یادداشت‌ها و برداشت‌ها

286 -

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۷ ب.ظ

نمیتونم بگم چقدر خسته ام. نمیتونم توصیف کنم چقدر این شرایط منو داره خل میکنه و از حجم تحملم فراتر رفته. اونقدری که دیگه نمیتونم حتی تشبیه مناسبی براش به کار ببرم. یه تشبیه که عمق رو برسونه و باعث بشه خواننده هم عمیقا احساسش کنه. خودش سخته، چیزای دیگم بهش اضافه میشن.

من قبلا هم آدمِ درس خونی نبودم. پس مشکل چیه الان؟ زیاده خواه شدم؟!

اینکه هرشب بهت فکرمیکنم هم بهش اضاقه شده. فکرکن هرشب به یکی فکرکنی ولی نداشته باشیش. باهاش حرف نزنی. سعی کنی دوسش نداشته باشی و دربرابر حجم احساست کافی نباشه. اینقدر کافی نباشه که دیگه حتی اینکه مال یکی دیگست هم اگر، واست مهم نباشه.

میدونم نباید اینقد اعتبار بدم به تئوری های تیپ شخصیتی ولی میگه INTP میتونه به راحتی از آدما دست بکشه چون تو خیالش باهاشون زندگی میکنه. من تو خیالم چند سالیه باهات زندگی کردم هرچند شاید خیلی وقت نیست میشناسمت. باهم سفر رفتیم و کار کردیم و خندیدیم و خونواده همدیگه رو دیدیم. تو خیالم باهامی ولی خب واقعا نیستی که! چیزی که متوجهش نیستین تئوریسین های عزیز، اینه که خیال هرگز کافی نیست وگرنه چرا باید یه رابطه رو آغاز کنم، وقتی آلردی شخص رو دارمش و باهاش زندگی میکنم؟ چرا باید بخوامش، وقتی هرشب تو ذهنم در اوج صمیمیت باهاش صحبت میکنم؟ چون این تخلیه نیست. این راحت شدن نیست. این حس خوب نیست. یه فشاره!

با همه این وجود، هنوز اونقدر شدید نیستی. هنوز اونقدر به اوج نرسیده احساسم که نتونم تحمل کنم. درسته میرم پی وی سارا و مینویسم سارا امشب میرم پی ویش و بهش میگم آی میس یو، ولی هرگز هیچ چیزی نشون نمیدم.

با همه این وجود، مغزم دست برنداشته از احتمالای متفاوت. اگه اونم دوست داشته باشه چی؟ اگه بهش بگم و پیش بره چی؟ اگه اون اول بگه چی؟ اگه اصلا دوستم نداشته باشه چی؟ اگه فقط دوست باشیم و اونم دلش بخواد دوست بمونیم مثل من چی؟ اگه تو ادامه دوستیمون یه رابطه آغاز شه چی؟ اگه اصلا دوستم نداشته باشه چی؟ اگه اصلا واسش مهم نباشه چی؟ اگه شرایط فرق داشت چی؟ اگه ایران نبودیم، اخلاقامون چی بود؟ رفتارامون چی؟ اصلا هم اذیت نمیشم، نخیر. همه چیزی که نیاز دارم یکم ارتباط بیشتره. فقط و فقط. 

وقتی ندارمش، اور دوز میشه. انکار نمیکنم بودنش هم ممکنه باعث شه.

برگردیم به خستگیم. نیاز به استراحت زیاد دارم. از درسا، از آدما، از فکرام، فکرام درباره آینده. درباره همه بخش های آینده. ترس هام از آینده. ترس های لعنتیم. اگه نتونستم چی؟ اگه بیکار موندم چی؟ اگه تهش با این همه ازدواج مسخره معمولی کردم و دچار روزمرگی شدم چی؟ آره تو خیالمم، خیلی کارا میتونم بکنم. تو واقعیت هنوز انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده. هیچیِ هیچی. منم یکی از این 80 میلیون نفرم و اصلا هم خیلی خوب و اوکی و خاص نیستم. هنوز هیچی نداشتم. هنوز هیچی نشون ندادم. هنوز نشون ندادم فرق دارم و ارزشش رو دارم. ولی به اینا نیست.

تهش میگم، چی میخوام؟ فرض کنیم سعی کردم و بهش رسیدم؟ بعدش چی؟ انگار زندگیم پر زده رفته تو تلاشا. تموم شده دیگه. من چی بدست آوردم؟!!!!! سعی و تلاش؟ لعنت. تهِ درباره معنی زندگی، نوشته عضوی از یه گروه بشین و جزئی از یه کل باشین تا حالتون خوب باشه. مسخرست. خود گول زدنه. یعنی اینطوری، تو حس میکنی مفیدی. چون تو صدها هزارها و میلیون ها ردپا، یکیش مال توعه و تاثیرتو گذاشتی. علاوه بر اینا کسی که بچه داره خوشبخت تره. خوشحال تره. حس خوبی داره و بیشتر میخنده، نسبت به فیلسوفی که دهن خودشو سرویس کرده واسه فهمیدن، واسه خوشبختی و واسه زندگی کردن و چیزی جز ناامیدی گیرش نیومده. یه چیز دیگم هست تو یکی از داستانای سان، نوشته مامان اگه کار میکرد، اسکیزوفرن نمیشد. درباره معنی هم میگه اگه کار کنین، کمتر وقت پیدا میکنین ناامید شین. من وسط کارهای زیاد ناامید شدم؟ خسته شدم. هیچوقت یه چیزی کامل خوب نیست. کافی نیست! هنوز مسخرست. هنوز داره میگه تو مجبوری تابع دنبال کنی. چه تابع y = c، چه y = x و چه y = x^a، باهر a ای. مشتق اولی صفره. یعنی شیبی نداره. یعنی یه زندگی معمولی. یعنی همون گزینه ازدواج و بچه و روزمرگی. شاید باید میگفتم y = x + c چون اینطوری مشتق میشد یک و بسته به آدمش، سی هم تغییر میکرد و میتونست بالا و پائین شه. مثلا پشت سر ملت حرف بزنه یا کتاب بخونه و یا کلاس آشپزی بره. ولی تهش همونه. درباره y = x هم مثلا میگفتم y = ax + c که مشتقش میشه a، یعنی مثلا یکم بیشتر. ولی نه اوج. بسته به شیبش میتونه بیشتر پیشرفت کنه. ولی بازم خطیه. روزمرگیش کمتره، یادگیریش بیشتره. بیشتر سفر میره ولی تهش تو خونشونه و روزمرگی هم میکنه. این خوبه. ولی با شرایط الان ممکنه با a های کم اصلا نتونه جهانگردی کنه و غذاهای مختلف بخوره. ممکنه محل زندگیشو عوض نکنه و تو همین لعنتی کوفتی زندگی کنه و نره یه شهر بزرگتر. و نره تو یه روستای سبز یه مدت زندگی کنه! با یه a بزرگتر.... خب! قطعا بهتره. درحالیکه تابع قبلی شاید حتی اینا به ذهنش هم خطور نمیکنه، این تابعه سعی میکنه هی بره بالاتر. تابع قبلی اصلا ضریبی نداره. و تابع آخری که میتونین حدس بزنین با مشتق ax^a-1 چقدر پیشرفت صعودی تری داره. چقدر بیشتر تلاش میکنه، چقدر بیشتر یاد میگیره، بیشتر سعی میکنه، بیشتر زندگی میکنه، بیشتر دیوونگی میکنه... خب. قطعا هرگز نمیتونه مثل اولی باشه. هرگز خاله زنک بازی درنمیاره. و الخ که حال ندارم توضیح بدم و مثال بزنم. ولی وقتی حد بگیریم ایکس به سمت بی نهایت، میشه بی نهایت. بی نهایت تعریف نشدست. یعنی میره بالا، ولی به کدامین سو و هدف؟ کی راضیش میکنه؟ چی راضیش میکنه؟ من نمیدونم. من اینارو نمیدونم، و نمیتونمم کاری نکنم. نمیخوام بگم من تابع آخریم، فلانم بهمانم. ولی حداقل حسمو فهمیدین دیگه! سعی کنم و ؟ نکنه اصلا دارم به طرف منفیِ بی نهایت میرم؟!! ای لعنت. :( اونم جالبه. ولی حتی ممکنه a = 3 باشه و من تو عطف افتاده باشم و انتخاب غلط منو ببره به منفی بینهایت... شاید من تابع نمایی نباشم. ولی حداقل... سعی میکنم، و میخوام باشم. امیدوارم که باشم! اگه هممون تابعای نمایی باشیم تو زندگی خودمون، تو دنیا، با پیشرفت ما! فک کن چه اتفاقی میوفته... :) بهرحال... از مساله اصلی دور نشیم. معلوم نیست چی به چی هست! ولی نهایتا داریم یه تابعو دنبال میکنیم. قشنگه؟ یا مسخرست؟؟!

حداقل کاش تو بودی. کاااش تو بودی و تجربیاتتو بهم میگفتی. :"

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۱
Mileva Marić

نظرات  (۵)

من میخوام  یه دید  دیگه نسبت به موضوع بهت بدم و بگم که اگه تو این فکرد کردنه رو دوست داشته باشی چی؟

یا اگه تو نه اون فرد رو ،بلکه اون کسی  که توی ذهنت ازش ساختی رو دوست داشته باشی چی؟

 

پاسخ:
اتفاقا خودمم بهش فکر کردم. حداقل همه اینا باید ثابت شه و جواب داده بشه تا نگرانش باشیم. باشه من ایکس رو نمیخوام ولی یه ایکس یکی میخوام که چونین خاصیت هایی رو داشته باشه که بعضیاش برگرفته از خواصین که ایکس تو چشم من داره :) :"
ولی اینم ترسناکه. :"( 

من اون توضیحاتت با ریاضی رو خیلی دوست داشتم

واقعا ذهن خلاقی داری

پاسخ:
ممنونم :)
البته دوتا ایراد به متنم وارده، یکی اینکه مشتق و مفاهیم نمودار و توابع مفاهیم عامی نیستند، دوم اینکه نتیجه خاصی نداره متاسفانه و یه تمثیله اوت آو نو ور :)
درهرصورت ممنونم بازم :) خوشحالم خوشتون اومده 🌹
۰۳ تیر ۹۹ ، ۰۱:۳۷ Fuck I'm tired of trying different names dude

Duuude, you have a crush and I don't know about it. Tell me about him or her :)

پاسخ:
Choose a name to make it easier for both of us :D
You know him actually but I don wanna talk about it in public =)) so maybe another social media or going out 😂
It's wierd for me now that I've ever had crush on a 'her' but I know I did :|| anyway, that's... I don know what! You know me more than others to say him or "her"! oh god :D

وانا تاک؟

پاسخ:
اباوت وات بادی؟ :)
آی میس اور دیتس، آی هو تو سی...

نمیدانم، همینجوری گفتم اگه خاستی با یکی صوبت کنی آیم در فور یو :)

مننننننننننم. واقعاااااااا میس یو و اور دیتس

پاسخ:
سکوت میکنی خیلی وقتاش، مثلا من حرف میزنم ولی تو هیچ وقت نمیای صحبت کنی. بعد واسه همین کمتر میام. :)) و خب کلا صحبت کردن سخته واسم. :/ کلا تناقضای زیادی دارم تو ذهنم که همه چیو واسم سخت میکنه بعضی وقتا و صحبت کردنم قاطیشه. تناقض که نه، چون همه باورها و حس ها رو سعی میکنم ببینم، تصمیم واسه اینکه حرف بزنم یا نزنم، و با کی، سخت میشه. نمیدونم فهمیدی یا نه!
آره حتی حاضرم بریم رو به روی هم بشینیم، تو دستتو بذاری زیر چونت، و یک ساعتی همو نگاه کنیم فقط و حرف نزنیم. اینقد نیازمندم! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">