یادداشت‌ها و برداشت‌ها

310- کار از کار گذشت!

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۴۳ ب.ظ

- چه می‌گوئید؟ شما خیلی خوب می‌رقصید.
+ شما اولین کسی هستید که از رقص من تعریف می‌کنید.
- معلوم می‌شود که فقط با من خوب می‌رقصید.
+ خیال می‌کنم...
هر دو در چشم هم خیره می‌شوند و بدون اینکه کلمه‌ای ادا کنند می‌رقصند.
سپس پی‌یر یکباره می‌گوید:
+ بگوئید ببینم چه شده است؟ من تا به حال فکر گرفتاریهایم بودم، ولی حالا با شما می‌رقصم و فقط گرفتار لبخند شما هستم. اگر مرگ همین است... .
- منظور از همین چیست!
+ منظور رقص با شما و از یاد بردن چیزهای دیگر.
- خوب دیگر چه؟
+ در این صورت مرگ از زندگی بهتر است، اینطور نیست؟
یکباره چهره پی‌یر اندوهگین می‌شود. سپس پی‌یر او را رها کرده کمی دور می‌گردد و می‌گوید:
+ مسخره بازی است. هنوز در واقع دست من به کمر شما نرسیده.
او نظر او را درک می‌کند و آهسته می‌گوید:
- راست است. ما هریک به تنهایی می‌رقصیم.

بخشی از کتاب کار از کار گذشت، ژان پل سارتر

اگه بخوام بگم برداشت من از این تیکه چی بوده و چرا ازش لذت بردم و دلم خواست یادداشتش کنم باید بگم که:
1- چطوری عاشق بودن می‌تونه رو دو نفر تاثیر بذاره. اینطوری که نگرانی‌هاشون ازشون جدا شده، و در لحظه زندگی کردن. خوشحال بودن، کیف کردن و لذت بردن از یه سری حرکات ساده‌ای که اگه با شخص عادی ای انجامشون بدی این لذت رو نخواهی برد. پس چقدر احساس داشتن به یک نفر، و انجام هرکاری با اون یک نفر، می‌تونه لذت بخش و خوشحال کننده باشه. :) گاهی وقتا واقعا احساس می‌کنم چقدر بهش نیاز دارم! و داریم... :))

2- اینکه همیشه خانما انکار می‌کنن. :دی، به نظرم واضحه و نیازی نیست توضیح بدم ولی انواع این مکالمه رو دیدم. :))

3- خیلی وقتا وسط این خوشحال شدنا و لذت بردنا، یه حقیقتی می‌پره وسط. که آقا، واقعیت اینه و به شدت هم ناراحت کنندست و باعث میشه نتونیم از اون لحظه، لذت ببریم. نمی‌دونم اینجا کار درست چیه. بیخیال این واقعیت بشیم و به لذت بردنمون ادامه بدیم مثل چند لحظه پیش؟ یا اصلا به خاطر این حقیقت دیگه نتونیم لذت ببریم؟ صرف به تصویر کشیدنش ولی برام قشنگ بود تو نوشته.

4- اینجا در واقع این دوتا آدم مُردن! و یهو همدیگه رو دیدن، درحالیکه تو یه شهر بودن و باهم آشنا نبودن، باهم صحبت می‌کنن و از هم خوششون می‌آد. این یعنی یه فرصت دوباره تو یه زندگی دیگه، درسته که نمی‌تونن همدیگه رو حس کنن، ولی حداقل همدیگه رو دارن. آیا ما همیشه این فرصت دوباره رو داریم؟ آیا اصلا این فرصت رو می‌دیم؟ اجازشو؟ می‌ذاریم اتفاق بیوفته؟ نه تنها راجب این احساس دوست داشتن، بلکه هرچیزی.

 

همین دیگه :)) کاش منظورمو خوب نوشته باشم که دو سال بعد نیام بگم این سمّا چیه نوشتی :")

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۲۱
Mileva Marić

نظرات  (۲)

کتابه حتما رفت تو لیستم :)

پاسخ:
چه خوب :))
کتاب کوتاه و خوبیه، واقعا لذت بخش بود برای من :)

این کامنت رو میذارم که اگه دو سال دیگه اومدی مطمئن باشی منظورت رو خوب نوشتی و قشنگ نوشتی :)) 

پاسخ:
خوبه :)) تشکر ^^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">