از این روزا و احتمالا هفته آینده همینو بگم که دارم سرسام میگیرم. شدید و وحشتناک.
Do I even know meeee??!...
از این روزا و احتمالا هفته آینده همینو بگم که دارم سرسام میگیرم. شدید و وحشتناک.
Do I even know meeee??!...
خب؟ استوریو ک گذاشتم اول ریپ کرده منو میگی... کودوم رستوران؟ بعد میگم کافه بود و اصفهانه و فلان، بعد میگه جدی منو میگی! کلیم قلب گذاشته! آی دلم میخواد استوری کنم بنویسم امشب بیا بیا بیا...
بعد یخده فک کردم دیدم دارم عین قبل میشم :/
یخده دیگ فک کردم گفدم فازت چیه؟
یخده دیگ فک کردم گفتم دادا؟ فازت چیه اینا ک باید پی ویشون اینارو بفرستی استوری میکنی؟ الان ینی چ ای کار؟ خدا شفات بده الهی به حق پنج دن. بکش بیرون ازین سوشال میدیو! برو فردا بنویس چی میخوای. ای اپه هم ساعت هشت بیدارت میکنه. آبم ک نذاشتی کنار تختت. ب حرف این بچه گوش بده لااقل!
+ اینقد معلومه کیو میگم ک یکی دیگ از بچا الان ریپ کرد فلانی؟ (اون ایموجیه ک داره میزنه تو سرش!)
هیچکس اندازه من اسکیرین شات مرگبار نداره...! از هر ایونتی ک به نظرم رسیده اسکیرین گرفتم. :/ لعنت بهم! -_-
صبح تا میتونستم خوابیدم، از یه جا ب بعد دیگه خوابت نمیبره اگ قبل یک خوابیده باشی، و صبحم تا یازده و اون موقعا ولو بوده باشی! بعد رفتم کتاب گرفتم، فیلم نصفه دیشبمو دیدم. و دیدم چقد بده اینا ک عمل میکنن بعد جنسیتشونو تغییر میدن. و الهی چقد اذیتن ): و خب وقتی چشمام درد میکنه انتخابای زیادی ندارم برای اینکه چیکار میتونم بکنم. خواب بزرگترین سابجکت زندگی من بوده و هست. همیشه هم بعد اینکه یکیو از زندگیم بیرون کردم توش دچار مشکل شدم، چون یهو قبل خوابم چیزی نبوده که بخوام بهش فک کنم و شخصه نبوده! مث الان. بهرحال، گذروندم و ساعت دو خوابیدم تا پنج و بعدشم خب بیرون بودم و الان؟ آنستلی؟ فقط دلم میخواد برم خونه و بخوابم! نمیخوام بیدار باشم. بیدار بودن عذابه تو این شرایط. برا یکی مثل من...! انگار یه مار تو سینه منه و هی میره و میاد و بعضی وقتا میپیچه دور قلبم!
فقط خودم میدونم چمه، ولی با کسی دلم نمیخواد حرف بزنم. اصلا گنجوندن یه چیزایی تو کلمات کار هیچکسی نیست، مخصوصا منی که انتخاب کردم درونگرا تر بشم...! در چنین مواقعی آدم بغل میخواد، آدم یکیو میخواد سرشو بذاره رو سینش، که دستشو بکشه تو موهاش و پشت کمرش! و این منم که معتاد اینکارام و اینا کارایین ک اگه با من بکنن من مست میشم! عوض میشم، نرم میشم، و آروم میشم.
خب، همچین شخصیت گرانقدری تو زندگیم نیست! و اصن مهم نیست. من به خوابیدن با مقادیر زیادی پتو و متکا و رویا پرداختن ادامه میدم!
I'm stronger than this... I can't be a loser with this strength!
بذارین حالا که از وقت خوابم گذشته، یه چیزیو بهتون بگم. من یه آدم وحشتناکیم. خب؟ اصلا قابل قانع شدن نیستم. یا خیلی به سختی. مثلا اینطوری نیست که با یه سری توضیح قانعم کنین یا باور کنم. یا حتی با خیلی توضیح. به منطقم خوش نیاد باختین. تازه بدجور! چون کلی بهونه هم پشتش آوردین. بعد اینکه من تصمیم یه کاریو بگیرم، به راحتی انجامش میدم. اگه دلم بخواد یه کاریو بکنم، و قصد کنم، میتونم انجامش بدم. به راحتی. من اینطوری نیستم که بشینم غصه بخورم. اگرم میشینم غصه میخورم، مطمئن باشین اینطوری نیست که نشستنم و غصه خوردنم دست خودم نباشه و توانایی انجام کار دیگه ای رو نداشته باشم. دلم خواسته غصه یه چیزیو بخورم، و میخورم. حتی دوست داشتنمم انتخابیه. احتمالا مغزم وقتی کراشمو میبینه یکم تحلیل میکنه، بعد میگ عع! چه کیس مناسبیه برا دوست داشتن؟ بیا بریم تو فازش. ببین چقد با معیاراتت میخونه! و بعد قصد میکنم یه عمری رو باهاش بگذرونم، و میگذرونم. به راحتی میتونم تصمیم بگیرم که اوکی، دیگه نمیخوام دوسش داشته باشم. اگه خیلی دیوانش باشم یکم طول میکشه، نباشم دو ثانیه، خب. دان. دیگه دوست ندارم. از قلبم که هیچ، از زندگیم، فکرم، دنیام شوتش میکنم بیرون که جای اضافی ای پر نکرده باشه! برا من این کارا سخت نیست. راحت تصمیم میگیرم، چون جوانب، بلااستثنا سنجیده شدن و من مطمئنم. و راحت انجامش میدم. هرچی بگی!
پی اس: مث وقتی ک با مائده حرف میزدم و تصمیم گرفتم دیگه کاظمو دوست نداشته باشم. دیگه ذره ای به چشمم زیبا نمیاد. بیشتر از این؟
خیلیم خود شیفته و خوشحالم ^-^
+ چقد چیز میز نگفته دارم براتون ازین دو روز. شروع کنم نوشتن یادم میره. شک نکن. پست نذارم شبا تو ذهنم تصور میکنم در حال پست گذاشتنم و میگم ب خودم 😂
از آدمای دورم خسته شدم، و ازشون حالم بهم میخوره! جمله تکراریه؟ به درک. وقتی ده سال دیگه برگشتم اینارو بخونم عمقشو میفهمم (:
امروز با یکی که فکر میکردم ازم بدش میاد بیرون بودیم، و بعد که میخواستیم جدا شیم نمیدونستیم بریم کافه یا نه (باورم نمیشه! حاضر بود باهام بره کافه! کن یو بیلیو ایت؟) ولی خب اینقدر کارا کرده که باعث شه منم چندان باهاش اوکی نباشم! بعد که خواستیم جدا شیم گفت خوش گذشت! من تو شوک بودم و فقط بهش چشمک زدم. کل مسیری که تنها بودمو داشتم فک میکردم که... خب! جدی گفتی؟ جدی میگی یا گفتی اینقدر به عنوان دوتا درونگرا خنک نباشیم؟ خوش گذشت؟ با من؟ آر یو کیدین می؟
رسمن دارم به اون جمله هه که اول تابستون خوندم که با همه مخاطبینتون برین بیرون عمل میکنم. با بعضیا چند بار رفتم بیرون البت ((((:
اینقدر هپیم که اینجا هست که هر موقع خواستم میتونم حرف بزنم و بنویسم و هیچکسم مجبور نیست بخونه! ولی میخونید کیوتا ** :*
اینقد اعصاب ندارم که اگه بام حرف بزنن به راحتی میتونم به هرچی یه ری اکشنی بدم که پودر شن برن دیگه ام برنگردن! همینکه برم نباشم بهتره :///
عرررررربدهههههههه تاحالا کراشی که اینقدر بهم نزدیک باشه، ینی بقل گوشم باشه، و زیبا باشه، و کار داشته باشه، و رشتش ریاضی بوده باشه و درسخون بوده باشه با تراز هفت هزار خورده ای، و سنشم بم بخوره، (پنج سال ازم بزرگتره) نداشتم! از ذوق در حال مرگم 😂 یو ور رایت اینفرانت آو مای عایز لنتییییی! فقط اسمش یکم سخته. ینی ترکیبیه :دی. حالا یکاریش میکنیم طوری نیس 😂
پسر من دوباره تیپ شخصیتی دارم ازمون میدم بعد هی ویژگیاشو میخونم هی عاشق خودم میشم :| با اینکه میدونم اصلا معلوم نیست راسته یا نه و همش چهارتا شخصیتی که داشتم باهام مشابه بودن، ولی در آن واحد وقتی یکیشون در میاد با همون بیشتر حال میکنم! بعد اون راسته یا نه رو برا آدمای معروف تیپش میگم. خب بهتون تبریک میگم، شما یه ادمی رو دارین میخونین که دو درصد جمعیت رو تشکیل میده 😎 جان اف کندی هستم، ژان پل سارتر هستم! (میگم چرا نظریات این بشر اینقدر به من حال میده عا!)، نیوتن هستم (البته من عاشق انیشتینم. آزادی فکری که اون داره رو هیچکسی تو دنیا نداره :"))، مارک زاکربرگ هستم! استیون هاوکینگ هستم و نیکولا تسلا! کاری ندارین؟ من کلی کشفیات دارم بهشون برسم 😂😂😂
بقیه ذوقیاتمو ادامه همین پست مینویسم ^.^
+ دستام دارن میلرزننننننن! جدی جدی وقت مردنه :| (چرو همش راجب مرگ حرف میزنم واقعا؟)
جین آستنم! :))))) نویسنده غرور و تعصب! وای من ذوق مرگ :))))))
بتهوون! نیچه!
دارم تلف میشم :/
نه ببین ولی هرچی بیشتر میخونم بیشتر مطمئن میشم این دفعه دیگه خودم درومدم! دقیقن همون کارایی رو نوشته که من میکنم! خلاقیتشو برا پیش بینی اتفاقات غیرمنتظره بکار میبره. دقییییییقن منم.
خب خیلی هپیم که همتون مشکلات شخصیتمو پر وضوح میشناسین، ادعای منطق، بقیه هیچی سرشون نمیشه و من فقط مخالفت میکنم با کسایی که بام مخالفن و اصن نمیخواد بذارم صداشون شنیده شه!، جاجمنتالم، فک میکنم خیلی سرم میشه! و خیلی جالب تر اینکه با وجود از بین بردن خیلیی چیزا برا خودم، اینارو نمیتونم. یه طورایی برام لذت بخشن. :/، زیادی آنالیز میکنم... این برا همه چی خوبه به جز، به جز روابطم، جایی که این کمترین اهمیتو داره! با وجود اینکه نوشته من یه ادمیم منتظر و پذیرای ایده های جدید حتی برای لایف استایل، در عین حالم اینم! و فاکین دقیقا راست میگه! یه جا نوشته بود در عین حالی که خیلی منفی نگره، میتونه ایده آلیست باشه و رویاهای دست نیافتنی داشته باشه و دقیق برنامه ریزی کنه بهشون برسه! چطوری میتونه اینقدر خوب تشخیص بده من چطوریم؟ از کجا فهمید اینقدر متضادم و در عین حال دارم زندگی میکنم؟ لعنتی.
جدی جدی دارین اینارو میخونین؟ دارم برا خودم مینویسم. حس میکنم که اصن جذاب نیست ولی برا خودم هست. پس فردا میخوام بخونمشون دوباره!
تو ریلیشن شیپ افتضاحم! (بازم دقیقا من!) چرا؟ چون خیلی آنالیز میکنم و خیلی جاج میکنم. خب اینکه هیچی، قشنگ مشخصه. بعد سعی میکنم خودم باشم، که باز این کارو بد تر میکنه. اینو نمیدونم. دقیقا نمیدونم. حد و حدودیه! بعد خیلیامون اصن گیو آپ میکنیم میگیم ما عشقو پیدا نمیکنیم. بازم منم. اگزکتلی. من اصن خودمو وقف علم و دانش میکنم :"(
اولویز دولوپینگ عه ورلد این دیر مایند ویچ ایز مور پرفکت دن د ریالتی! اولویز :")))) آه و چقد بده :"))) و نوشته من دنبال یکیم که بیاد تو این دنیا و توش فیت شه. اگزکتلی. و تسک خیلی سختیه و خیلیا فیت نمیشن، پس احتمالا سخت ترین کار زندگی من پیدا کردن اون شخص باشه. خب من به خودم بودن ادامه میدم. اگه پیدا شه که خیلی لذت بخشه واقعا :))))))) اگرم نشد تنهایی میتونم بست ورژن خودم باشم! ولی تنهایی! نه تو برزخ -.-
اگه تو پیدا بشی، من واسه دیت مشکل دارم. حالا بگو چرا! چون یه سری سوشال اگریمنتسی هست که باهم نداشتیمشون و من چون خیلی دوست دارم رک و پوست کنده و صاف و صادق باشم، چه تو گفتارم و چه عمیقا، بعد برام سخته دیت داشته باشیم و هی مبهم باشه. میدونی چی میگم؟ ولی اگه تو پیدا شی که اینا رو میدونی :دی :*
یکی از بزرگترین مشکلاتم این بود که هیچکس نمیفهمید چی میگم. بعد مجبور میشدم دوباره توضیح بدم و توضیح بدم. کاری که ازش متنفرم! اون اولا که تازه داشتم ارتباطاتمو گسترش میدادم و تو سوشال مدیا لم داده بودم. بعدش یکم یکم یادگرفتم که اصن نگم اینارو. بعد اینقدر نگفتم که یادم رفت چی بودن. الان اون ته مهان. غمم گین شد. میرم پیداشون میکنم :(
نوشته حجم عظیمی از آزادی رو به کسی که دوسش دارن میدن و پایه و اساسشون در اعتماده. تا تجربه دارم راست میگه. به جز اینکه یه پیش فرضیو در نظر نگرفته. یک: اطمینان ازینکه طرف مقابل مثل خودمه! دو: اصلا با طرف مقابلم ارتباطی ندارم :) ینی اینجاهاست که جاجمنتالیه تموم میشه و یهو اصن روندش پیش میره. یادش بخیر، چقدر شیرین بود! منی که اینقدر رو دروغ حساسم، اعتراف به دروغشم ذره ای ناراحتم نکرد... :)
بیشتر به عشق فکر میکنم تا ابرازش کنم! دقیقا :)))
اینو دلم خواست کپی کنم:
Architects seek strong, deep relationships, and trust their knowledge and logic to ensure that their partner is satisfied, both intellectually and physically.
همچنان بازم نوشته تو قضایای احساسات و حل کردنشون مشکل دارم. فاک ایت حالا دیگه!
میخوابم بقیشو فردا میخونم! سی یا! (:
پیوست/ بعدا: