یادداشت‌ها و برداشت‌ها

307-

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ب.ظ

این هفته جدی جدی خیلی لعنتی بود و در عین حال خوشحال کننده؛ حالا خوشحال کننده بود چون من بالاخره بعد یک سال لب تاب خریدم (:|)، با یه بنده خدایی که دلم میخواست باهاش حرف بزنم همش، حرف زدم. البته اینا تنها نکات مثبت بود :| امتحان داشتیم، خیلی سخت بود :)) حقیقتا دردناک ترین امتحانی بود که دادم تا حالا، و البته مهم بود و من از اول ترم میگفتم عاره من اینو 20 میشم (اینو با خودتون بگید و تلاش کنید برای این درسا 18 میشین :|) بعد وقتی امتحان رو دادیم اینطوری شدیم که عاح کاش نیوفتیم :))))) به قول فاطمه، خب ببین لعنتی اصلا سوالات در حد درس دادنت هست؟ البته خب ببینید، این امتحانات چیزی از گوگولی بودن ِ این استاد نازنین من کم نمیکنه. مهربون ِ محضه *_*

دلیل دوم لعنتی کننده این بود که یه واحد آزمایشگاه دارم، و اندازه 3 واحد و حتی بیشتر وقت میگیره :| و یک صبح تا شب پاش بودم و بازم تموم نشد و آخر شب زوری تا 11 سر هم کردم که بفرستم (کردیم :|) گزارش آزمایش رو، وقتی میخواستم بخوابم داشتم میمردم. یعنی از اون روز به بعد گرفتگی های بدنم ده برابر شده (همش میگم برنامه ریزی میکنم که برم بیرون راه برم یکمی و اینقد با بدنم نامهربون نباشم و هـــــــــی نمیشه :/). و هر هفته که تموم میشه میگم ای خدا، ببین دوباره هفته بعد همین بدبختیه، خدا لعنت کنه استادشو که اینقد بی منطقه و میگن سخت گیره و مام میترسیم -.-

دلیل سومش این بود که الان تو مغزم مجموعه ای از سوالات حل نشده وجود دارن که امشب یکیشون رو بعد سه بار تلاش چند ساعته، حل کردم. و علاوه بر همه اینا کلی کار دیگم وجود دارن در حاشیه که اهمیتشون کمتره و من باید همشونو انجام بدم، مثلا 6 هفته گزارش ورزش هایی که انجام ندادم و باید جدولاشو بکشم بفرستم :دی! و کلا انگار تفریح میشه جهنم من. صبح زود بیدار شو، و شب هم خوابت نبره. (البته دروغ چرا خوابم با همون راهکارا خیلی بهتر شده! :)) ولی خب بازم اونطوری که میخوام نیست.)

دلیل چهارمش هم این بود که به طور ناگهانی وسط بیخوابیام فهمیدم تولد یکی از دوستام رو تبریک نگفتم و خودم و برگام باهم همگی ریختیم و تا دو روز تو شوک بودم که چطور همچین چیزی ممکنه :| من بابش هم خیلی ناراحت شدم :(

بعد با خودم فکر میکنم شاید وقتشه برنامه ریزی خفن انجام بدم و به همشون برسم، و کیف کنم و خیالم راحت باشه، درسته که قدم به قدم این عمل بهتر میشه در من، ولی واقعا واااقعا یکی از سخت ترین کارهاست واسه من. ولی در عین حال هم نیازه :| و هرچی هی سعی میکنم پیگیر باشم، باز یه اتفاقی میوفته نمیدونم چی میشه نمیشه -.-

حالا وقتی برنامه ریزی نیست چی میشه؟

مثلا میشه مثل الان که مقادیری کلاس ندیده دارم که هر هفته میگم این هفته میبینم و میرسم به کلاس و یک ماهه خودمو اسکل کردم. وقتی به آخر هفته میرسم میگم میبینی، این کارو دوباره نکردی. تمومش کن برو دیگه. میتونی سه فصل سریال رو تو یک روز دو روز ببینی ولی واسه اینا نمیتونی؟ :| بعد میگم خب آخه ببین چقدر کار کردم، سعی کردم، درس خوندم، کد زدم، یاد گرفتم، بسه دیگه! وقت استراحته دیگه. یک هفته بس نیست؟ الان وقتشه ریلکس کنم دیگه، یه فیلمی ببینم، یه کتابی بخونم و عشق کنم با زندگیم. (البته معنیش این نیست اصلا که آلردی عشق نمیکنم، صرفا منظورم کاریه که مغز و چشم و اعصاب و نمیدونم منابع زیادی از من نطلبه)

خیلی وقتا، خیـــلی وقتا، گزینه دوم برنده شده و من اون کارا رو کردم و شنبه رو هم شل گرفتم (یا برنامه ریزی کردم واسش یا اینطور چیزا) و گفتم عاره، هفته بعد رو میترکونم دیگه :| درحالیکه ترکیده هست و دیگه جا نداره :))) ولی بهرحال، امشب دیگه نمیتونم این کارو بکنم و هرچی میام برم کتاب بخونم میبینم نه، بذار این سرچو بکنم، نه بذار فیلمای مدار رو ببینم، و حتی ذهنم جمع نمیشه و راضی نمیشه بره سراغش :)) و این تناقض تاااا ابد ادامه داره :| و میگم خب فیلما رو ببین تمومش کن راحت شی بره دیگه :| و هی نه و هی آره :(

ولی جدی چه حالی میده آدم راحت همه اینارو تعریف کنه :") البته الان یهو دلم خواست یه متن انتزاعی بنویسم :" ولی خب از اونجایی که حتی تو خوندن دچار مشکلم نمیدونم این دل خواستنه نتیجش پوچه یا چی!

میایم سراغ اینکه دارم سعی میکنم بفهمم چی دوست دارم و لامصب، همه چیز جذابه ولی نمیشه همه چیز رو دونست، بماند که من هیچی نمیدونم و همش داره هی اثباات میشه بهم و هیـــــچی حالیم نیست رسمن (نیش باز :|)، و اینجاست که من کلا تو انتخاب دچار مشکل میشم :)) و هفته های ترکیدم بیشتر میترکه :)) ولی زیباست. هرچند هنوز ناراضیم که احتمال میدم از مقادیری کمال گرایی رنج ببرم :)

دیگه گند زدم با پست گذاشتنم میدونم :) بات دیس ایز مای وبلاگ اند عایم ناو به درک واصل شده :" ویش می لاک :))

I wish you all the same!

(پستش یه طوریه که انگار من خیلی آدم خفنیم ولی اینطوری نیست اشتباه نشه :| ظاهرا صرفا زندگی رو سخت گرفتم انگار)

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۹۹/۰۸/۳۰
Mileva Marić

نظرات  (۳)

۰۳ آذر ۹۹ ، ۰۲:۰۴ 1 بنده ی خدا

ازمایشگاه مجازی همون چیزیه که ادم یک روز باید سرش وقت بذاره در صورتی که باید 4 ساعته تموم بشه.منم این ترم درگیر یکی از بدقلقاش شدم.

+امیدوارم روز به روز عوامل خوشحال کنندت بیشتر از خوشحال نکننده ها بشن

پاسخ:
واقعا دردناکه!
+ممنونم :)

کاش آدرستونو میذاشتین!
۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۱:۴۴ 1 بنده ی خدا

😂🤦‍♀️عادت کرده بودم به مخفی کردن ادرس

پاسخ:
:)) اوکیه
۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۵:۲۹ آ ى با کلاه

دقیقاٌ همین الان آز مدار منطقی دارم. عذابه، عذاب :|:|:|

پاسخ:
منم خودشو دارم -___- و دیدن فیلمای ضبط شدش از اولای مهر تا الان عذابه ://
ولی اصن به پای ازش نمی‌رسه، فقط میتونم اون بدبختی رو تصور کنم 😭

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">