یادداشت‌ها و برداشت‌ها

317 - سوم

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۱:۵۳ ق.ظ

خب... میخواستم برم بخوابم که دیدم عه هنوز امروز رو ننوشتم، و من همون کسیم که دیروز نوشتم که فردا، دیگه صبح نوشتن رو امتحان میکنم چون شبا خستم :دی

راستش خب با به کار گرفتن یه سری چیزا حالم بهتره. مثلا امروز بعدازظهر با سین حرف زدم و... شایدم شب بود الیته راستش. سین الان یکی از صمیمی‌ترین دوستای من حساب میشه و من همیشه میگم تنها کسیه که از بین دوستام تا حالا باهاش دعوام نشده. از طرفی هم یه وجهه بسیار سافت داره و همیشه یه حرفایی در یه موقعیتایی می‌زنه که من اینطوریم که: واو، اینطوریم می‌شه درک کرد آدمارو! خلاصه که یه جورایی از این لحاظ آدمانه‌تر از منه :دی کلا رابطه خوبیه به نظرم :)) خلاصه رفتم و کلی باهاش حرف زدم و اینطوری بودم که عه چقدر وقته حرف نزدیم :")

بعد دیگه اینکه امروز کلاس زبان داشتم و خب هر وقت قویم و چیزای بیشتری یادمیگیرم، حالم بهتره.

به جز اینا، کار خاصی نکردم. کلی خوابیدم و خستگی در کردم و خب... نمیدونم چی بگم. نمیدونم چرا اینقدر یهو میوفتم و کلی میخوابم و همش خوابم میاد. ولی خب نتیجه: الان بیدارم :/ 

راستش شروع کردم به بافتن یکی از این محافظ طورا (البته بافتن که نیست، گره زدنه) دور سیم شارژرم، و یکی دو روز پیش یه تیکه زدم، امشب هم یه تیکه دیگه. و خب بافتن حس خوبی داره :)) به نظرم باید این بخش رو یکم برگردونم به زندگیم. نوشتن، نقاشی کردن، بافتن :))

و خب نکته این جمله چیه؟ اینکه واسم یه دفتر نقاشی خریده و من میدونم که دوست داره ازش استفاده کنم پس منم شرایط رو غنیمت میشمرم و توش نقاشی میکشم :))

دیگه اینکه... یه نکته‌ای از دیروز هست که ثبت نشده هیچ جا. دیروز به یه خانمی کمک کردم. راستش اولش که وارد اتوبوس شدم دیدم یه خانوم پیری نشسته و جای کنارش کنار پنجرست که تنها جای خالیِ کنار پنجره بود. منم می‌خواستم بشینم کنار پنجره، گفتم می‌شه من بشینم اینجا؟ گفت آره عزیزم، و خودش رفت کنار پنجره :/ دیگه منم نشستم همونجا. بعد من اینطوری بودم که: "آخی، بهم گفت عزیزم :) چقدر مهربونانه :))" و یه خانوم پیری هم احتمالا پشت سرم بود که هی حرف می‌زد و من فقط دلم می‌خواست بهش بگم اوکی، حالا چرا اینقدر بلند؟ گوشم داره اذیت می‌شه :". ولی خب بعد یه مدتی سکوت کرد و من داشتم با خودم فکر می‌کردم که چه خوب که آدم نسیتا ساکتیم و وقتی پیر شدم نمی‌رم روی اعصاب کسی :دی. 

خلاصه که تهش اون خانومه کنارم مسیرش تا جایی که بلد نبود بره، با من یکی بود و من بهش کمک کردم برسه اونجا و حس خوبی داشت. حالا نه حیلی ولی خب کلا :")

راستی اینو گفتم، یادم اومد اینو بگم که ته این کارت اتوبوس اینام 7 تومن مونده بود، و من وسواس دار دوباره شارژش کردم، از ترس اینکه جایی نمونم. نمیفهمم چیه این وسواس من. خدا شفام بده جدا!

دیگه اینکه همین :" امیدوارم که فردا، روز مفیدتری باشه و من همش رو نخوابم. فعلا با خودم قرار گذاشتم صبح پاشم و هی خواب سر خواب نرم. در واقع میخواستم یه سری اپ دانلود کنم، چون ویندوزمو تازه عوض کردم، که دیروز باشه، و عوض کردن برام در واقع :دی و نیازمند اپ و اینا هستم. ولی حقیقت اینه که الان دارم دانلودشون میکنم جای صیج :دی. اصلا یه جوری سر زندم این چند ساعت اخیر :))) شاید به خاطر توعه و اینکه بهم جواب دادی :)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۱۲/۱۳
Mileva Marić

نظرات  (۲)

خوش بحالت،باز تو یه کارایی میکنی.من کلا روزام یکنواخت شده و کسل کننده.

پاسخ:
خب کاری نداره که، واسه خودت کار و تسک جور کن. نمی‌دونم مثلا یادگیری یا کتاب یا ورزش و پیاده روی و اینا. یه چیزی واسه خودت درست کن دیگه. زندگیت داره میره :/

قبلا پیاده روی میرفتم اما دیگه کرونا اومد نشد برم.بیشتر وقتمم به کارم میگذره و فرصت دیگه‌ای ندارم.

پاسخ:
الان که من این نظرو می‌بینم، می‌تونی بری و کرونا اونطوری نیست. هی خبر میاد که اروپا فلان شده و اینا پس تا شرایط داغان نشده پیشنهاد می‌کنم بری. ;)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">