یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

بیست و دوم آبان ماه... باورت میشه؟ به کراشم گفتم (:

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۹
Mileva Marić

+ اعتماد به نفس

+ اقدامات در جهت افزایش ارتباطات (ینی شاهکار سمپاد موندن با یک سری آدم تو شیش هفت ساله و بعد به عقب نگاه کنی و باورت نشه که با این آدما چطوری بودین مثلا!!) (ولی من ازین آدما خسته شدم و رفتم با سال قبلیایی که منو خیلی نمیشناسن :دی!)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۱۷:۵۷
Mileva Marić

تو این ازمون چه مهارت‌هایی رو تمرین کردی؟!

۱- وقتی کراشتو میبینی داره میره کلاس بقلی چطور خودتو کنترل کنی و آروم باشی و به آزمون دادن ادامه بدی.

۲- مهارت پاک‌کردن، احتمالا تو ریاضی هیچوقت جای کافی برای حل مسائل نیست! 

۳- این یکی فک کنم بدرد بخور باشه! وقتی خیلی نخوندیم چطور یه درصد خوب بزنیم! (حالا همچین ک منفی زدی، میکنم تو چشات!) 

۴- چطور با کمردرد صندلی شیبدار کنار بیایم و چطور وقتی به عقبی و جلویی چسبیدیم دستامونو جهت دریافت اکسیژن باز کنیم!!! 

۵- بازم کراشم با اون نمیدونم، کت؟ چه رنگیه؟ این قهوه‌ای روشنا یه اسم خاصی دارن که همه هم میپوشن ولی مال اون خیلی ظیبا و اسپشاله، اسم این رنگا چیه؟ 

ینی خیر سرم هنریم هستم ولی پای فاعلیت که میاد وسط خنگ میشم!!!

:)))) الکی خوشم الان، خوبه :)))

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۱۳:۰۴
Mileva Marić

یه وویس از سرود پارسال دارم، یادمه حسنا که فرستادش نوشت: بچه‌ها! شاهکارمونو گوش بدین! بعد اولش کلی شلوغ میکنیم و اینا، که حسابش از دستم در رفته چند بار گوشش دادم و بین صداها دنبال صدای اون گشتم. بعد شروع میکنیم به خوندن، محکم و با اقتدار: «ما مسافران شهر آفتاب، در مسیر جاده‌های روشنیم...» و شرط میبندم این وویسو بعدا گوش بدم فقط حسرت دبیرستان رو خواهم خورد. حالا با اشک یا بدون اشک. تو شرط بندیم بی‌شک برندم. چون همین الان هم حسرت دبیرستانو میخورم. من نمیخوام بزرگ شم :( 

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۲۰:۲۳
Mileva Marić

دلم میخواهد بمیرم و از درونم یک تو، بروید. که تا ابد بماند.

(هر توضیح‌ دیگری به نظرم اضافه‌ست و من خسته‌ام از این «تو در من نبودن‌ها» آنقدر که حاضرم بمیرم.)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۲ آبان ۹۷ ، ۲۳:۳۴
Mileva Marić

ببین منو... میبینی منو؟ من دیگه کاری به این زندگی ندارم! نشستم دارم به در و دیوار نگا میکنم فقط به تو فکرمیکنم. پشت فرمون ماشین نشستم، پویا میگه بهت میاد چقدر و من به ماشینایی که دوست دارم سوار شم فکرمیکنم‌. مثلا یه کت چرمی بخرم برات و تو همینجوری لاغر لاغر بمونی و بعد بپوشیش، و میدونی؟ فکرنمیکنم دیگه جذاب تر از تو وجود داشته باشه‌. خب؟ حالا اگه دیگه میخوای نبین منو، رو برگردون. ولی برا من فرقی نداره، شیطان رجیمم که باشی دوستت دارم فکرکنم. ولی یحتمل مومن‌ترین آدم ِ دور و اطرافم تو دوستان تویی، که کاش دوست‌تر بودیم. اینا مهم نیست اصلا. 

آقا این عکسه نوشته یه وقتا باید رفت تو طوفان و آرومش کرد. خب؟ بعد من فکرکردم که چقدر منم. یعنی واقعن منما! بعد تازه یه وقتایی هست که میری، طوفان میبردت، یا خودت طوفانی همه جارو دنبالش بهم میریزی، ولی نیست. آخه چرا؟ عصن طوفان جزئی از زندگی منه فکرکنم. یا خودمم یا میرم توش!!!! 

دیگه از چی بگم... :) خسته‌م از خودم :) و خودم و اخلاقیاتم و شرایطی که میتونم ولی عین تنبلام عصن... اه. اههههههههه این واقعن عصبیم میکنه!

و یه چیزی! مثلا ما میدونیم فلان کار بده، عمق وجودمونم التماس میکنه انجامش بدیم، ولی انجامش نمیدیم چون میدونیم کار غلطیه. منظورم مبادای ادب نیست، منظورم مثلا محدود کردن دوستمونه، خب؟ اینجا درسته کارمون درسته، ولی مثلا خودخودخود واقعیمون سالم حساب میشیم مثلا؟ میشیم فک کنم. ولی برامن غ‌ق‌ق عه!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۲۱:۵۵
Mileva Marić

میگه فضای مجازی همون هورمونیو ترشح میکنه که سیگار و الکل و من واقعا یه معتادم، همونجوری که مامان میگه. یه افسرده دنبال شادی و راه فرار، چرا فقط از راه درستش نمیرم جلو؟ :) 

ای می، تاک تو می :) (می= me : صرفا برای Amy خوانده نشدن.)

+اگه ی چیزی ب بقیه میگین خودتونم اجراش کنین. استثنا قائل نشین...

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۲۱:۵۷
Mileva Marić

الان یه لحظه گوشیمو برداشتم و خواستم احساس کنم که چقدر غمگینم، غمگین نبودم ولی. تو ذهنم اومد باید تشکر کنم از آدمایی که نیستن و ولم کردن. به نظرم حتی ول شدن هم میتونه یه‌ موهبت باشه؛ یه موهبت بزرگ! با این حال تلگرام هنوز رو نرومه چون دیگه مثل قبل نیست و دوستش ندارم. اصلا دلم نمیخواد باشه. حتی گوشیمم دوست ندارم. نه به خاطر اینکه برای اندرویدش آپدیت نمیاد، نه. فقط واسه اینکه مال گذشتس. نمیخوام حملش کنم، نمیخوام داشته باشمش. نمیخوام نازک باشه نمیخوام سبک باشه نمیخوام بالاش یه سامسونگ برق بزنه نمیخوام دورش مشکی باشه. این کادر رو نمیخوام. دیگه من و این گوشی مال هم نیستیم. این نوتیفا و پیام های زردی که با عوض کردن تم مزشون عوض نمیشه رو نمیخوام‌. روزای الانم با گوشی مامان میگذرن. با یه گوشی جمع و جورتر، افکتایی که رتریکا نیستن، نوتایی که تو دفترن و تو گوشی نیستن. ینی این روزا اینستاگرام فوقش نیم ساعته و بعدش لوگ اوت میشه! و من و گوشیم غریبه ایم. حتی آهنگاشم نمیخوام. هزارو چند تا؟ مهم نیست اصلا. حتی کانالایی هم که عاشقشون بودم مهم نیستن. هیچ چیزی نیافتنی نیست. میدونی چی منو میترسونه؟ اینکه یه روزی میل رو نخوام، دیگه اون پوشه ای که سفید رنگه و دورش قرمزه و یهو میاد بالا و خط قرمز زیزشو نخوام، میترسم از روزی که منتظر میلی نباشم که خاکستری رنگ نباشه و سفیده. میترسم، نکن با من این کارو! 

اند یو نو وات؟ الان اره، بیخیال. بذار کنکور رو که دادم این گوشیم عوض میکنم‌. حتی اگه قرار باشه جاشو ۱۱۰۰ بگیره. مهم نیست الان...!

تغییرات همیشه زیبان، یا برای من تغییرات زیبان؟ 

خب بذارین از چیزی که امروز تو دفترم نوشتم بگم. میدونین من خیلی به آدما نگا میکنم، که چیکار میکنن و چی پوشیدن و چه شکلین و چطوری راه میرن و هدفشون چیه ولی همش در آن واحده و درگیرشون نمیشم. راجب تیپ زن ها نوشتم. تیپ منظورم پوشش نیست منظورم مدلشونه، همونا که تو پرایدا و پیکانای خاک گرفته نشستن با یه بچه بغلشون یا چند تا بچه صندلی عقب و باهاشون سروکله میزنن. و منظر همسرن که بنزین رو بزنه و بیاد، یا احتیاجات این زندگی رو از سوپری ساده سرچهارراه بگیره و بیاد. یا اینکه نون رو بگیره که این جمعه کبابو داشته باشن، با یه نون تازه. اینا هیچوقت چادر سرشون نیست تو ماشین چون از بوم مذهب نیوفتادن. ولی حجابشون درسته. به این فکرمیکنم که چطوری رویای دوران نوجوانیشو خاک کرده و تن داده به این زندگی ساده. یه زندگی خیلی ساده و معمولی که با ازدواج شروع شده. ازدواجی که یا خودشون فکر کردن از فرش به عرش میرسونتشون یا خانوادشون. ولی فقط یه اشتباه بوده که وارد یه روزمرگی بزرگ شدن که دیگه نمیشده جلوشو گرفت. اول دیدن کاری ندارن بکنن شاید. ولی الان اونقدر درگیرن که نمیفهمن روزا چطوری میگذره و یهو میبینن عمر گذشت. و میمونن که چیشد شاید. کلی بچه بزرگ کردن و نگران پول بودن و همه چیزو بعدشم تموم! و من یه حس و حالی دارم وقتی میبینمشون که نمیتونم توصیف کنم ولی این افکار از ذهنم میگذرن...

البته اولش داشتم مینوشتم که خیلیامون مشکل داریم با تنها بودن با خودمون و خیلیا دارن و ازدواج میکنن و بچه ها رو بزرگ میکنن. همین آدمای ناسالم. فک کن کسی که نمیتونه با خودش تایم بگذرونه پاشه بره ازدواج کنه و بخواد تشکیل خونواده بده! و بعدش دیدم اره این ادمام هستن که اونقدر احتمالا درگیرن تو زندگیشون که وقت ندارن فکرکنن که از لحاظ روانشناسی و یا روان نشناسی سالمن یا نه، و من بی هیچ دغدغه ذهنی میتونم قضاوت کنم. به هرحال الان که وقت هست یه جوری برنامه باید ریخت که روزمرگی نباشه و یه جوری باید دونست که...

همیشه دلم میخواسته اونقدر بدونم و به سطحی برسم که از دیدن آدما بتونم همه چیزو تشخیص بدم. و الان این قضیه در من دز حد پنج و نهایتا بخوام خیلی خفن باشم ده درصده و از همین تریبون میگم که ادامه میدم روانشناسیو اینقد ک برسم ب ی سطح خوبی درین قضیه :دی ب نظرم تا وقتی که قضاوت من به کسی اسیب نرسونه، مشکلی نداره. و میدونم کار غلطیه، ولی خب لذت بخش است :دی! 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۸:۴۶
Mileva Marić

امروز تو امتحان فیزیک 4 تا سوال ننوشتم. بشر خیلی سخت بود این امتحان! و با این حال الان احساس میکنم خوشبخت ترین آدم زمینم. اگه من خوشبخت ترین آدم روی زمین نیستم پس کیه؟ کی واقعا؟ کی امروز با کراشش حرف زده؟ کی؟ کی کل راه برگشت اینقدر آدرنالینش بالا بوده که اگه کل راهم میدوئیده کافی نبوده؟ کی اینقد محو بوده که چیزی نمیفهمیده؟ :) کی؟ 

کی اینقد صبوره تا اولین فرصتی که پیدا میشه میل چک کنه و اون وقت وقتی میلاشو میخونه بفهمه که گاد! آیم ریلی د موست هپیست پرسن این لایف نو! 

پاسخ همه سوالات عبارت است از من. من! منی که قطعا فردا رو باید به من تبریک بگین نه اون! :)

بلی. خیلی خشنودم، خیلی! خیلی خیلی خیلی...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۷ ، ۱۹:۰۶
Mileva Marić

ازین حالت شخصیتم بدم میاد که همش نیمه پر ِ لیوان رو میبینه! بابا افسرده شو یکم! محض رضای خدا افسرده شو و غمگین شو! اینقد بی خیالی؟ اینقد خوش خیالی؟ بسه دیگه برو یکم آدم باش تو مرز اینارو گذروندی واقعا! 


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۷ ، ۱۷:۰۸
Mileva Marić