یادداشت‌ها و برداشت‌ها

صبح تا میتونستم خوابیدم، از یه جا ب بعد دیگه خوابت نمیبره اگ قبل یک خوابیده باشی، و صبحم تا یازده و اون موقعا ولو بوده باشی! بعد رفتم کتاب گرفتم، فیلم نصفه دیشبمو دیدم. و دیدم چقد بده اینا ک عمل میکنن بعد جنسیتشونو تغییر میدن. و الهی چقد اذیتن ): و خب وقتی چشمام درد میکنه انتخابای زیادی ندارم برای اینکه چیکار میتونم بکنم. خواب بزرگترین سابجکت زندگی من بوده و هست. همیشه هم بعد اینکه یکیو از زندگیم بیرون کردم توش دچار مشکل شدم، چون یهو قبل خوابم چیزی نبوده که بخوام بهش فک کنم و شخصه نبوده! مث الان. بهرحال، گذروندم و ساعت دو خوابیدم تا پنج و بعدشم خب بیرون بودم و الان؟ آنستلی؟ فقط دلم میخواد برم خونه و بخوابم! نمیخوام بیدار باشم. بیدار بودن عذابه تو این شرایط. برا یکی مثل من...! انگار یه مار تو سینه منه و هی میره و میاد و بعضی وقتا میپیچه دور قلبم! 

فقط خودم میدونم چمه، ولی با کسی دلم نمیخواد حرف بزنم. اصلا گنجوندن یه چیزایی تو کلمات کار هیچکسی نیست، مخصوصا منی که انتخاب کردم درونگرا تر بشم...! در چنین مواقعی آدم بغل میخواد، آدم یکیو میخواد سرشو بذاره رو سینش، که دستشو بکشه تو موهاش و پشت کمرش! و این منم که معتاد اینکارام و اینا کارایین ک اگه با من بکنن من مست میشم! عوض میشم، نرم میشم، و آروم میشم. 

خب، همچین شخصیت گرانقدری تو زندگیم نیست! و اصن مهم نیست. من به خوابیدن با مقادیر زیادی پتو و متکا و رویا پرداختن ادامه میدم! 

I'm stronger than this... I can't be a loser with this strength! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۲۲
Mileva Marić
حالت الانم اینه که کلی حرف دارم بزنم، یه پست دراز! خیلی دراز. ولی حال و حوصله تایپ کردن و یا حتی گفتنشونم ندارم. :/ 
چطوری دیروز سه هزار تا نمایش داشتم؟ چطوری؟ سه هزار تا؟ اصن نمیگنجه تو مخیلم. چیشده؟ -_-
اینقد پست گذاشتم، اینقد دری وری نوشتم، کراشم آنفالوم کرد. ... :/ البته عقایدمون بهم نمیخورد ولی این چیزا برا من مهم نیست! ...
یهو یادم اومد وقتی خیلی بچه بودم برا یکی ک برام خیلی مهم بود یه نقاشی سخت رو انتخاب کردم و شروع کردم ب کشیدن و بعدشم رنگش کردم! و اتفاقا خیلیم زیبا شده بود! حالا یادم نیست کلا یا برای اون سن. یادم اومد عجیب نمیترسیدم ازینکارا و به خودم مطمئن بودم. حالا چی؟ از همه چی میترسم. حتی کتاب خوندن. مسخرست. برو بابا! بکش بیرون پری. تمومش کن! (اینقد نمیترسیدم ک رفتم جلو ایوون نشستم و حیاطمونو طراحی کردم! حالا حتی یه گلدونم نمیکشم! متاسفم برات. این تویی؟ تو این نیستی. برو بکوب از نو بساز تا نزدمت. برو فقط!)

 

عای لااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااو تیموتی! او مای گاش :")))))))))
آی مین، جذاب تر از توام...؟! نیست. :"

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۲۴
Mileva Marić

بذارین حالا که از وقت خوابم گذشته، یه چیزیو بهتون بگم. من یه آدم وحشتناکیم. خب؟ اصلا قابل قانع شدن نیستم. یا خیلی به سختی. مثلا اینطوری نیست که با یه سری توضیح قانعم کنین یا باور کنم. یا حتی با خیلی توضیح. به منطقم خوش نیاد باختین. تازه بدجور! چون کلی بهونه هم پشتش آوردین. بعد اینکه من تصمیم یه کاریو بگیرم، به راحتی انجامش میدم. اگه دلم بخواد یه کاریو بکنم، و قصد کنم، میتونم انجامش بدم. به راحتی. من اینطوری نیستم که بشینم غصه بخورم. اگرم میشینم غصه میخورم، مطمئن باشین اینطوری نیست که نشستنم و غصه خوردنم دست خودم نباشه و توانایی انجام کار دیگه ای رو نداشته باشم. دلم خواسته غصه یه چیزیو بخورم، و میخورم. حتی دوست داشتنمم انتخابیه. احتمالا مغزم وقتی کراشمو میبینه یکم تحلیل میکنه، بعد میگ عع! چه کیس مناسبیه برا دوست داشتن؟ بیا بریم تو فازش. ببین چقد با معیاراتت میخونه! و بعد قصد میکنم یه عمری رو باهاش بگذرونم، و میگذرونم. به راحتی میتونم تصمیم بگیرم که اوکی، دیگه نمیخوام دوسش داشته باشم. اگه خیلی دیوانش باشم یکم طول میکشه، نباشم دو ثانیه، خب. دان. دیگه دوست ندارم. از قلبم که هیچ، از زندگیم، فکرم، دنیام شوتش میکنم بیرون که جای اضافی ای پر نکرده باشه! برا من این کارا سخت نیست. راحت تصمیم میگیرم، چون جوانب، بلااستثنا سنجیده شدن و من مطمئنم. و راحت انجامش میدم. هرچی بگی!

پی اس: مث وقتی ک با مائده حرف میزدم و تصمیم گرفتم دیگه کاظمو دوست نداشته باشم. دیگه ذره ای به چشمم زیبا نمیاد. بیشتر از این؟

خیلیم خود شیفته و خوشحالم ^-^ 

+ چقد چیز میز نگفته دارم براتون ازین دو روز. شروع کنم نوشتن یادم میره. شک نکن. پست نذارم شبا تو ذهنم تصور میکنم در حال پست گذاشتنم و میگم ب خودم 😂

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۴۸
Mileva Marić

از آدمای دورم خسته شدم، و ازشون حالم بهم میخوره! جمله تکراریه؟ به درک. وقتی ده سال دیگه برگشتم اینارو بخونم عمقشو میفهمم (:

امروز با یکی که فکر میکردم ازم بدش میاد بیرون بودیم، و بعد که میخواستیم جدا شیم نمیدونستیم بریم کافه یا نه (باورم نمیشه! حاضر بود باهام بره کافه! کن یو بیلیو ایت؟) ولی خب اینقدر کارا کرده که باعث شه منم چندان باهاش اوکی نباشم! بعد که خواستیم جدا شیم گفت خوش گذشت! من تو شوک بودم و فقط بهش چشمک زدم. کل مسیری که تنها بودمو داشتم فک میکردم که... خب! جدی گفتی؟ جدی میگی یا گفتی اینقدر به عنوان دوتا درونگرا خنک نباشیم؟ خوش گذشت؟ با من؟ آر یو کیدین می؟ 

رسمن دارم به اون جمله هه که اول تابستون خوندم که با همه مخاطبینتون برین بیرون عمل میکنم. با بعضیا چند بار رفتم بیرون البت ((((:

اینقدر هپیم که اینجا هست که هر موقع خواستم میتونم حرف بزنم و بنویسم و هیچکسم مجبور نیست بخونه! ولی میخونید کیوتا ** :*

اینقد اعصاب ندارم که اگه بام حرف بزنن به راحتی میتونم به هرچی یه ری اکشنی بدم که پودر شن برن دیگه ام برنگردن! همینکه برم نباشم بهتره :///

عرررررربدهههههههه تاحالا کراشی که اینقدر بهم نزدیک باشه، ینی بقل گوشم باشه، و زیبا باشه، و کار داشته باشه، و رشتش ریاضی بوده باشه و درسخون بوده باشه با تراز هفت هزار خورده ای، و سنشم بم بخوره، (پنج سال ازم بزرگتره) نداشتم! از ذوق در حال مرگم 😂 یو ور رایت اینفرانت آو مای عایز لنتییییی! فقط اسمش یکم سخته. ینی ترکیبیه :دی. حالا یکاریش میکنیم طوری نیس 😂

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۴
Mileva Marić

پسر من دوباره تیپ شخصیتی دارم ازمون میدم بعد هی ویژگیاشو میخونم هی عاشق خودم میشم :| با اینکه میدونم اصلا معلوم نیست راسته یا نه و همش چهارتا شخصیتی که داشتم باهام مشابه بودن، ولی در آن واحد وقتی یکیشون در میاد با همون بیشتر حال میکنم! بعد اون راسته یا نه رو برا آدمای معروف تیپش میگم. خب بهتون تبریک میگم، شما یه ادمی رو دارین میخونین که دو درصد جمعیت رو تشکیل میده 😎 جان اف کندی هستم، ژان پل سارتر هستم! (میگم چرا نظریات این بشر اینقدر به من حال میده عا!)، نیوتن هستم (البته من عاشق انیشتینم. آزادی فکری که اون داره رو هیچکسی تو دنیا نداره :"))، مارک زاکربرگ هستم! استیون هاوکینگ هستم و نیکولا تسلا! کاری ندارین؟ من کلی کشفیات دارم بهشون برسم 😂😂😂 

بقیه ذوقیاتمو ادامه همین پست مینویسم ^.^

+ دستام دارن میلرزننننننن! جدی جدی وقت مردنه :| (چرو همش راجب مرگ حرف میزنم واقعا؟)

جین آستنم! :))))) نویسنده غرور و تعصب! وای من ذوق مرگ :)))))) 

بتهوون! نیچه!

دارم تلف میشم :/

نه ببین ولی هرچی بیشتر میخونم بیشتر مطمئن میشم این دفعه دیگه خودم درومدم! دقیقن همون کارایی رو نوشته که من میکنم! خلاقیتشو برا پیش بینی اتفاقات غیرمنتظره بکار میبره. دقییییییقن منم. 

خب خیلی هپیم که همتون مشکلات شخصیتمو پر وضوح میشناسین، ادعای منطق، بقیه هیچی سرشون نمیشه و من فقط مخالفت میکنم با کسایی که بام مخالفن و اصن نمیخواد بذارم صداشون شنیده شه!، جاجمنتالم، فک میکنم خیلی سرم میشه! و خیلی جالب تر اینکه با وجود از بین بردن خیلیی چیزا برا خودم، اینارو نمیتونم. یه طورایی برام لذت بخشن. :/، زیادی آنالیز میکنم... این برا همه چی خوبه به جز، به جز روابطم، جایی که این کمترین اهمیتو داره! با وجود اینکه نوشته من یه ادمیم منتظر و پذیرای ایده های جدید حتی برای لایف استایل، در عین حالم اینم! و فاکین دقیقا راست میگه! یه جا نوشته بود در عین حالی که خیلی منفی نگره، میتونه ایده آلیست باشه و رویاهای دست نیافتنی داشته باشه و دقیق برنامه ریزی کنه بهشون برسه! چطوری میتونه اینقدر خوب تشخیص بده من چطوریم؟ از کجا فهمید اینقدر متضادم و در عین حال دارم زندگی میکنم؟ لعنتی.

جدی جدی دارین اینارو میخونین؟ دارم برا خودم مینویسم. حس میکنم که اصن جذاب نیست ولی برا خودم هست. پس فردا میخوام بخونمشون دوباره!

تو ریلیشن شیپ افتضاحم! (بازم دقیقا من!) چرا؟ چون خیلی آنالیز میکنم و خیلی جاج میکنم. خب اینکه هیچی، قشنگ مشخصه. بعد سعی میکنم خودم باشم، که باز این کارو بد تر میکنه. اینو نمیدونم. دقیقا نمیدونم. حد و حدودیه! بعد خیلیامون اصن گیو آپ میکنیم میگیم ما عشقو پیدا نمیکنیم. بازم منم. اگزکتلی. من اصن خودمو وقف علم و دانش میکنم :"(

اولویز دولوپینگ عه ورلد این دیر مایند ویچ ایز مور پرفکت دن د ریالتی! اولویز :")))) آه و چقد بده :"))) و نوشته من دنبال یکیم که بیاد تو این دنیا و توش فیت شه. اگزکتلی. و تسک خیلی سختیه و خیلیا فیت نمیشن، پس احتمالا سخت ترین کار زندگی من پیدا کردن اون شخص باشه. خب من به خودم بودن ادامه میدم. اگه پیدا شه که خیلی لذت بخشه واقعا :))))))) اگرم نشد تنهایی میتونم بست ورژن خودم باشم! ولی تنهایی! نه تو برزخ -.-

اگه تو پیدا بشی، من واسه دیت مشکل دارم. حالا بگو چرا! چون یه سری سوشال اگریمنتسی هست که باهم نداشتیمشون و من چون خیلی دوست دارم رک و پوست کنده و صاف و صادق باشم، چه تو گفتارم و چه عمیقا، بعد برام سخته دیت داشته باشیم و هی مبهم باشه. میدونی چی میگم؟ ولی اگه تو پیدا شی که اینا رو میدونی :دی :*

یکی از بزرگترین مشکلاتم این بود که هیچکس نمیفهمید چی میگم. بعد مجبور میشدم دوباره توضیح بدم و توضیح بدم. کاری که ازش متنفرم! اون اولا که تازه داشتم ارتباطاتمو گسترش میدادم و تو سوشال مدیا لم داده بودم. بعدش یکم یکم یادگرفتم که اصن نگم اینارو. بعد اینقدر نگفتم که یادم رفت چی بودن. الان اون ته مهان. غمم گین شد. میرم پیداشون میکنم :(

نوشته حجم عظیمی از آزادی رو به کسی که دوسش دارن میدن و پایه و اساسشون در اعتماده. تا تجربه دارم راست میگه. به جز اینکه یه پیش فرضیو در نظر نگرفته. یک: اطمینان ازینکه طرف مقابل مثل خودمه! دو: اصلا با طرف مقابلم ارتباطی ندارم :) ینی اینجاهاست که جاجمنتالیه تموم میشه و یهو اصن روندش پیش میره. یادش بخیر، چقدر شیرین بود! منی که اینقدر رو دروغ حساسم، اعتراف به دروغشم ذره ای ناراحتم نکرد... :)

بیشتر به عشق فکر میکنم تا ابرازش کنم! دقیقا :)))

اینو دلم خواست کپی کنم:

Architects seek strong, deep relationships, and trust their knowledge and logic to ensure that their partner is satisfied, both intellectually and physically.

همچنان بازم نوشته تو قضایای احساسات و حل کردنشون مشکل دارم. فاک ایت حالا دیگه!

میخوابم بقیشو فردا میخونم! سی یا! (:

پیوست/ بعدا: 

شخصیت INTJ

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۸
Mileva Marić

+ چهل هشت ساعت از بیست و چهار ساعت دچار چشم دردم (واقعا نسبت به قبلم خیلی کم از گوشی استفاده میکنم، شبام نسبتا زود میخوابم!) و بیست و چهارساعتشم دچار سردردم. تمام کارایی که دوست دارم انجام بدمم چشمین. کتاب خوندن، فیلم دیدن، نقاشی کردن. سه تا سابجکت بزرگی که تا الانشم تابستون با اونا گذشته! تازه مزخرف تر اینکه خوابمم نمیاد! -.- مثن تو این حالت باید چیکار کرد؟ باید مرد ینی؟ ینی چشم نداشته باشم باید برم سرمو بذارم بمیرم -.- 

+ پسر. همه چیزای این یارو همایش انتخاب رشته به کنار. مدیر اون نمیدونم پویای شریف بود چیچی بود، کپی کریسشن بود 😂 ینی هی داشتم فک میکردم خب توام حتما یارو رو کتک میزنی دیگه؟ لعنتی 😂 فقط چشماش آبی نبود! البته بماند که تفاوت های دیگه هم بسیار بود ولی فرم صورت و اجزاش خیلی مشابه بودن! 

+ چقد خندیدم :) کی شه بریم یونی بگذره این روزای دری وری و مسخره :) فقط یه جای دیگه اینقدر با پسرا خندیده بودیم و اونا مسخره بازی درآورده بودن که اونم اعصاب شناختی بود. که اعصاب شناختی خیلییییی باحال تر بودن ناموصن! 

+ آخ!

+ مامانم زین پس ساپورتم میکنه. گفتم دلم میخواد تنهایی برم کافه، میترسم پولام تموم شه بعدا خواستم برم با یکی برم نتونم! گفت خب بم بگو میریزم برات ((((: هیچی دیگ! الان از لحاظ روانشناسی نه تنها رفتن به جایی قبلا برام استرس برانگیز بود، تنهایی از در مکان هایی مث کتابخونه داخل هم نمیتونستم برم! اینا دیگه هیچکودوم وجود ندارن. حالا میخوام شروع کنم تنهایی برم کافه :) ^.^ مامانم میگه، این روزا دیگه هیچوقت تکرار نمیشن. راست میگه... و چقدر بده اگه من بخوام از دستشون بدم!

+ وقتایی که راجبم چیزایی که خودم بهشون باور ندارمو بهم میگن، اصن انگیزه و قدرت درونیم به طرز عجیبی در حد بمب اتمی افزایش میابه! 

+ چشمام درد میکنن -.- دیگه باید از حضورتون مرخص شم! فقط یه چیزی، شاید این همه درد مضمن (!) مزمن؟ واسه اینه که من خیلی کم چیز میز میخورم. ینی هیچی نمیخورم. ینی صبح پامیشم گشنمه ولی چیزی دلم نمیخواد، ظهرا عموم اوقات ناهارو دوست ندارم که باعث میشه خیلی کم بخورم. کمتر از تصورتون :| شامم نمیخوریم. کلا حالشم ندارم در این راستا کاری انجام بدم! کم کم با نردبام مواجه خواهید شد :/ اینقدرم بی حالم ک نمیدونی. صب که بیدار میشم اصن حالشو ندارم حرف بزنم. اصلا!! =|

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۹
Mileva Marić

دوباره احساس میکنم حجم آشنا ها زیاد شده و راحت نیستم. دوباره دارم هی میبینم یه سریا هستن میخونن و میخوان قضاوتم کنن، حالشو ندارم. دوباره میخوام حرف بزنم و محض رضای خدا جایی نیست من توش حرف بزنم که یکی باشه بخونه!!! اینو بگم اون میفهمه، اونو بگم اون یکی. خب لعنت بهت که. لعنت بهت که یه جا رو برا خودت نگه نمیداری. لعنت بهت که جنبه نداری. لعنت بهت که دوست داری بخونن و بعضی وقتا دوست نداری. لعنت بهت که ادمی. که زنده ای! چون این دوتا معقوله باعث پیچیدگی بیش از حده. باعث میشه وقتی میخوای دکمه هاتو جلوی آینه قدی کمدت ببندی غرق فکر شی و نفهمی چیشد که دکمه ها جابجا شد و حالا نمیشه گره پایین لباسو زد. بعد از خودت میپرسی: چی؟ یعنی عاشقم؟ این همه گیجی از کجا اومد یهو؟ 

هرچیو، ببین هرچیو که میبینم دلم میخواد طراحی کنم. نگا سایه هاش میکنم، اینکه چطوری کجاشو بکشم... ولی محض رضای خدا کیلو ها کاغد تو کمدو که قبلا به همین هدف گرفتمو برنمیدارم شروع کنم! میدونسین نصف کلاسایی که میرمو، میرم که مجبور باشم اون کاری که بایدو انجام بدم...! 

بیشتر از همه چیز دوباره دارم حس میکنم چرا پول نداشتم این سه ماهو، کل این سه ماه لعنتیو، برم یه جایی، جنگل باشه؟ دریا باشه؟ اصن صحرا باشه! مهم نیست. مهم اینه که من باشم و گل و گیاه. من باشم و بقیه جاها نباشم. نباشم که بام حرف بزنن، نباشم که حرص بخورم، نباشم که برم مهمونی، نباشم که تو این شهر کوفتی باشم، نباشم که بهم چیز بگن، نباشم که هر وقت قیافمو کج میکنم ازم عکس بگیرن(خوبه این شخصه وبمو نمیخونه! و گرنه دو روز دیگه میدیدم میگفت با من بودی؟ آخه من نمیدونم! هرچی عکس مزخرف هست از من و شرایط من داره و تو موقعیت های مختلف به افراد مختلف نشون میده. چرا هر آدمی یه مشکلی داره؟ واقعن چرا؟ :/)، اصن اینقدررر نباشم که فکر کنن اصلا وجود ندارم! 

موودمم دقیقا این آهنگس: I'm so tired of love songs, tired of love songs tired of love songs... oOohh, just wanna go home... (با تشکر از نگار که اینو فرستاد 😁، نمیدونسم اسمتو نگم چی بت بگم. اسمی ک گذاشتی اسم نیست لنتی! :/) 

یکی از بچه ها هست که از معدود آدماییه که باهاش راحتم، از معدود آدماییه که وقتی کسی نیست دیگه به اون زنگ میزنم، و از معدود آدمای لعنتی ایه که خیلییی مثل همیم و حسایی که تو موقعیتا داریم کپی همه، و از معدود آدماییه که باهاشون راحتم و میتونم گریه کنم و همه چیو بش بگم و اون بغلم کنه... :(( (دلم خاس!) بعد بیرون که رفتیم بعد از کنکور گفت دلم کیس میخواد! (بله ما خیلی باهم راحتیم :/ فراتر از تصورتون حتا!) گفتم منم همینطور! ولی از تو میترسم بعد اینکه گفتی فلان و اینا! بعد گفت د خاب آخه هر وقت تو رو میبینم دلم کیس میخواد! من: :/// :))) :|||||||| و چقد مزخرف و چقد عجیب که من تا حالا یه بارم دلم نخواسته ببوسمش، و گرنه تا الان... ! :/ 

بازم دلم میخواد بنویسم... از چی بگم؟ 

دقت کردین این روزا خیلی از آدمای هم سن من تا پنج سال بالاتر و یا همچین چیزایی خیلی دلشون نمیخواد برن مهمونیایی که قبلنا همه میرفتن؟ بعضیامون کوتاه میایم در برابر غرغرا (مث من) بعضیا هم مامانشون کوتاه میاد! مث اینایی که امروز باهاشون مهمونی بودیم و از چهار تا بچه یکیشون اومده بود که همش سرش تو گوشی و تبلت بود :/ یکیشون که کلا هیچکودوم از بچه هاش نیومده بودن میگفت آره نگین انگار تو خونه راحت تره و نمیخواد بیاد و من پوکر که وا عجبا چطور ممکنه مامانی اینطوری برخورد کنه؟! :/ 

منو حالا نوازش کن، که این فرصت نره از دست، شاید این آخرین باره، که این احساس زیبا هست... :((( (نیست دیگه -.-)

میدونسین من خیلی حساسم؟ لعنت بهم. دیگه فکر نمیکنم و سعی میکنم نتیجه خاصی نگیرم. منتها... نگم دیگه. زیادیه (: 

بومو بذاری وسط اتاق، اینقد منظره دیده باشی و همه چیزو کشیده باشی که دیگه نیاز به مدل نداشته باشی، یه چیزیو، جاییو، تصور کنی، و شروع کنی به کشیدن. و بوی زنگ بپیچه تو اتاق :)))) یکی از فانتزیای رویاییم اینه که یه اتاق باشه با بیشتر از ده متر طول (عرض؟!) و این یه طرفش کلا پنجره باشه، ترجیحا بالا باشه که آدما پیدا نباشن و فقط آسمون باشه. مهم نیست اگه ساختمونا پیدا باشن. رفت و آمد نباشه... 

نمیتونم دیگه بنویسم! نمیتونم! میدونین چیشده؟ یه ظالم هست، پای جوجه رو بسه، پاش باد کرده و سیاه شده! اینقدر عصبیم که نمیدونم چیکار کنم! نمیتونم گریه کنم، نیمتونم بنویسم... هیچ گوهی نمیتونم بخورم اصن خیلی عصبیم! شکست عشقیم بخورم اینقدر عصبی نمیشم! خدایا... بعد اصن به زور پاشو باز کردن! ینی اینقدر سفت بود که مجبور شدیم با بشکاف نخارو بشکافیم! 

کاش بدیم برن... کاش برن فقط! کاش دیگه نذارن نگهشون داره... :"((( دیگه نمیتونم صدای جیکای بلندشونو بشنوم وقتی دارن زجر میکشن و من کاری نمیتونم بکنم :"( آه... 

...

چن تا کتاب هست که دوست دارم با یکی بخونمشون، ولی کسیو نمیابم مناسب چنین کاری که بهمم حال بده (: فاک ایت انی وی. اصلا مهم نیست. خودم تنهایی میخونمشون... 

۲۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۲
Mileva Marić

یکی بیاد جلوی من و دست و مغز و دهنمو بگیره و قرنطینم کنه!

GET AWAY AND STAY AWAY FROM ME! 


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۵
Mileva Marić

الان داشتم به مامانم میگفتم آره این نظرو دادم، این کارو کردم، این فکرو کردم، این حرفو زدم... و یهو بعد کلی مسخره بازی و اینا لبخند زد بهم گفت پریسا چقدر زود بزرگ میشی :) (نمیدونم چرا نمیخوام بنویسم میلوا، و ترجیح میدم اسم خودمو بنویسم. اینطوری اسمی ک برا خودم گذاشتمم جا نمیوفته و بده ولی خب چیکار کنم. آدمی به دلش زنده است!) گفت هر بار که باهام حرف میزنی به این نتیجه میرسم که چقدر زود زود داری بزرگ میشی! 

میدونین چیه؟ من اینو بد نمیدونم. حس میکنم بهم فرصت زندگی بیشترو میده. مثلا به جای اینکه بعد پنجاه سال بفهمی چیکار کنی که زندگی باشه، بعد ۲۵ سال بفهمی :) 

البته در همین عنوان سعی کردم مسخره بازی و اسکل بازیم داشته باشم :) ولی فقط با آدمش :)) 

تازه یه چیز جالب تر این بود که وقتی میگفتم آره گفتم همچین کاری بهتره و این و اون اصن هی با تعجب تاییدم میکرد تهشم گفت مایند فول نس! (فک کنم فارسیش میشه ذهن اگاهی؟ یه همچین چیزی!) ینی من اصن ندونسته از یکی از فنون روانشناسی پیروی کردم و پیشنهادش دادم ((((: 

+ آره حس خود خفن پنداریم گل کرده، خوشحالم!

+ میدونستین من به طرز عجیب و مسخره و باورنکردنی ای اینجارو بیشتر از توییتر دوست دارم و حتی دلم میخواد توییترو پاک کنم؟ مگه من بیکارم درد و بدبختیای ملت رو بخونم؟ :/ حتی شعراشونو، حتی عاشقانه هاشونو، هرچی. حالا یه وقتی برا ارتباطات و تخلیه خوب بود. ولی کلا نگرفتم. :/ 

+ یه پست گذاشته بودم نوشته بودم از یکی پرسیده بودم شادی چیه و وقتی میگفته دلش میخواد آموزشگاه بزنه و کافه داشته باشه من گم بودم؟ گم نیستم دیگه. چقدر نگران بودم و هی نگا این و اون میکردم و فکر میکردم عقب میمونم از بقیه! حالا خودمو پیدا کردم. حالا منم دلم میخواد یه روز پاشم که ببینم خوشحالیم اومده و میتونم برم سر زندگیم. مثل رقصنده ای که تو curios case of benjamin button (هیچکدام از اسپل ها قابل اطمینان نیستند.) آرامش خودشو پیدا میکنه و آموزشگاه میزنه. و به طرز عجیبی امیدوارم و حس میکنم که بالاخره یه روزی میاد. بالاخره باور کردم هیچ روزی دیر نیست. حالا که مامانم پنجاه سالشه، میبینم دیر نیست اگه تو پنجاه سالگیم به جایی برسم که میخوامش الان. اصلا دیر نیست! وقتی کل مدت زندگی کردی و لذت بردی و هنوز روپایی و زنده ای و میتونی بری جایی که میخوای! :) و عقب موندن؟ مثال بارزش اینه که همه تو دبستان میرفتن کلاس زبان. من نرفتم. وقتی هفتم بودم خیلی اذیت شدم. ولی نسبت به بقیه خیلی کمتر رفتم، نسبت به چیزایی که یادگرفتم. یعنی اینکه، باید تو وقت مناسب، یه آدم مناسب (تو این مورد دبیر زبانمون) رو ببینی، و پی اش بری، و تلاش کنی. و چون موقعشه و میشه، خیلی سریع تر و بهتر اتفاق میوفته. خب. پس نگرانیا کلا بیهوده اند. :) 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۹
Mileva Marić

اینش برام جالبه که ادما با نفهمیدنشون و ندونستنشون چه کارایی که نمیکنن! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۵
Mileva Marić