشان میداد. میتوانم ماه را ببینم و به تو فکرنکنم؟ قطعا نه! ماه همیشه یادآور معشوقم بوده است. تو باید میبودی و باهم زیر این آسمان صورتی و سورمه ای میخوابیدیم و تا هروقت میتوانستیم حرف میزدیم! تو باید در روز و شبم میبودی، نه خیالت. تو باید با من حرف میزدی، نه خیالت! تو باید به من حقیقت را نشان میدادی و هزاران چیز را به من میفهماندی! با تو جهان جور دگر بود. باور کن حتی از وقتی خیالت به زندگی ام چسبیده دیگر همه چیز فرق دارد. فکر کن خودت هم باشی! :)


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۱:۰۴
Mileva Marić

I've been liking and undo it from the posts she has from her face and this is fucking odd and I can't DO anything! 

آخه چرا؟ من ک اینقدر حواس پرت نبودم! :/ محو ِ تو شده ام :/ اصلا من نمیخوام فردا برم مد. نمیخوام. نمیـــــــــخوام. آی کنت سی یو! آیل اووید سیینگ یو! آح... خب ی باره همه پستاشو لایک کن راحت شی! :| نمیتونم نمیـــتونم. اصلا از چی میترسم؟ از چی آخه؟ اصلا بذار بفهمه. بفهمهههههه مگه چشه؟ من ک خزوخیلش نکردم! شایدم کردم. شایدم میکنم. شایدم ب نظر اون هست! و نمیشه گفت هو کرز، بیکاز دتس آل دت مدرز! خدایا خواهش میکنم اگه من قراره عاشق این بمونم لدفن مارو بهم برسون درغیر این صورت راحت کن منو! :| این تایم چِ چیز ِ کوفتی ایه که حتمن باید بگذره اخه؟ تازه بعضی وقتا ک نباید، تند میگذره. شصت ثانیه های ِ اپسیلونی ِ مسخره با چرخش ِ چرخ دنده ها! تمومش کنین این مسخره بازیارو! اصلا بشینیم رو قانون جذب کار کنیم. از الان تا صُب بگیم اون میاد به من میگه منو خیلی دوست داره!! بیکاز آیم سووو جذاب. میبی ایم سو جذاب دت شی کنت استند ایت! بات شی هز تو دو ایت! یو شود دو ایت بیب بیکاز یو کن بات آی... آی کن تو. آی دونت نو! وای دونت یو ایون گیو ایت عه ترای؟ :((

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۴
Mileva Marić

مامان برای ماشینش یه قانون گذاشته، بدین ترتیب که بین من و پویا هرکسی که زودتر بیاد، جلو میشینه. خب این قانون رو گذاشته که ما زود بیایم. امروز پویا دویید اومد و میخواست جلو بشینه، من نذاشتم. چون حق ِ من بود که جلو بشینم! و قبول نکردن، منم کوتاه نیومدم کیف و کتابمو گذاشتم و پیاده برگشتم! بحث اینه که چقدر لجبازی کیف میده، مخصوصا اینکه کل راه پدر گرام منو با ماشین همراهی میکردن! :))) 

دوم اینکه تو راه فکر کردم که شاید طرحواره استحقاق همیشه چیز ِ بدی نیست و اتفاقا شاید یه جاهایی هم خوب باشه که فکرکنی حقت بیشتر از این حرفهاست و براش تلاش کنی و این حرفها! چون اینجوری که مشخصه میتونیم با طرحواره ها آدما رو دسته بندی کنیم و فکرنمیکنم کسی باشه که طرحواره ای نداشته باشه! مگه اینکه من کلی کتاب بخونم و بشینم ببینم میشه یه بچه رو سالم بزرگ کرد یا نه! 

به هرحال، به نظرم گه گاهی خوبه لجباز بود، و کنار نیومد با همه قضایا، گاهی نباید همه چی به خوشی و خوبی تموم بشه! باید به خوشی تر و خوبی تر تموم بشه حتی :) به دست ِ خودمون! 


+ اینقدر به این مدل پستا حس ِ بدی دارم! انگار همه چیز باید فلسفی و روانشناسی باشه! 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۵:۲۴
Mileva Marić

از سرمای رخنه کرده در وجودم! از لرزش دستم، و از یخ زدنش و اینکه الان آنقدر سرد و یخ است که حتی برخورد کیبورد با نوک انگشتانم را نیز احساس نمیکنم. متمایل به مچاله شدن درخود، ولی مازوخیسم ِ درونی ام جلویش را میگیرد. همینطور بدون هیچ گاردی میمانم و میلرزم. ته دلم هم میلرزد. معلوم نیست این زلزله از ته دلم است و عمق دارد یا از سرماست و ته دلم به خودش آمده و دیده که باید بلرزد!عوض ِ آن دست چپم گرم ِ گرم است و دست ِ راستم را گرم میکند. برخلاف خودم که کسی سمت چپم نیست که خودم را گرم کند و سر عقل بیاورد این دیوانه را که با هرچیز ِ آشنایی برهم میریزد. درست عین کاغذ رنگی های ِ مثلثی شده ی وحشی ِ کف سالنی که کودکان مهدکودکی در آنجا کاردستی درست میکنند. گوشه های مثلث در قلبم میرود و انگاری دیگر قرمزی پر خون نیست. تمام شدم، قلبم با خرده شیشه های ِدرونش یخ زد و حالت ِ آبی رنگ به خودش گرفت. حالا هرکس بخواهد نزدیک شود دیگر فقط من سردم نیست. آنقدر باید پرحرارت باشد که این یخ ِ چند متری را آب کند!

تصویر مرتبط

+بالاخره یه حس ترس + سرما باعث شد یه چیزی بنویسم. ولی کافی نیست. انگار درونم پره از چیزای ِاستعاری که استعارشون نمیاد و تا استعارشون نیاد بیرون نمیان. 

+ تا نمردم یکی پتو بیاره لدفن من قصد دارم همینجا قندیل ببندم :/ انگاری!

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۲۲:۴۳
Mileva Marić

اگر من... چرا همه ی موضوعات تکراری و بولشت به نظر میرسند؟ 

چقدر که من نادانم که اگر دو قلم چیز دانسته بودم الان میتوانستم از آنها بنویسم. 

تلاش ِ بی خودی ای ست . :"| 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۳
Mileva Marić

بیا بهم قول بدیم. میدونی؟ قول داد اونقدام سخت نیست، ما با ترسامون الکی شلوغش کردیم. نه؟ اصلا قول شاید مهم نیست. مهم خودمونیم، مهم من و توییم که باور داشته باشیم. تو فکر میکنی من بهش عشق و صمیمیت نشون میدم؟ اصلا فک میکنی ک من ارزش نیمه ی دیگه ی توی ِ کامل شدن رو داشته باشم؟ هوم؟ بیلیو می... آیل ترای! نو مدر وات!

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۷ ، ۰۷:۰۷
Mileva Marić

به نظرم با کسایی که باهاشون صمیمی نیستین از دادن و گرفتن اطلاعات اضافی خودداری کنین! 

دروغ ِ زرت و پرتی هم نگین به کسی که عین کف ِ دستش میشناستتون! چون خیلی ضایعه! اگه ازین مدلای حواس پرتین حواستون باشه! 

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۷:۱۶
Mileva Marić

I need everything back. I want the third week of SHAHRIVAR back! whatever it takes!!!!

مشق نوشتم! نوشتم یور الون یور الون یور الون و اینقدر مینویسم تا عمیقا باور کنم! 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۸:۵۶
Mileva Marić

I wanna stop! I wanna say that I don't love you anymore! but I CAN'T! I guess now LOVING U is a big part of me.... if you don't exist, I don't!


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۷:۳۸
Mileva Marić

خب ببین، ما آدمای هنری طور ِ متفکر ِ نمیدونم چی! اصلا مهم نیست. یه سری از آدما، مث ِ من، مث ِ حیدر، یه سری فکرا داریم. مثلا یه بار حیدر گفت که پری، دقت کردی که هر آدمی، یه رنگیه؟ و خب اون موقع من حسابانامو ننوشته بودم و گند زدم به فاز فلسفیش... ولی الان یه صفحه از دفترخاطراتم هست که میگه: ما هر آدمی رو یه رنگ میبینیم...

دارم فکر میکنم یحتمل به خاطر حس ِ القا شدس و بعد حسی که رنگ القا میکنه و ناخودآگاه میاد تو ذهنمون...

تو همون آبی رنگ ِ آرامش ِ جذابی هستی که وقتی نباشی ممکنه همه رنگها شاد و جیغ باشن، ولی بی فایدن و چشمو میزنن! دقیقا انگار یه چیزی کمه، اینجا، ور ِ دل ِ من! :)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۳
Mileva Marić