یادداشت‌ها و برداشت‌ها

27- روزهای پیش از کنکور

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۵۱ ب.ظ

آقا یک اتفاق بسیور جالب افتاد! امروز اینجا خیلی باد میومد و این حرفها، بعد درین حد که باد صداش میپیچید. ما خونه مامانجونم بودیم. بعد اون صداهه بود ناسا فرستاده بود که از سیاره ها چه صدایی میاد و ما نمیشنویم؟ من عاشق اون بودم. ینی یه مدت باهاش میخابیدم. (یه مدتم با صدای بارون. و ی مدتم با صدای شب میخوابیدم. یه صدایی بود مال کمپ بود یه طورایی. بعد جیرجیرک و اینا. انگار رفتی کانتری ساید! یا صدای آتیش. کلا از صداها خوشم میاد. اینام کمکم میکردن راحت تر بخوابم و بهتر چون یه طورایی خیالای قبل از خوابمو واقعی تر میکردن!) 

خلاصه! صدای باد شبیه همون صدایی بود که ناسا فرستاده بود. خیلی جذاب بود *_* بعد من موقع رفتن گوشی مامانمو برداشتم که با استوری یه فیلم بگیرم ک هم صدا باشه و هم حیاطشون. البته تاریک بود ولی خب. اقاااااااااا! بعد دیگ اون صداهه نیومد و خب مامانمم داشت میرفت. دیگ رفتم سوار ماشین شدم. (ولی خیلی باد میومد *_* ینی ما تو ایوون بودیم تهشم بودیم. ولی بارون بهمون میخورد!) بعد رفتیم رسیدیم سر کوچه، بعد خب دیدیم شعت چقد باد میاد. بعد مامانم وایساد. منم ذوق و اینا که گرد و خاکا بلند شدن و باد پیدا شده و ظاهر شده! داشتم لذت میبردم *_* ولی مامانم وایساد گف حالا باد میبرتمون!

بعد یوهوع! یه دیوار از ساختمون کناری ریخت پایین :| پسرررر! چقدر باحال بود. من نترسیدم. ولی مامانم گفت من دارم میلرزم. :/ خلاصه که گفتم بیا نریم برگردیم خونه مامانجون حالا تو راه میمیریم! ولی رفتیم خونه. یه دو کیلویی آدمم اومدن ببینن چیشده که این صدا اومده. چون مثلا ساختمان دو سه طبقه بود، بعد دیوار بالایی ک سقف نداشت ریخته بود. 

شماره یک! اگ حرفی دارین بم بزنین شاید دو روز دیگ افتادم مردم :دی! من همیشه به این فک میکنم. بعد ناراحتم هستم همینطور. میگم ببین الان بمیری چ اتفاقی میوفته و ری اکشنا رو پیش بینی میکنم. (از راهنمایی اینطور بودم. چیزی نیست ک من پیش بینی نکرده باشم. خیلی وقتا احساس میکنم از بس زوایای مختلفو پیش بینی کردم دیگه زندگی برام جذابیتشو از دست داده! نداده ولی!) 

شماره دو! مامانم گفت حالم بده بذار زنگ بزنم به فلانی (همونی ک چند پست پیش دخترش پرام بود!) یکم حرف بزنیم حالم خوب شه. بابا منم ازینا :( باور کنین دختردایی من عینهو یخمک میمونه. -.- البته ن اینکه دوسم نداشته باشه. عصن از بچگی اینقدر تو حلقم بوده و دوسم داشته که من حالم ازش بهم خورده. حالا ب جز رفتارای بچگانش و تفکرات و حرفای مشابه آن! حالا دختردایی مامانم :/// عی زندگی. عی شانس! تازه امروز داشتم فک میکردم چقدر پسر عمم در آینده باید تو اجتماع بیچارگی بکشه. باورت میشه ازش میپرسن چیو میخواد چیو نه و کلی پیشنهاد میدن بهش و هی التماسش میکنن برا چیز خوردن؟ حالا خدا بقیشو میدونه. اینم از پسر عمم. یا حتا پسرهای عمم :/ 

حالا در راستای این بگم ک خالمم ی دوست داره ک من خیلی دوستش دارم و اینا. اکثر وقتام استوریمو ریپ میکنه بام حرف میزنه. خودش پول درمیاره. خارج رفته گشته. خانوادشم اپن مایند به شدت! اره خلاصه. بعد حالش بد بود. اومده بوده پیش خالم و کلی گریه کرده بوده (منم ازینا :() بعد خالمم بهش گفته حالا طوری نیست هروقت حالت بد شد بیا بریم بیرون بتابیم و حرف بزنیم و اینا (منم ازینااااااااااااا :(()

چقد دری وری بازی درمیارما! منم ازینا دارم(دارم؟! داشتم؟!) -.- ولی قبل کنکوره. آدم نیاز داره خودشو لوس کنه. اندی وقتی پیش رفتم ب مامانم گفتم مامان یکی از دلایل رل زدن اینه که طرف حالش بد میشه، بعد پسره میره هیشتیری بالایش (!!!)(ینی مثلا نازشو میکشه و ...!) میکنه. بعد تازه اون هی بیشتر دلش میخواد حالش بد شه تا بیشتر اینا رو دریافت کنه. بعد گفتم خوبه منم این یک ماهو برم رل بزنم با یکی! بعد اول گفت دقیقن، بعد به گفته شماره دومم گفت خودتو بدبخت نکن! 

یه چیز دیگم بگم :)) (چون مامانم فهمید رمز لب تابشو میدونم :|) من از آدمای برونگرای شدید خوشم میاد. خیلی عجیبه. هرچی بیشتر میگذره بیشتر میفهمم. یعنی اصلا اصلا اصلا دیگه حاضر نیستم با یه درونگرا باشم. این چه وضعشه؟ :/ من فک میکنم دیوونه ایم. به مامانم ک گفتم گفت دقیقا همینه. بعد گفتم توام برونگرا میبینی فک میکنی دیوونس؟ گفت آره :دی! دیگه حساب کار دستتون بیاد! :))

و اینکه راجب این شخصیت اینا هم، با کسی که پی آنگاه کیوش خراب باشه و استدلال ریاضیش ضعیف باشه، نمیتونم کنار بیام. احساساتیا ینی. یه طورایی. ن همشون. شاید.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۱۷
Mileva Marić

نظرات  (۳)

دیوارشو با چی چسبونده بودن که با باد ریخت؟ :|
و چه مادر لارجی!! :|
پاسخ:
بابا سقف نداشت، نو سازم بود. نمیدونم واقعا!
چه ربطی داره؟ :|
خب کمتر کسی میتونه اینقد راحت باشه با مادرش،شایدم بیشتر کسی :| .(پاراگراف 3تا مونده به آخری)
پاسخ:
واقعا؟ من همه رو، همه رو، به مامانم میگم. عصن نمیتونم نگم! دبستان ی خانومه ای گفت اگ ی چیزیو ب مامانتون نگین بعد ب یکی بگین ممکنه اذیتتون کنه و ازتون سواستفاده کنه بعد از اون موقع ب بعد من همه چیو بهش میگم. با اینکه رفتم سمپاد و شیش ساله با ی سری آدمیم ک هیچکودومم اینطوری نیستن! 
خیلی خوبه *_*
۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۱۳ هیوا جعفری
این رابطه خوب با مادرتو خواهانم :) من و مامانم دوتا جمله ام نمی تونیم با هم حرف بزنیم...
چقدر باحال می نویسی :)  
پاسخ:
نمیشه که! من و مامانمم زیاد باهم دعوا میکنیم و بهم غر میزنیم ولی بالاخره مامانه دیگه مامان نباشه کی باشه پس؟ :)
مگه اینکه یکم از حالت مامان گونه خارج باشه (ینی زیاد شخصیتش با مامان من متفاوت باشه!)
قربان شما :) ممنونم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">