یادداشت‌ها و برداشت‌ها

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

چقدر فضای توییتر مسخره و بی مصرفه. حتی یه بارم تو زندگیم ازش خوشم نیومده! از همون راهنمایی که با کلی اسکل بودن و اینکه دوستانی که داشتن(!) میگفتن خیلی باحاله و این حرفا، من خوشم نمیومده و همچنان هم نمیاد. اصلا چه سودی داره؟ خیلی عبثه! تازه مدل حرف زدن همه هم یه جوره، و زاره. این حجم از مخالفتمو برای بقیه سوشال مدیاها نیز دارم به جز اینکه بعضیاشون برای زندگی روزمره لازمن و بعضیاشون میشه برای یادگیری استفاده بشه، و یا حداقل فضای بهتری دارن! ترسم ازینه که بعد کنکور دوباره تبدیل به یه معتاد داغان شم!! و واسه همین یه طورایی اصلا دیگه دلم گوشیمو نمیخواد. و اعصاب خوردیاش! و حتی لب تابمو. و حتی اون حجم‌ از فیلم دیدنو. ولی مساله اینه که میترسم، چون دوباره برمیگردم. چون انگاری آدم ابلهه. انگار اولش خوبه. دقیقا مثه اعتیاده. همه ری‌اکشنایی که ما از فضای مجازی میگیریم همون هورمونی رو ترشح میکنن که مصرف مواد میکنه. ما یه جامعه معتادیم که همش دنبال یه آمار بالاتر میگردیم! اه. هرچی بزرگتر میشی انگار همه چیز بیشتر تبدیل به یه خطر میشه! شاید اگه زیاد کتاب بخونی درگیرش شی و نتونی خودت باشی، اتفاقی که بعضی وقتا برای خود من میوفته و با خوندن هرکتابی که یکم فلسفی باشه، با اینکه کلی کیف میکنم ولی همزمان به فنا میرم. تمام اون احساس عبث بودنه بهم سرازیر میشه! دیگه نمیتونم خودم باشم. اصلا مساله بزرگ چند ساله که همینه! هر چی بیشتر فیلم میبینم بیشتر به این نتیجه میرسم! که بعضا یادم میره. ولی بیخیال دیگه، افسوس خوردنش بسه. من همینیم که الان شدم. پس چرا سعی کنم دوباره تغییرش بدم؟ بهتره باهاش راحت باشم. 

بیخیال. بعدا به همش فکر میکنیم و براش تصمیم میگیریم!

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۳۱
Mileva Marić

خلاصه که احتمالا تا کنکور روزی یکبار برا خودم تجویزش میکنم :|

 
 


پسر دقت کردی چقدر خودم و نوشته هام و همه چیز مسخره و آبکی شده؟ دیروز از خودم خجالت کشیدم و شرمنده گشتم!
+ عاشق اون تیکه ش شدم که میگه حالا بیا اینم شمارمه هر وقت ووری شدی یه زنگ بزن شادت کنم :))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۳۶
Mileva Marić

خلاصه که باید بگم من برای غمای خودم دونه ای اشکم نمیریزم اما نمیدونم چرا غمای اون منو سیلاب میکنه! 

پسر لعنت به روزای باقی مونده تا کنکور و لعنت به فکراش -.-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۳۰
Mileva Marić

as she walks by the river she calls the last contact to beg for her life to be saved and the singer sings:

میگفتی بی تو هیچم با من بمون همیشه

نباشی من میمیرم... گل بی گلدون نمیشه!

and she remember it all. she crys and thinks by herself that why didn't she just stoped it!? 

یه روز سرد پائیز گلدونتو شکستی!

and she was it. she's been dying and brought back to life, over and over... she's been sacrificing to get to something and she has always whispered with herself: no strings attached! and every time she promises herself that no more self distructions for others. because you're the most important one. alright? but then she can't stop herself from doing it. she is lost and she has lost everyone...

بهار میاد دوباره بازم تورو میارن, مث ِ گل زینتی تو گلخونه میکارن...

بازم به گلدونت میگی با من بمون همیشه؛ میگی که بی تو میمیرم گل بی گلدون نمیشه... چه اشتباهی میکنه, حرفاتو باور میکنه...

what should she do? being alone, trusting no one, being just on her own, or can she find a way to be with others? can she even find the person? 

maybe she should stop...

and... all over again! 

پیوست

p.s.: it's just me writing feelings and putting them in a story. NO STRINGS ATTACHED! 

نظرارو بستم، بعد یکی یکی برا هر پست باز میکنم میگم شاید یکی نظری داش خاس نظر بده. :| خوددرگیری مضمن. :/

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۸
Mileva Marić

.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۶
Mileva Marić

خب. میخوام اعتراف کنم من دو ساعت تموم پنج شنبه نشستم و بیلبورد دوهزار و نوزده رو دیدم و اصن منطقی نبود من چنین چیزی رو بخوام رها کنم :دی! منتها همه آهنگا جدید بودن و من شرمنده شدم اصن! ولی اجراها بسیار جذاب بودن! :(( بعد اونام خیلی خوشحال و هپی بودن میرقصیدن مام نشستیم که ماه رمضون شه قایمکی چیز میز بخوریم :/

انی وی، کلا در حال خودکشی با این آهنگم: halsey: without me

خیلی زیباست! اولش هم بسیار زیباست. 

Found you when your heart was broke
I filled your cup until it overflowed
Took it so far to keep you close 
I was afraid to leave you on your own
I said I’d catch you if you fall
.

tell me how’s it feel sittin’ up there
Feeling so high but too far away to hold me
      You know I’m the one who put you up there

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۰۶
Mileva Marić

اقاااا بهتون گفته بودم رمز خوب شدن حال خودم خوب کردن و قانع کردن دیگران به انجام کارهای خوبه؟ 

من باید برم مشاور شم!

:))))

پی اس: یه وقت فکرنکنید واسه شماسا! واس خودمه :دی 

بهار باتوام :دی

پیوست! never get tierd of it!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۸
Mileva Marić

بعضی وقتا نگای جلدش میکنم, نگای حال خودم. بعد میگم خب خوبه بخونمش. مطمئنم بخونمش تفکرم عوض میشه, حالم بهتر میشه، حتی اگه تکراری باشه. بعد میگم نه. لعنتی تو الان کنکور داری. نمیتونی بخونیش. زمان نداری اصلا. بهتره هرچی مغز داری بذاری ببندی همه اینارو. مگه ندیدی حاضر بود سر هرچی که تو بگی باهات شرط ببنده که اگه همونطوری که برنامه ریزی میکنه برات (روزی نه ساعت فقط!) بخونی رتبت دو رقمی میشه و تو فقط پوکر نگاش میکردی که مسخره بازی درمیاره. و گفت سرهرچی بگی بات شرط میبندم. سر چی ببندیم؟ خندیدم. خندیدم...؟ نخوندم. بعد دوباره نگای حال خودم میکنم. میگم این بار دیگه میتونی. این بار مقاومت میکنی. هوم؟ میدونم. بعد یادم میره! بعضی وقتا با خودم میگم یعنی من ضعیف تر شدم؟ یعنی کنکور منو ضعیف کرده؟ یا احساساتم فرق کرده و من احساسی تر شدم؟ بعد سرکوفت میزنم. دیدی؟ بازم غلط کردی. به خودت پشت کردی. بابا چند بار بهت بگم، خودت فکرکن خودت تصمیم بگیر. بعد میگم نه. آخه درون من مریضه. بعد میرم میگم مامان، من طرحواره رهاشدگی دارم مگه نه؟ میگه نه. نه چسبنده ای و نه اینطوری که منزوی باشی. ببین فلانیو, دوتاشو هست. بعد میگم واقعا چسبنده نیستم؟ ولی... بعد واسه لحظه، فقط خود لحظه، خوشحال میشم. راحت میشم. بعد یه موقایی مث الان، میگم نه بابا. مامانت نمیدونه تو چطوری ای. مگه اون میدونه تو با اونایی که دوستشون داری چطوری حرف میزنی؟ مگه دیده احساسات خرج کردن تورو؟ ولی خب. چتامو که خونده. اونم نه چتای هرکسی. چت شخص مهم! شاید تو زمان خودش مهم ترین شخص زندگی. حالا مگه خرج احساساتم توش بوده؟ نمیدونم. اصلا هیچی، سر کاظم که دیگه دیده! ندیده؟ ولی کاظم طبق معمول فرق نداشت؟ نه خب. نه چسبنده بودم؛ نه نچسبنده! بعد میگم باخودم بابا، ول کن. اصلا کم اهمیت ترین چیز الان اینه که تو چطوری ای. به درک که یه طوری ای. هرکی میخواد بخواد هرکی نمیخواد نخواد. میخوابم، میگم ریست باشه. میخوابم و تازه تو فکر غرق میشم. بعد میگم نه! میخوای بخوابی که ریست شی. به شعله شمع فکرکن. شعله شمع شعله شمع... بعد فکر... نه نه! شعله شمع! فکر فکر فکر... ای بابا. میخواستم به شعله شمع فکر کنما! خب ولش کن. به نوک انگشتام فک میکنم. مامان گفت به بدنت فک کن؛ از نوک انگشتات شروع کن. خب استخوناش که دارن میان و رگها و ماهیچه ها و ... فکر... و بعد از یک و نیم ساعت (ساعت یک و نیم نیمه شب است!) خوابم نمیبره. چشمامو باز میکنم. نمیتونم فکرنکنم. دارم دیوونه میشم! پا میشم میرم پی یه کاری و دو و نیم میخوابم. میگم ببین دیگه حق نداری فکرکنی. هرگز. تا اخر وقتی که کنکور بدی! هیچکاری به جز درس خوندن نمیکنی! اصلا اینقدر درس میخونی که ذهنت درگیر چیز دیگه ای نشه! وقتی ذهنت میتونه فکر کنه پس میتونه مساله حل کنه پس ازش استفاده کن! بعد شب میشه. و تمام بعد از ظهر چطوری سپری میشه؟ آهنگای عربی. ویدئوهاشون. هفتاد درصد عاشقانه، خیانت، عاشق شدن، وای من روانیت بودم، تو منو ول کردی رفتی! حبیبی! انا این لاو وید یو. دنس وید می رجا! رینگ مای بلزززز ;) بعد شب میشه. مامان میخواد بخوابه. بعد من میرم، اشک تو چشام جمع شده، میگم مامان، هیشکی منو دوست نداره. بعد میگه من دوست دارم. میگم خب تو مامانمی!! بعد میگه خب مثلا کی فلانی رو دوست داره؟ یا فلانی رو؟ بعد میگه اصلا مهم نیست به فکر درست باش. خودم میدونم باید به فکر درسم باشم! بش میگم چطوری بخوابم؟ میگه به خودت فکر کن. و تصورشو از ایندم میگه. به حرفای غزال میتفکرم. که قبلا هم مامان بهم گفته بود. که نو مدر وات. که حتا اگه جوزون درس بخونم و با یه چوپون مزدوج شم، چون منم، چون پریسا ام، تو زندگیم موفقم. ولی رویا کلی چیزای لاکچری میچینه. و یهو وسطش باز دوباره من تنها نیستم. 

و باز...

و این دفه ها دیگه دارم به خودم میگم شص روز طاقت بیار، تموم میشه. زودی! 

+ضمیمه! 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۱
Mileva Marić

خب حالا باید بگم تنکس گاد ک ضعیف بازی درنیاوردم و گذشت! 


۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۳
Mileva Marić

Me seeing her stories now: oh how fuckin ugly you are!! 

How could I see you like this? Just don’t know!

مساله اینه که از دریمر بودن درومدم. رفتم تو توهم. زندگی در توهم. درحباب، ترکید و دوباره، اند ایم توتولی (توتالی؟) فاکدآپ. بدنم داره مخدر ترشح میکنه و بیشتر از اون توهم زا. توهم تو. فقط تو، همش تو! کاش محرک ترشح میکرد! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۶
Mileva Marić