یادداشت‌ها و برداشت‌ها

274 -

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۴۲ ق.ظ

با یکی از دوستام یه کانال زدیم، من توش هدف گذاری میکنم ولی کلا هدفمون این بود که بیایم بگیم اوکی من امروز این کار مفید رو انجام دادم و این حرفا. خلاصه که کار مفیدیه این کار و در راستای اینکه من حتمن روزمو مفید بگذرونم کمک میکنه. مثلا میریم بعضی وقتا از هم میپرسیم: خب! امروز چیکار کردی؟ و نمایان میشه روزت قشنگ.

ولی چون تازه این حرکتو زدیم، نمیدونم نتایج طولانی مدتش چیه! خوبه بده یا وات! ولی فعلا راضیم ازین وضع.

اخیرا که خیلی کارای دانشگاه شلوغ شده، مثل امروز، من کلی تایم گذاشتم و کلی کار کردم(همه درسام به جز معارف و ریاضی، کار دارن. هم باید کد بزنم، هم میانترم بخونم، هم تمرین تحویل بدم، هم فیلم درسارو ببینم و هم اینکه مقاله بنویسم.) خلاصه. امروز من نمیدونم چند ساعت نشسته بودم و به کار بودم. بعد رفتم تو کانال نوشتم، شد ۵ تا جمله مثلا. حس تباهیت بهم دست میده. داداش من کل روزمو گذاشتم واست، تا ساعت دو و نیم بیدار بودم، بعد الان همین؟ همین؟؟ واقعا؟

هیچی. خلاصه که خیلی عجیبه که کارای عادیمون، تو ۴ پنج تا جمله تموم میشه. یعنی روزت تموم شد و اینطوری گذروندیش. یعنی مفیدش این بوده. 

لعنت. :/

یه چیز دیگه که اخیرا ذهنمو مشغول کرده اینه که خب اوکی، من آدمیم که هیچ وقت راضی نمیشم. نمیتونم که راضی شم اصلا. هرچی فکر میکنم چی هست که من بهش برسم و بگم اوکی، من الان خوشحالم و میخوام ساکن بمونم، نمیشه. پس قطعا جریان زندگیه که منو باید راضی کنه. خب یه بخشاییش پر واضحه. من تا دم مرگم دوست دارم چیز میز یادبگیرم. و پر واضح ترش مسافرته و دیدن آدما. آخ دیدن آدما. رفتارشون، فرهنگشون، افکارشون. اصلا خیلی جالبه *__* خودش یه چیزیه واسه یادگرفتن. ولی جدای ازین پر واضحا، من چی میخوام؟ چی منو راضی میکنه؟ چه فرقی داره من خونه مامان بابام لباسامو پهن کنم، یا تو ۴ دیواری مجردی خودم، یا برم اون ور آب؟ من چی میخوام؟ الان این همه دارم خودمو اذیت میکنم که همش تو زندگیم اذیت شم؟ یا دارم کیف میکنم؟ وقتی میگم دوست دارم و کیف میکنم، آیا واقعیه؟ یا دارم شعار میدم؟ نمیدونم واقعا. عمیقا دوست دارم که واقعی باشه. ولی بیاید وارد بحث فلسفی چی واقعیه نشیم. همه چی خوب و خوش و خرمه و منم از همه چیز لذت میبرم اصلا. (دوباره به همه چی فکر میکند :/)

یه چیز جالب دیگم بود واسم. داشتم به دوستم (همونی که باهم کانال داریم و ۶ ماه بیشتر نیست یکم اوکی و صمیمی ایم باهم و وویسای پی ویمون رسیده به ۳ هزار تا:دی) میگفتم که آقا دلم میخواد برم مسافرت و فلان، بعد گفت تو داری نفس کارو اشتباه میگیری. مسافرت وقتیه که تو چند وقت بگی اوکی، بیخیال دغدغه های ذهنیم، الان میخوام آزاد باشم، راحت باشم و لذت ببرم. بعد دیدم راست میگه. درسته که نمیتونم آدما رو ببینم، ولی یه چیزی هست که همینو واسه من بوجود میاره الان، و آسمونه. من عاشق آسمونم. عاشق اینم که برم رو پشت بوم و نگاه آسمون کنم و نفس بکشم. گذر ابرارو ببینم، به فضا فک کنم، به جهانهای موازی فکر کنم، حدس بزنم با توجه به رنگای آسمون، خورشید داره از کودوم طرف غروب میکنه، و از خودم بپرسم چرا فلان جهت روشن تره. عاشق اینم که رنگای آسمونو ببینم :))) که موقع غروب یه طرفش روشن تره، یه طرفش تیره تر. و وقتی آسمون ابریه و ابراهم با این رنگای محشر قاطی میشن. صورتی و آبی و بنفش و نارنجی و آبی تیره و زرد، ترکیبی با سفیدی ابرا. (فک کنم صورتیشم با ابرا بوجود بیاد؟! نمیدونم. یه بار چند لایه ابر بود. پشتیا صورتی بودن به خاطر غروب، جلوییا سیاه بودن، یه طوری که انگار میخواد بارون بیاد :)) ) :))) آح. و این آسمون، غروبش محشره. ولی تو فکرکن طلوعش چیه. با هوای تازه صبح که داد میزنه منو نفس بکش تا بهت انرژی بدم :)) اینه سفر من. :))*__* آی لاو ایت.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۳۰
Mileva Marić

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">