یادداشت‌ها و برداشت‌ها

.

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۲۰ ب.ظ

دلم خرده خرده شده بود. پی امش دادم:‌ برایم داستان میخوانی؟ 

میخواستم کمی بیشتر داشته باشمش. میخواستم به یاد بیاورم چگونگی تلفظ کلماتش را...

اما وی طبق معمول همیشگی اش بود. بی خبر از حال من و تماما راحت طلبی و خود دوستی...

نخواند حتی جمله ای را!

من پناه بردم بر پشت بام و رفتم در جای امن همیشگی ام ، خیالم. 

و یعنی مثلا که بیاید پشت در ناز کشد و زنگ زند و من برندارم و...

اما او؟ من؟ خیال خام :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۲۶
Mileva Marić

نظرات  (۲)

همه شون همینن
وقتی تو داری جون میدی بهت توجه نمیکنن
دقیقا همون موقع که لازم داری
پاسخ:
البته داستان غیرواقعی بود ولی خب شاید نمیتونن یا نمیدونن و حواسشون نیست، این انتظارات خود ادمه که داغونش میکنه!
:((((
پاسخ:
اره لنتی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">