یادداشت‌ها و برداشت‌ها

239

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۰۳ ب.ظ

دلم میخواد کامنت ها رو ببندم. اما به علت اعتراضات قبلی، بیخیال میشم. بیا فرض کنیم کامنتا بستست. و بیا از مرزای خودمون رد شیم واسه نوشتن و نترسیم و نخوایم رمز بذاریم. هرچند، وقتی کامپیوتر باشی، سخت میشه. ولی خب. بیا فرض کنیم!

شاید باورت نشه، همین الان یادم رفت چی میخواستم بنویسم. این اتفاق خیلی وقتا برای من میوفته و فکرمیکنم برای تو هم همین طور. 

تو کیه؟ نمیدونم. اینجا، تو منه. تو یه آدم ِ فرضیه. آدمیه که خود ِ آدمه و دوست آدمه و فرقی نداره چقدر وقته باهاش حرف نزدی، بازم باهاش راحتی و حرفارو بهش میزنی. من بارها سعی کردم واست اسم بذارم. نشد. اسمت ثابت نموند. واسه همین بیا این قرتی بازیارو بیخیال شیم. واقعا که نمیتونم بیام پی ویت و اسمتو مخفف کنم و صدات بزنم و توام جوابمو بدی! پس مهم نیست.

دلم دبیر تاریخ سال یازدهممو میخواد که بیاد و توضیح بده و نظرشو راجب اتفاقات اخیر بگه. اون که میگفت میتونستم شفاف تر ببینم. بهتر درک کنم و بیشتر بفهمم. بعد گفتم شاید منم با بیشتر خوندن تو چونان حوزه هایی، بیشتر بفهمم. نسبت به خودم البته. اینکه شعارا تکرارین جالبه. ولی برعکس اون شعار ِ محکم ِ "مرگ بر آمریکا!" که بر تن من موی را سیخ میکند، اینا نمیکند. اینا جالبن :) هیچ وقت درک نمیکنم چرا با ملت بدیم. حالا اونا باهامون بدن، باشه این فرض اونا، مام بد ِ متقابل باشیم؟ :| حداقل مرگ برمون نمیفرستن. حداقل میدونن مرگ برمون، ینی مرگ بر خودشون. درک نمیکنم خلاصه. تو درک میکنی؟

دلم برا همه چیز میسوزه، اما در توانم نیست در حد بقیه واکنش نشون بدم. دست خودم نیست، هیچوقت اینطوری نبودم. تو که نمیخوای سرزنشم کنی؟

نمیخوام بگم. بیا فک کنیم خواننده نداریم. اون وقت اینجا میشه همون دفتر خاطراتی که بیشتر توش مینویسم. پس باید بتونم توش از چیزایی که به نظرم پیشرفت خودم بوده بگم و قضاوت نشم و از طرفی فکر نکنم، ینی من که نه، ناخودآگاهم فکرنکنه چون یه چیزیو گفتم، بهش رسیدم و یهو اون قابلیت بپره. به هرحال، یــه طورایی، شاید بشه گفت کتاب خوندنه داره میشه عادتم اگه خداوندگار قبول کنه :| دوست دارم. مثلا ظهرا قبل خواب به جای گوشی :) عین بچگیام :))

کد زدنم همینطور البته. امروز رسیدم خونه اعصابم خورد بود و بعدش گفتم خب بشینم دوتا کد اکسپت کنم حالم خوب شه :| هرچند، نکردم. ولی خب همین خطور کردن فکرش به ذهنمم جالب بود برام.

عقاید بچه های ورودیمون زیادی فرق داره باهام. اذیتم. ولی تو بقیه ورودیا اینطوری نیست. مامان میگه چون اونا تازه از اجتماع بستشون اومدن بیرون و فلان (اجتماع بسته، منظور از بسته بودن اجتماع اونا نیست. منظور از کم بودن ارتباطات و اطرافیانشونه! و کم بودن اطلاعاتشون و عدم توانایی مقایسه و تصمیم گیری. احتمالا؛ شاید.). من؟ نمیدونم. میدونم توام نمیدونی. کلا مهم نیست اصلا. من خودم میمونم :| 

از این لحاظ البته، از بقیه لحاظا فقط "امیدوارم"؛ از یه سری لحاظام خوبه که شبیه دوستای الانم بشم.

دیشب احساس میکردم از همه متنفرم. احتمالا چون شب سختی بوده. به هرحال احساس میکردم از همه متنفرم!

یه دوست تو دانشگاه پیدا کردم روزای اول، اولش راضی نبودم. بعدترش مهربونیش ثابت شد. سادگیش، خودش بودن و اون حجم از خوب بودن! یه طوری که انگار از خودت میپرسیدی واقعا هستن هنوز؟ همچین ادمایی هستن؟!! و بود. و بعدترش، شد بالاترین نمره ورودی تو یه درس سخت، و الان، شده کسی که وقتی میاد صداش میزنن که ازش سوال بپرسن. خیلی بچه خوبیه. وسطای ترم داشتم فکر میکردم تابستون داشتم میگفتم کاش دقیقا همچین دوستی گیرم بیاد و از قضا سر راهم قرار گرفت :)

از بعد امتحان مبانی کامپیوتر، مغزم هی داره باگای کدایی که نوشتمو پیدا میکنه. لعنتی چرا اینقد اسلویی؟ :|

خب بسه. بریم گسسته بخونیم *___* ای جیـگر :) *_____*

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۲۲
Mileva Marić

نظرات  (۵)

یه سوال. گسسته منظورتون ریاضیات گسسته س یا کتاب گسسته؟ :دی

پاسخ:
ینی چی؟ ترم یک مهندسی کامپیوتر گسسته پاس میکنن دیگه. ریاضیات گسسته. کتابش چیه دیگه؟ :دی کتابشم خودشه :))

نهه اخه یه مجموعه هست به اسم گسسته، که نیل شوسترمن نوشته و داشتم می خوندمش همین قبل از اینکه سر بزنم به اینجا، بعد اون تو ذهنم اومد :دی

پاسخ:
داستانه یعنی؟ چه غریب. نشنیده بودم تاحالا :)

بلی رمانه :دی

پاسخ:
چطوره؟ :) چی میگه اصلا؟

فعلا جلد دومشم تا اینجا قشنگ بوده :)

«کتاب گسسته، رمانی علمی تخیلی نوشته ی نیل شوسترمن است که برای نخستین بار در سال 2007 به چاپ رسید. در آمریکا پس از وقوع دومین جنگ داخلی، ارتش های طرفدار زندگی و طرفدار انتخاب با هم به توافقی رسیده اند: لایحه ی زندگی بیان می کند که زندگی هر انسان از زمان شروع شکل گیری نطفه تا سیزده سالگی نباید مورد تعرض قرار بگیرد. اما پدر یا مادر می تواند از زمان سیزده سالگی تا هجده سالگی فرزندش تصمیم بگیرد که از طریق فرآیندی به نام «گسستگی»، او را از بین ببرد. فرآیند گسستگی اطمینان می دهد که زندگی بچه به صورت «فنی» پایان نخواهد پذیرفت چرا که تمام اعضای بدن او در دریافت کننده هایی متفاوت مشغول به کار خواهند بود. این فرآیند اکنون به عملی معمولی و پذیرفته شده در جامعه تبدیل گشته و نوجوانان دردسرساز و یا ناخواسته خیلی راحت گسسته می شوند. با این حال سه نوجوان قصد دارند از این سرنوشت بگریزند و به زندگی خود ادامه دهند. اما گریختن از گسستگی اصلا کار راحتی نیست.»

اینم خلاصه ش :دی

پاسخ:
عه! چند جلدیه پس :))
ناموسا؟ :| برگهایم ریخت :| جذاب به نظر میرسه :)))

اره 4جلدیه و جلد آخرش هنوز ترجمه نشده :))

یههه خیلی خوبهه

پاسخ:
رفت تو لیستم ^_^ ، مرسی *-*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">