یادداشت‌ها و برداشت‌ها

165

شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۲۴ ب.ظ

1- آقا دیروز. مامان منو اینا میواستن برن شهر کاغذ دیواری ببینن. و بعد برن نمایشگاه مبل و دکوراسیون داخلی. منم میخواستم نرم. هرچقدرم یه صدایی تو مغزم میگفت میخوای بمونی خونه چیکار کنی؟ ممانعت میورزیدم و میگفتم خوش نمیگذره که. (دوباره خر شده بودم :|) بعد یوهوع! مامان عزیزم درومد بهم گفت که آره هی میگی مسافرت مسافرت، دو ساعتم با ما نمیای بیرون و اصلا تو نیای من راحت ترم و اینا، و اون جمله آخریو که گفت من بسار پوکر گشتم. و گفتم آخه وات د هل. بعد گفت آره اونی که میخواستیو بهت گفتم حالا نیا :| انی وی، من رفتم دنبالشون و تو پمپ بنزین، بابام که در باکو باز کرد گذاشت رو صندوق، داداشمم رفت ک در صندوقو باز کنه یه چیزیو بذاره توش، که در باک گیر کرد اون وسط (!) و خب کلید ماشین کج شد. بله. و دیگه ایشون نرفتن تو جاشون و از قضا فرمون ماشین نیز قفل بود. بعد کلی گشتن و چکش یافتن و اینا، که کلیدو صاف کنن ولی انی وی بازم نرفت تو و خب فک کنم الکتریکیه. منم خیلی هپی طور بودم که یه اتفاق افتاده و برام جالب بود. (علاقه وافر به اینجور اتفاقاتی که آدم بعدش باید بیاندیشه فک کنه و راه حل بیابه ولی در عین حال مهم و کشنده نیست چندان دارم!) خلاصه پدر گرام رفت خونه و اون یکی کلید ماشین رو آورد و رفتیم. اولا که چخبره؟ اینقد شلوغه؟ :| چرو همچین شده؟ :| تعه. بعد که رفتیم نمایشگاه، با توجه به رنگها فهمیدم که برا مبل احتمالا من آبی خیلی روشن با ترکیب کمی از سبز رو، و زرد، و زرشکی، و کوسنایی که رنگی باشن، یا روشون ازین طرح ماندالا طورا باشه، خیلییییی دوست دارم. چیزایی که مامان بابام میپسندیدن اصلا باب میل من نبود. :/ (همونطور که الان خونمون نیست. هیجاش -.-) ولی خوب شد رفتم! دیگه تو خونه نمیشینم تا میشه. پرامیس :)

2- داداشم چند سال پیش (شاید یکم زیاد باشه. ینی زیاد که هست چون یادم نیست کی باشه) رفت کتابخونه کلاس داستان نویسی و این حرفا. داداشم خیلی آدم عجیبیه و اصلا اینطوری نیست که شبیه بقیه بچه ها باشه. و خب خانومی که باهاشون بود جذب پویا شد و میگفت مثلا یه روز به بچه ها گفتیم که آرزوتونو بنویسین رو کاغذ و پویا نمینوشته، بعد بهش گفته تو ارزویی نداری؟ گفته نه. بعد نهایتا گفته من یه آرزو دارم و اونم مرگه! و خب دبستانی بوده :/ به هرحال این خانومه که فامیلش خانوم معینه، معینیه فک کنم، ولی به هرحال، یه طورایی پیگیر کار پویا میشه، هی بهش میخواد نزدیک شه و پویام اینطوری نیست که به راحتی بذاره بهش نزدیک شن و صبر ایوب میخواد این بچه، و این خانوم میاد با مامان من راجب پویا حرف میزنه و میگه خیلی با استعداده و فلانه و نذارین از دست بره، و با من حرف میزنه و میگه باهاش دوست باشم، باهاش خوب شم، نه یه بار، نه دوبار و نه سه بار، و خلاصه مامانمم عاشق این خانومه میشه و ما باهم به گونه ای صمیمی میشیم! و هنوز که هنوزه میریم خونه همو میایم و حتی برا خانوم معین تولد میگیریم و این حرفها. انی وی، ایشون یه گفته ای دارن که میگن اون ابتدا من اینطوری بودم ک اخه این زنه چیه مثن و اینا و اصن میومده میرفتم تو اتاقم! (من همیشه تو اتاقمم ولی برداشت ملتو 😂) و بعد که یه بار رفتم دیدم که نه بابا! خب کتاب نوشته بود و کلی ادم جمع شده بودن و از اصفهان اومده بودن و این حرفها و دیدم ک شط مادر، عجب! بعد یه روزم مامانم گفت خانون معین یه اتاق داره، پررررر کتابه تا سقف! گفتم خب منو باش دوست کن تا به کتابخونش دستبرد بزنم 😂. ایشون امروز صب باز اومده بودن خونمون. بعد قبلا شوهرش شهید شده و دوباره ازدواج کرده و سه تا پسر داره کلا ک یکیشون تخصص داره ریشه دندون، یکیشون دام پزشکه و یکیشونم رفته تهران و از رشتش انصراف داده و کنکور هنر داده و رتبه ۳ کشور شده و داره سینما میخونه. آدم میمونه که چطوری یه انسان میتونه اینقدر شکوفا کننده درجه یک استعداد ها و پشتیبان باشه واقعا. و صبور، و اینکه همه دوسش بدارن یهو، و بخندن به کاراش ولی براش مهم نباشه :))))) میخوام بدونین که اصلا جوون نیست و وقت نوه دار شدنشه. حرف من شد و بعد کنکورم و اینا و مامانم گفت که من گفتم منو با خانوم معین دوست کنید، گفت پریسا؟ مگه ما دوست نیستیم؟ من شنبه ها صب و چهارشنبه ها صب وقتم خالیه، بیا خونمون، بیا فیلم ببینیم اصلا. گفتم اره فیلمم میبینم و روزی یکی و این حرفها. گفت روزی یکی؟ تو الان باید روزی ده تا فیلم ببینی! بعد قضیه سریال و اینا شد و گفت من گاتو دیدم. مادر منو میگی؟ اصن شوکه شدم 😂 گفتم من دو فصلشو دیدم. خلاصه که، خیلی جالبه. فک کن ۶۰ سال اینا باشی و اینگونه باشی و گوگولی *_* 

3- گایز؟ به دلیل اینکه تعداد زیادی انسان بهم گفتن کامنتارو باز کنم و حتی برا پست قبلیم نوشتین بالاخره کامنتا باز شد، با اینکه خصوصی بود، من محض رضای خود خدا و جامعه بلاگستان، شعور به خرج داده و کامنتارو باز میکنم 😁واقعا عجیب بود این همه بگین :))) هپی گشتم :)

4- دقت کردیت هنوز خودشناسی نکردم؟ لعنت بهم. 

موافقین ۴ مخالفین ۲ ۹۸/۰۴/۲۹
Mileva Marić

نظرات  (۶)

اون رنگایی که گفتی رو به هیچ وجه نتونستم با هم ترکیب کنم و به یه مبل برسم :|

چه مادربزرگی بشه این خانم معینی.دیگه ببین جوونیاش چطوری بوده :دی
پاسخ:
وااااااااااای مامان، جدا جدا! اولا ک این آبیه خیلی زیاد شده و اگ قرار باشه اون رنگی باشه رنگ دیگ ای نیست!
دوما اینکه مثن میشه مبل زرشکی باشه و کوسنا ترکیب زرد و زرشکی باشن یا همچون چیزی یا یه پارچه ک توش زرد باشه. زردم منظورم زرد تیرست. نه زرد جیغ و مسخره :| 
آلرایت؟
خیلی مناسبه واقعا :)))))))))
من که حالیم نمیشه.بذار خودمو درگیر نکنم :))
پاسخ:
شط :)))))))))))))))))) اینقد هنری نبودن و معترف بودن :)))))
۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۴ 💫 Teenage Dreamer
چ اتفاق عجیبی افتاده! اصلن فکر نمیکردم کلید ماشین هم توان کج شدن داشته باشه!
به چ مبلی😁😍 من ازین مبل های نرمالو دوست دارم. مهم اینکه روش ک میشی بری تو و نررررررررمممممممم‌باشه دیگ نتونی پاشی😁😂
بچه ابتدایی و آرزوی مرگ؟ یکم عجیبه!:))
باز کردن کامنتارو از ته قلب بهت تبریک میگم و مرسی ک بهمون فرصت حرف زدن میدی😂
پاسخ:
اونم با گیر کردن بین در صندوق و شیشه :| 
عاااااااااااااا عاااااااااارهههه میپسندم :)))
آری دیگ. داداش منه! (عینکیون دودی!)
خواهش مندم. امید است ازین فرصت ها به درستی استفاده شود :دی
کودوم کرمویی منفی زده؟ خودش بیاد بگه لدفن :)))))))))))))
منم مبل آبی دوس دارم😂👌🏻 بهتر از این قهوه ای و کرمی و این رنگاست ک همه دارن
در عجبم تو چقد ب حرف خانوم معین گوش دادی و چقد با پویا خوب شدی ://///
پاسخ:
آرههههه اگزکتلی! اصن خونه باید رنگی رنگی باشه :)))) (تفاهما یکی یکی پیدا میشه :دی)
اووو بابا بخدا الان خوب شدم و اونم رفتارش به نسبت شده و مامانم میگه کلیش به خاطر منه و خیلی عجیبه که من اینقدر روش تاثیر میذازم. البته میذاشتم. جدیدا بعد کنکور و تو کنکور و اینا چک نکردم و صحبت انقلاب آمیزی باهاش نداشتم!

این دفعه فیلترت لوکیشنو زده یونان و من پرچمو دیدم و هنگ کردم که مامان! وااات؟ وات ایز ایت؟ رفتم روش دیدم یونانه :|
تفاهما ک زیادن😅😅
خب همون دیگه، من بت گفتم کم کم سنتو بره بالاتر بیشتر تفاهم پیدا میکنید! البته این بستگی ب درک متقابلم داره! ینی تو باید یکم بیشتر گذشت داشته باشی! البته اینا خودش با گذر زمان خوب میشه فک میکنم
من همش با نیویورک کانکت میشم😐 نمیدونم واقعن چرا همچی شده
پاسخ:
:))
-.- هعیییی روزگار
یه مدت همش لندن بود. بعدش عوض شد هی. این بار خیلی ویرد بود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">