یادداشت‌ها و برداشت‌ها

امروز چیزی مرا از خواندن کتاب جدیدم، یعنی سال بلوا باز میداشت. نه ترس از امتحان ادبیات بود، نه افکار مشوشی که بخواهد صبح تا شبم را درگیر کند و نه حتی صدای چک چک آبی که به خاطر آب دادن مامان به گلها از نورگیر می آمد. دقیقا همان نورگیری که پنجره اش روبرویم است و هر روز خورشید از این پنجره ی قدی چشمم را میزند، اگر که زیاد بخوابم!

یک صفحه و نیم که چیزی نیست ولی بگذارید بگویم که یکبار ازخواندنش خسته شده ام و داشتم فکرمیکردم آن زمان فقط به فکر "خواندن کتاب" بودم و نه چیز دیگری...! این بار خرم و خشنود احساس میکردم که واقعا میخواهم داستان هارا بفهمم و از اینکه ممکن است با این احساس چه حجمی از کتاب هارا تمام کنم واقعا ذوق کردم اما بعد یک فکر دیگر حمله کرد بر مبنای اینکه: توکه کتاب هایت را فراموش میکنی؟ یادم افتاد به کتاب ِ "ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد" که جیبی بود و اولین کتابی بود که از پائولو کوئیلو یِ عزیز خواندم و دیدم جز روند داستان چیزی یادم نیست که میشود در سه جمله آن را خلاصه کرد! راستش الان که دارم مینویسم میبینم که بیشتر به یاد می آورم ولی همین بود دیگر، ترس فراموش کردنشان؛ درحالی که نمیخواهم! تصورکنید کتاب هایی که میخوانید را تکه تکه جملاتی که از آن دوست دارید را به جای نوشتن به خاطر بسپارید وآه خدای من چند درصد از لحظات زندگیتان آن را به خاطر خواهید آورد و باعث میشود که چقدر عاقلانه تر و روشن تر به "قضیه" فکرکنید ودر باب آن عمل کنید! :)

البته میدانم که خواندن کتاب خود به خود روی مغز و زندگی تاثیر میگذارد؛ ولی واقعا دوست دارم جزجز آن را به یاد آورم :) که هر کتابی که خواندم چه بود؟ چه کسی بود؟ چه شد؟ مترجمش چه کسی بود؟ و...

 خوشبختانه اسم هایشان به سرعت اسم فیلم ها و صد البته بدتر از آنها رمان های مجازی، از بین نمیرود... :)

پ.ن : چه دلیلی دارد که همه رشته ها را از ادبیات متنفر کنید؟ چرا من ِ ریاضی ِ نفهم باید ادبیات بخوانم و از آن متنفر باشم؟ باور کنید دانستن آرایه ها و فلان و بهمان در زندگی یک مهندس تاثیری ندارد. شاید باید کتاب میبود و از شعرهایش لذت میبردیم و با ادبیات آشنا میشدیم، با یک حالت ساده و لذت بخش... ادبیات را جهنم کرده اید برایمان -.-

پ.ن : واقعا بیان چه اصراری داره برای عنوان؟ 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۱۴
Mileva Marić

یکی دو روزه که دارم احساس میکنم خودم نیستم و سعی کردم در رابطه باهاش یه سری کارها انجام بدم. دیدم وقتی میفهمم اون میاد فقط میخوام جلب توجه کنم و مهم نیست ک چی میگم و چ صدایی و چ لحنیه و با کیام... دیدم باید خودم باشم، منی که من‌ِ واقعیه تا الان همه کسانی ک‌ میخواستم رو جذب کرده. امروز سعی کردم خودم باشم. 

حالا تو این بعدازظهر خنکی که نشونی از بهار نداره و هواش پاییزی و بارونیه نشستم دارم my immortal رو گوش میکنم و به این قضیه استقلال که دکتر موسوی چند وقت پیش تو سخنرانیش بیان کرد فکر میکنم... به اینکه چه درصد زیادی از ما چه درصد زیادتری از انتخابامون و رفتارامون تحت تاثیر چیزای دیگس! و شاید خودمون متوجهش نباشیم در حالی که سعی میکنیم یه کاری رو انجام بدیم نمیشه. دارم فکر میکنم این قضیه که وقتی عموم مردم یه چیزی رو تایید میکنن هنه ازش پیروی میکنن بدون اینکه شاید واقعا بدونن چیه، و این قضیه اثبات شدس تا حدی که ممکنه فرد راه حل درست رو بدونه ولی چون عموم چیز دیگه ای میگن اونم احمقانه رفتار کنه. اینکه یه آدم سریع اونقدر تحت تاثیر یک نفر دیگه قرار میگیره که همه باورهاشو قبول میکنه و تو زندگیش اجرا میکنه به نظرم ضعفشه و غلطه. در حالی که فکر میکنم درستش اینه که خود ادم خودش همه چیز رو برای خودش انتخاب کنه و در هیچ رابطه ای سعی کنه که تابع نباشه، مگر تابع عقل و اطلاعاتش!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۵۶
Mileva Marić

دارم فکر میکنم کلی فکر تو سرم بوده صب تا الان و هیچکودوم یادم نیست و هر کودوم میتونستن یه نوشته مناسب بسازن. چرا یادم نمیاد ازشون چیزی؟ آیا اقتضای سنمه اور آیم چنجینگ؟!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۳۳
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۱۷
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۲۰
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۳
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۳۲
Mileva Marić
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۱۰
Mileva Marić