یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۵۸
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۰۴
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۰۳
Mileva Marić

.

دلم خرده خرده شده بود. پی امش دادم:‌ برایم داستان میخوانی؟ 

میخواستم کمی بیشتر داشته باشمش. میخواستم به یاد بیاورم چگونگی تلفظ کلماتش را...

اما وی طبق معمول همیشگی اش بود. بی خبر از حال من و تماما راحت طلبی و خود دوستی...

نخواند حتی جمله ای را!

من پناه بردم بر پشت بام و رفتم در جای امن همیشگی ام ، خیالم. 

و یعنی مثلا که بیاید پشت در ناز کشد و زنگ زند و من برندارم و...

اما او؟ من؟ خیال خام :)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۲۰
Mileva Marić

یه بیت شعر هست که تو یکی از کنکور عمومیای دور دنیا نوشته، برای دروس تخصصیه و اینطور که پیداست رشته های انسانی تو کتاباشون دارنش ولی خب برای من جدید بود، میگه که:

"با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بی کسی/ شد ریشه ریشه دامنم از خار استدلال ها!" 

و این خیلی به دل من نشست واقعا! چند روز بیشتر نگذشته ولی مصراع دومی هی تو ذهن من میچرخه. امروز داشتم فکرمیکردم شاید باید ساده تر گرفت،‌ نباید این همه استدلال کرد، نباید این همه قضیه رو پیچیده کرد. من با اون همه تلاشم و خودمو مجبور کردن و بقیه رو نصیحت کردن‌(!) هنوز یاد نگرفتم خودم که همه چیزا رو نباید وارد زندگی کرد. گاهی وقتا یادم میره قاطی نکنم روانشناسی و فسلفه و زهرمار و علم رو با معاشرتام و روابطم. 

کمی بهتر است... :)

#مودی‌لعنتی!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۱۷
Mileva Marić

سرم دردگرفت. بعد هوا را تاریک کردم و خوابیدم. بعد درد سرایت کرد و سرازیر شد به کنار استخوان فکم، نزدیک گوشم. بعد ریخت پایین تر وسط گردنم، جایی که همیشه استرسم احساس میشود و قلبم آنجا میزند! بعد میخواستم همه چیزهایی که خورده ام را بالا بیاورم تا این شکمم صاف صاف شود. بعد که همه چیز ریخت بیرون باز هم بریزم بیرون. مری ام را و معده ام را. و آن هنگام که معده ام بیرون می آید پاره شود این گل و گردن و گلو و بخراشد که دیگر باشد ادایش را درنیاورد. و بعد ادامه اش را بگیرند بکشند بیرون و هی بکشند و این روده های دراز تمام نشوند. آنقدر بکشند که پوست و استخوان بماند و رگ ها. بعد من بمانم و من و من و بعد باران ببارد و بروم در زمین و بیرون نیایم و رگ هایم ریشه شوند و بعد برویم و همانی شوم که میخواستم؛ گیاه. بعد برویم و برویم و برویم و بزرگ شوم و سایه بیندازم و جوانی شاید تکیه زد برم و نیشخند زنم بر او که من بار امانت نتوانستم بکشم، ولی میدانم چه میگویی، همدردیم...

دوش به خاله گفتم یک هفته وقت دارم بمیرم پیش از اینکه زندگی بگوید این همه سال خوشی گذشت و قرار است وارد فاز جدیدی از من شوی!! من بیکار نبودم و وزن اضافه کردم و بنشیند رویم که لهم کند. ولی متاسفانه طوری له نمیکند که درخت شوم :( 

اینقدم حرصم ندید ): همتونو میگما، یکی دوتام نیسین ):

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۵
Mileva Marić

ادم باید کلی چیز میز از گیاها یاد بگیره. امروز بعدازظهر وقتی از خواب بیدار شدم رفتم تو حیاط و احساس کردم کلی اکسیژن بهم رسیده! بعد خاله رو صدا زدم گفتم بیا نفس بکش!! بعد رفتیم ته حیاط، ته ته تهش، کمتر کسی میره. کلی گل رز. من هیچوقت دقت نکرده بودم، اما یه سری شاخه‌های جدید درومده بودن، از تو خاک، یعنی از ریشه، شاخه‌های جدید قوی تر و محکم تر و کلفت تر، با رنگ‌ تروتازه‌تر، با برگای بزرگ‌تر و سرزنده‌تر! من چی؟ اگه منو از تو گلدونم دربیارن بذارنم یه جای بزرگ و جدید چی؟ میتونم اصلا؟ اینقدر عرضه دارم؟ یا خشک میشم میرم پی‌کارم؟ اصلا کلی ذوق کردم! بعد رفتم بالا، تو یکی از گلدونا یه برگای کوچولوی سبزی علاوه بر خود گله بود! من هی فک کردم علفه! من ضد علف نیستم، از برگای یه سریشون خوشم میاد. از برگای کوچولوی شفاف اینم خوشم اومد که زیر برگ خشکه ها دفن شده بود. خواستم برگ خشکه‌ها رو بردارم دیدم گیر کرده، نمیاد! گفتم نه من باید نجاتش بدم این گلو! :| بعد کشیدمش و بعد صدای جررررت! ریشه‌شم درومد! اون برگ‌ خشکا مال خودش بود!!! یه بخشی‌ش رفته بود تو خاک و درومده بود و سبز شده بود...! من چی؟ اگه یه بخش کوچیکی از من بمونه چی؟ اگه گل خشک شده‌ی من بیوفته چی؟ رشد میکنه؟ دوباره زنده میشم؟ شاداب میشم؟ میتونم از هیچ خودمو بسازم...؟ 

لعنت به من که اینقدر زود ناامید میشم گاهی وقتا :) 

Use your human brain and nature to get higher bot to fall!!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۴۹
Mileva Marić

از بس نازکشیدم خسته شدم دیگه ))))): 

اه اه اه 

استادم استادا قدیم 😐

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۴۶
Mileva Marić

حالی واسم نموندههه دنیا برام سرابه...‍!

بعضی وقتا فک میکنم خوبه رو دیوارا خط بکشم بعدا بشمارم ببینم کی این زندان نفس تموم میشه :) ؟

(تمومش کن، همین حالا، خودت!)

حسای خوب الکی و غیرواقعی...

توهمای بیش از حد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۱
Mileva Marić