یادداشت‌ها و برداشت‌ها

282 -

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۴۳ ب.ظ

ولی من وقتی غمامو بعد کلی وقت میریزم بیرون، خیلی وحشی و عصبانی میشم و بعدشم شروع میکنم گریه کردن و هرکی دورم باشه میفهمه من چقدر مریضم! 

اند ایت هرتس عه لات! ایت هم منظورم فهمیدن بقیه نیست، حال ِ الانمه.

و این که وحشتناک خسته شدم

افسردگی گرفتم

و حس میکنم هیچی نمیتونه حالمو خوب کنه

و حتی حس میکنم نمیخوام که حالم خوب بشه :/

و آدم گریزیم فقط واسه آدمای نزدیک بهم خوب شده. هرچی مامانم گفت میخوای با فلانی بری بیرون، گفتم نه و هرچی آپشن داد، گفتم نه. 

باورم نمیشه اینقد اون همه آدمی که پارسال اونقد باهاشون میرفتم بیرون، اینقد ناامیدم کردن که هیچکودومو نمیخوام دیگه.

و خیلی ناراحتم که نمیتونم برم دانشگاه

یا حداقل شهر دانشگاه زندگی نمیکنم

چون

اونطوری یه سری آپشن داشتم حداقل... خب، شاید یکی دو دونه! ولی حتی خود شهر هم آپشن هاش بیشتر بود

به هرحال

من موندم تو خونه. مطمئنم بدترین تصمیمی بود که میتونستم بگیرم.

بات وات کن آی دو؟

آیم تو سد تو دو انی‌ثینگ!

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۱۳
Mileva Marić

نظرات  (۳)

شرایط مشابه☝🏻

پاسخ:
آه. خوبه که آدم تنها نیست خیلی وقتا :")
بنظرم اینکه میگی آدما ناامیدت کردن یه رابطه دو سویه ست! ناامیدشون کردی که ناامیدت کردن!
پاسخ:
والا نمیدونم. واقعا آدم نمیدونه چیکار کرده و تاثیرش رو بقیه چی بوده، منم از عمد کاریو نکردم مگه اینکه اول بار، طرف مقابلم کاری کرده باشه که ناامیدم کرده باشه.
خیلیاشون اینطوری بودن که بیرون رفتن باهاشون خوش نمیگذشت دیگه، مثلا انگار من زورشون کردم و اینا. یا مثلا اینطوری بودن که یه روزی دیدم این آدمه، یه سری شعار واسه خودش داره و اتفاقا بابتشون خیلیم خوشحاله و داره به منم یادشون میده و اینا، یکم بعدش دیدم صرفا شعاره و خودش انجامشون نمیده. یا مثلا نمیتونستم بهش اعتماد کنم. یا مثلا... مثلا امروز یه متنی خوندم، نوشته بود ما بدهکار نیستیم. و اگه ما اونیم که همیشه درداشونو میارن پیش ما و تو خوشیامون نیستیم، تقصیر خودمونه و باید متعادل باشیم. خب یکی از دوستام اینطوریه که من این حسو بهش دارم. بعضی وقتا، میخوام جیغ بزنم بگم من کیم تو زندگی تو؟ ولی خب فایدش چیه. 
احتمال اینکه اونام ناخودآگاه این حسو به من داده باشن و برداشتای شخصی من باشه هم هست خب. کلا عدم ارتباط خیلی باعث ابهام میشه. 
نمیدونم. انی وی دتس مای فیلینگ! :"

حالشو نداشتم اسم بزنم. ببین مثلا یکی مث من، نمیدونم شامل کدوم حالتای بالا میشم، ولی تلاش کردم باهم باشیم، بریم بیرون خوش بگذره و فلان و بیسار، بعد دیدم خب تو نمیخوای! ترجیح دادم دیگه چیزی نگم تا خودت بیای بگی اره مثلا فلانی بیا بریم بیرون. و دیدم نه چنین اتفاقی نیوفتاد. خب قاعدتا ناامید شدم. 

یه طرفه نباید قضاوت کرد دود!

پاسخ:
من میترسیدم. و بابامم هی میگه نه. و قبول دارم تقصر خودمم هست و واقعا میگم، قبول دارم. ولی وقتی تو اینطوری کردی، وقتی دیدم هی من دارم بهت پیام میدم و یه بار که خودت میدی میگی n وقته من پیام ندادمو فلان من گفتم خب اوکی ظاهرا من دارم خودمو میچپونم تو زندگیش و این اصلا نمیخواد. نه میخواد از خودش بگه، نه میخواد از زار و زندگیش بگه، نه هیچی. همچین حسی بهم دست داد. بعد گفتم خب واسه چی میای خودتو هل میدی تو زندگیش. نمیخواد خب!
من کلا علاقه وافر به سکون دارم، فوبیای شدید از بیرون رفتن و انسانها دارم. اینا به طرز بدیش نیستا، صرفا میترسیدم. همین. الان که دیگه 8 تاریک میشه. 7 هم بریم طوری نیست :/
نمیدونم قضاوت کردم یا نه و حق داشتم یا نه، ولی یه وقت دیدم به کامنت قبلیت نوشتم که اره من دلم واست تنگ شده و دلمم میخواست بریم بیرون و این حرفا، بعد تو هیچ ری اکشنی ندادی. هیچی! :| خب چیکار کنم؟ حس ِ هارت بروکن بودن بم دست داد و حتی عصبانی شدم. :/ و بعدشم هی نشستم فک کردم چرا؟ واقعا چرا؟ من چیکار کردم؟ به هیچ نتیجه ای نرسیدم. حالا حداقل مرسی که گفتی. :)
چون یادمه قرار بود بهم بگیم همه اینارو، ولی حتی خودمم انجامش ندادم. بیکاز ضعیف بودم. آی ادمیت ایت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">